قسمت ۲۴

359 31 17
                                    

^تو ترسیدی
+من از هیچکس نمی ترسم
^خیلی وقته تو پیست نبودی
+مهم نیست من برنده میشم
^باید دید
عقلم دیگه قد نمی‌داد دلم می خواست سر از تنش جدا کنم بادیگاردشو هول دادم به سمت ماشین چو حرکت کردم
-ا/ت نکن خطرناکه
+نترس نمی بازم
-منظورم اون نبود تو چهار ساله که مسابقه ندادی بعد اون اتفاق ....
نذاشتم حرفشو تکمیل کنه
+من امشب مسابقه میدم و می برم به هر قیمتی شده
از کنارش رد شدم سوار ماشین شدم آب دهنمو به زور قورت دادم دقیقا  هفته دیگه میشه چهار سال لعنتی از یادآوری اون روز دوباره دستام به لرزه افتاد نه، الان نه
قوی باش دختر دیگه کسی پیشت نیست مهم نیست یه مسابقه سادس تو یه پیست بیسیک چیزی نیست واسه تو
همه کسایی که اونجا بودن از این که بعد این همه سال مسابقه میدم به وجد اومده بودن فقط کافیه از طبقه پنجم برسم به اول چیزی نیست تو دو دقیقه تمومش می کنم میگم اینجا کی رئیسه
ماشین و روشن کردم از اونجایی که ماشین تازه مسابقه داده بود نیازی به گرم کردن موتور نداشت پس سمت ریس لاین حرکت کردم منتظر استارت بودم پرچمدار کسی نبود جز ویولت از دیدنش شوکه و در عین حال دلتنگ شدم خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم دوست داشتم از ماشین پیاده شم و بغلش کنم با سر بهش سلام کردم اونم چشاشو بست حواسمو به مسابقه دادم ویولت پرچمش و بالا برد آماده استارت بودم که با حرکت دستش ماشینو آماده حرکت کردم پرچم و پایین اورد پامو روی پدال گاز فشار دادم صدای لاستیک ماشینا بلند شد مسابقه کلا یه لَپ (lap) بود برای همین با تمام سرعت تمام رمپ های پارکینگ رو دور زدم نزدیک ریس لاین بودم اما از چیزی که دیدم شوکه شدم نه امکان نداشت واقعی نبود پامو رو ترمز گذاشتم از سرعت ماشین کم کردم لعنتی اون حروم زاده فقط ماشین و می خواد اونم به هر قیمتی
اسلحه ای رو روی سر تهیونگ گذاشته من از تهیونگ متنفرم اما واقعا لازم باعث مرگش بشم ؟ سر یه ماشین ؟ واسه این که بگم بهترینم ؟ واقعا باید خون ریخته بشه ؟ قطعا نه منتظر شدم تا یکی از خط رد بشه و بعد من رد بشم همین طور هم شد از ماشین پیاده شدم
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
راوی چو
ا/ت ماشین و باخت اما جون تهیونگ و نجات داد اصلا فکر نمی کردم سر یه ماشین جاشوآ همچین کاری کنه
تو همین فکرا بودم دیدم ا/ت از ماشین پیاده شد انتظار داشتم بیاد سمت ما ولی این کارو نکرد کلاه هودیشو سرش گذاشت و پشتشو به ما کرد و رفت همه از رفتار ا/ت شوکه بودن ولی تنها کسی می دونست چی تو سر ا/ت می گذره منم باید تنها باشه نفس بکشه
جاشوآ اسلحه رو از روی سر تهیونگ برداشت و سمت ماشین حرکت کرد هر چهارتامون ترسیده بودیم برای همین هیچ کدوم حرف نمی زدیم به جیمین نگاه کردم بی صدا گفتم بریم اونم تایید کرد سمت ماشین پسرا حرکت کردیم تهیونگ رو به من کرد
=ا/ت کجا رفت ؟
-نمی دونم
=زنگ بزنم پلیس ؟
-اگه دنبال دردسر می گردی زنگ بزن ا/ت امروز کاری کرد که چهار سال پیش نتونست بکنه
=چهار سال پیش چه اتفاقی افتاده ؟
جی کی پشت فرمون بود یه جا پارک کرد تا بدونن چه اتفاقی افتاده حالا هر سه تاشون با قیافه های شکست خورده ترسیده و خسته نگام می کردن
ا/ت منو ببخش بدون اجازت تعریف می کنم
-چهار سال پیش ا/ت اینی که می‌بینید نبود بذارید از اول تعریف کنم
خانواده ا/ت چهار نسل هست که همشون دکترن و بیمارستان سونگ هم برای اوناس کلی پول و ثروت دارن وقتی ا/ت ۱۶ سالش شد به خانوادش گفت هیچ علاقه ای به پزشکی نداره و دوست داره هنرمند بشه و کل خانوادش باهاش مخالفت کردن حتی تهدید به محروم از ارث و ترد خانواده شد و ا/ت مجبور شد خونشو ترک کنه برای همین یه مدت تو یه کافه کار می کرد با یه پسری آشنا شد به اسم جین هو
جین هو پسر خیلی خوبی بود و از ا/ت ۴ سال بزرگتر بود یعنی هم سن شماها روزا همین طور می گذشت و ا/ت شخصیت واقعیش و رو نشون داد شد دختری که همیشه می خنده شیطون و بازیگوشه یه جا بند نمیشد کلی جیغ جیغ می کرد انگار از وقتی از خانوادش جدا شد تازه تونست نفس بکشه و خودِ خودش باشه و صد البته تمام این اتفاقا به لطف جین هو بود
جین هو راننده مسابقه بود و به ا/ت پیشنهاد داد که اونم مسابقه بده و بهش آموزش داد
طوری شده بود که ا/ت کار تو کافرو ول کرد و هر روز ساعت ها تمرین می کرد عین یه کارآموز و رابطه ا/ت و جین هو دیگه از حالت دوستی خارج شد و تبدیل به عشق شد عشقی که مثل افسانه ها بود همه جا حرف این دوتا بود همه حسادت عشق رویایی این دوتا رو می کردن تا این که ا/ت دانشگاه قبول شد با هم تو دانشگاه آشنا شدیم منم از یه خانواده تقریبا متوسط رو به پایین بودم ولی باهام خیلی خوب بود و منم برای درآمد به این راه رو اوردم
=مگه درآمد مسابقه دادن چقدره ؟
-بستگی به نوع مسابقه داره از ۵۰ هزار دلار تا ۲ الی ۳ میلیون دلار
=پول کمی هم نیست ، می گفتی
-ا/ت به من هرچیزی که خودش از جین هو یاد گرفته بود به منم یاد داد تا اینکه سر یه مسابقه تو سنگاپور بودن جین هو نقشه خان ا/ت بود و اشتباه یه مسیر رو به ا/ت میگه و ا/ت کنترل ماشین و از دست میده پرت میشن تو دره
این دفعه صدای جیمین دراومد
×خدای من چه اتفاقی افتاد؟
-ا/ت و جین هو داخل ماشین گیر میوفتند تماس اضطراری با نیروهای امداد می گیرن ا/ت رو از تو ماشین می کشن بیرون ولی ماشین باک بنزینش سوراخ شده بودن و زمانی که می خواستن جین هو رو از ماشین بکشن بیرون برخورد جرقه دستگاه فرز با بنزین نشت شده روی زمین ماشین آتیش میگیره و منفجر میشه
×بیچاره ا/ت
-اره بیچاره ا/ت عشقش جلو چشش مرد و هیچکاری نتوست بکنه بعد از جین هو ا/ت اون آدم قبل نشد
با کسی حرف نمی زد ، غذا نمی خورد ، گریه نمی کرد حتی نمی خوابید سر این موضوع باهاش هم خونه شدم ترسیدم بلایی سر خودش بیاره اما فقط ا/ت دور خودش دیوار کشید و دیگه هیچ وقت اون دختر پر انرژی خنده رو رو ندیدم تا اینکه با شما آشنا شدم سر قضیه کنسرت و علت اصلی که با تهیونگ بده اینه که داشته می کشیدتش و بادیگارد دفترشو پاره کرد و پرتره جین هو داخل اون دفتر بود و تهیونگ و مقصر می دونه
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
خیلی وقت بود  می خواستم راوی و عوض کنم بلاخره شد
بگید ببینم اون چیزی که فکر می کردید بود یا نه ؟
به نظرتون بعدش چی میشه ؟

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now