قسمت ۱۰

474 38 3
                                    

-از کی انقدر صمیمی شدیم من نفهمیدم
+از وقتی جای انگشتم روی صورتته
کار داشت بالا می گرفت که این سری جونگکوک پرید وسط و منو تهیونگ و جدا کرد تعادلم و از دست دادم افتادم رو زمین شیشه خورده رفت تو دستم ولی دم نزدم که فکر کنن ضعیفم از جام بلند شدم با حالت تهدید تو چشاش زول زدم و گفتم سری بعدی ببینمت ازت شکایت می کنم قوانین کشورو خوب می دونم
تا اومد جواب بده چو جیغ زد
×ا/ت دستت داره خون میاد
با بی محلی گفتم
-می دونم
نامجون تهیونگ و جونگکوک هول داد کنار دستم و گرفت تازه به کف دستم نگاه کردم عمیق بریده بود خون زیادی میومد
*فک کنم رگشو بریده باشه
با خونسردی تمام با دست آزادم شیشرو از تو دستم کشیدم بیرون درد بدی داشت که با آخ گفتم همراه شد و البته شدت خونریزیمم بیشتر شد
تهیونگ بهم توپید
+دختر خل شدی این چه کاری بود کردی ؟
شال ابریشمی دور گردنشو دور دستم پیچید خواستم مانع بشم گفت
-می دونم لجبازی ولی به خودت رحم کن
+نمی خوام شالت کثیف بشه
-داری شوخی می کنی ؟
+کاملا جدی گفتم واقعا دلم نمی خواد ببینمت
-متاسفم فعلا باید بریم بیمارستان
دستمو کشید مقاومت کردم
یه نفس عمیق حرصی کشید و خم شد منو از زانو بلند کردو انداخت رو کولش
جیغ خفیفی کشیدم
+منو بزار پایین
-نه
+بزار پایین من از ارتفاع می ترسم برگشت سمت چو که اونم موافقت کرد با حرفم
گذاشت پایین تو چشام زول زد پس با من بیا
دست سالممو تو دستش گرفت و دنبال خودش کشوند
-------------‐--------------‐-----------------------
‐--------------------
روی تخت معاینه بودم منتظر دکتر، تهیونگ روی صندلی تو اتاق نشسته بود با پاش ضرب  گرفته بود خواستم بهش بگم که نکنه پرستار با لبخند و انرژی زیاد جلوم ظاهر شد
×سلام عزیزم چی شده دستت ؟
کاملا یه سوال روتین بود  ،چون رفت سمت کمد و از داخلش سرنگ و یه شیشه حاوی دارو دراورد داخل سرنگ و پر کرد یه پد الکی برداشت و سوال بعدیش و پرسید
×آخرین بار کی کزاز تزریق کردی ؟
+ام نمی دونم فک کنم دوران دبیرستان
×چند سالته ؟
+بیست و دو
تهیونگ زیر چشمی مارو زیر نظر داشت و به حرفامون گوش می داد
×پس وقتشه دوباره‌ تزریق کنی کتتو دربیار که برات تزریق کنم
تهیونگ بلند شد که کمکم کنه انگشتای کشیده اشارشو دو طرف یقه کتم قلاب کرد انگشتاش رو روی بازوهای لختم می کشید که قلقلکم می اومد نمی خواستم ضعف نشون بدم که با تماس دستش به بدنم رد انگشتاش داغ شد   اونم با کم ترین میزان سرعت این شکنجه رو ادامه داد
پرستار با تعجب پرسید بازوت چرا کبوده؟
بازوی راستمو بالا اوردم که ببینم چقدر کبود شده ،چی می گفتم این مردی که پشت سرم وایساده این کارو کرده ؟ براش دردسر میشد دلم سوخت امشب زیادی بهش سخت گرفتم
لبمو با زبون خیس کردم
به دست مخالفم که با شال بسته بودم اشاره کردم
+داشتم می‌افتادم یعنی پام پیچ خورد
با سر به پشتم اشاره کردم و ادامه دادم
+دوستم بازومو کشید که نیوفتم که اونم موفق نبود و دستم رفت روی شیشه شکسته تو خیابون
قیافه شوکه شده تهیونگ رو از تو شیشه کمد داروها دیدم
پرستار با حالت شیطون پرسید
×دوستت یا دوست پسرت ؟
از حرفش این سری من شوکه شدم و برگشتم قیافه تهیونگ که تو هم رفت نگاه کردم تاکید کردم
+دوستم
با لبخند خر خودتونید خاصی گفت
×اوهوم
تو این حین در باز شد و دکتر وارد شد پرونده دستش بود
*خانم سونگ ا/ت ، بیست و دو ساله ، دانشجو و مجرد علت بیماری بریدگی رگ کف دست درسته ؟
+بله
*دستتو ببینم
دستمو بلند کردم سمت دکتر گرفتم شال آغشته به خونو باز کرد هنوز خون میومد یه کم بالا تنمو دادم عقب به چیز سفتی برخورد کردم حدس زدم به شکم تهیونگ خوردم خواستم برم جلو که جفت دستاشو رو شونم قفل کرد به بالا نگاه کردم اونم بهم زول زد بی صدا بهش گفتم چی کار می میکنه بهم یه هیش بی صدا کرد تو دستم سوزش بدی حس کردم  بی هوا آخی گفتم صورتمو جمع کردم و به دکتر نگاه کردم که داشت زخمم و ضدعفونی می کرد
*زخمت عمیقه باید بخیه بزنم
نه اینو نمی خواستم قطعا جاش می موند هر وقت نگاهش می کرد یاد اینا می افتادم ولی چاره ای نداشتم
سوزن بخیه رو نخ کرد آب دهنمو صدا دار قورت دادم دستم می لرزید ترسیده بودم سوزن و تو گوشتم فرو کرد برای این که جیغ نزنم لبمو گاز گرفتم از دردش اشک تو چشام جمع شد خواستم تکون بخورم فشار دست تهیونگ یکم بیشتر شد و منو سر جام ثابت نگه داشت
بعد یک دقیقه تهیونگ دستشو از رو شونه هام برداشت اومد کنارم رو تخت نشست دست راستم و تو دست راستش گرفت و با دست چپش شونمو گرفت تو بغلش بودم دم گوشم نجوا کرد دستمو فشار بده
منم لجبازی نکردم و فشار دادم سرمو توی سینش گذاشتم بوی عطر تلخش و تو ریه هام کشیدم هوم بوی خوبی می داد کارام دست خودم نبود درکی از این رفتارام نداشتم دوباره سوزن تو دستم فرو رفت این سری تحمل نکردم و آخی گفتم دست تهیونگ از روی شونم به سمت سرم رفت و منو بیشتر به خودش فشار داد دوباره دم گوشم دم زد الان تموم میشه چرا این کارارو می کنه خوشم نمیاد ولی اعتراضی نکردم
بالاخره تموم شد پنج دقیقه بود ولی برای من یک ساعت گذشت پرستار دستمو پانسمان کرد و برام آرزوی سلامتی کرد و رفت بیرون
قیافه خودمو تو شیشه دیدم تمام آرایشم روی صورتم به بد ترین حالت خراب شده بود
-خوبی؟
حواسمو پرت کرد بهش نگاه کردم هنوز تو بغلش بودم سریع خودمو از تو بغلش کشیدم بیرون بلند شدم سرم گیج رفت منو گرفت
-آروم باش نمی خورمت
دوباره تو بغلش بودم اما این سری ایستاده عطر تلخش داشت دیونم می کرد
یه خوبم زیرلبی گفتم و خودمو از تو بغلش بیرون کشیدم
کمکم کرد کتمو بپوشم نگاهی به پیراهن سفیدش کردم که رژی شده بود رد نگاهمو گرفت لعنتی
-فکر کنم علاوه بر شال باید یه پیراهنم برام بخری
رومو برگردوندم دنبال کیفم گشتم پیداش نکردم
-دنبال چی می گردی ؟
+کیفم
-دست چو عه بیرون منتظر توعه
با یه اوهوم سمت در رفتم باید ازش تشکر کنم ؟ پس دعوای چند ساعت پیش چی ؟ من بهش کشیده زدم درو باز کردم
چو نشسته بود و داشت گریه می کرد یکی از همون پسرا کنارش نشسته بود دست چو رو گرفته بود داشت دلداریش می داد
سرشو اورد بالا مارو دید از جاش بلند شد
*چی شد ته؟
-پنج تا بخیه خورد
نگاهش سمت لک لباس تهیونگ رفت سرمو از خجالت انداختم پایین دختره احمق یه کم تحمل درد داشته باش
چو با خجالت بهمون نزدیک شد خواست چیزی بگه گفتم
+کشش یه راند دیگه دعوارو ندارم لطفا امشب آتش بس
¥میریم خونه ؟
به اون دوتا که زول زده بودن به ما نگاه کردم و با سر بهش گفتم آره
+کیفمو بده
¥می خوای چی کار ؟
+برم سیگار بکشم
¥اوکی
تهیونگ با تعجب پرسید
-سیگار می کشی ؟
+اوهوم مشکلیه
یه کم با تردید گفت نه
کیفو از چو گرفتم و سیگار و فندکمو برداشتم کیفو بهش برگردوندم که گوشیش زنگ خورد یکم رنگش پرید یه ببخشید زیر لب گفت و دور شد
اون پسره با کنجکاوی دور شدن چو رو دنبال کرد و بعد به من نگاه کرد منم سرمو کج کردمو بهش زول زدم چیزی خواست بگه پشیمون شد که این سری تهیونگ ازش پرسید

قلب آبرنگی منWhere stories live. Discover now