SMS 3

2.4K 348 32
                                        


جیمین در حالی که روی صندلی پشت شیشه مینشست پرسید:تا الان از چند نفر بازجویی کردین؟؟
‎افسری که مکالمات داخل اتاق رو کنترل میکرد جواب داد : در حال حاضر از دو نفر از اعضای اصلی بار بازجویی کردیم، ادعا میکنن از چیزی خبر ندارن...
‎جیمین وسط حرفش اومد و گفت:کلا چند نفرن؟؟
‎افسر چیزی رو توی پرونده ای یادداشت کرد و جواب داد : حدود پنجاه نفر قربان. اما همه رو بازجویی نمیکنیم فقط افرادی که به پرونده مربوط بودن.
‎سری تکون داد و دوباره از اون افسر پرسید :اطلاعاتی هم بدست اوردین یا همشون دهنشونو بستن؟
‎افسر با صدای متاسفی جواب داد : متاسفانه  هنوز هیچکدوم حرفی نزدن.
‎جیمین دستی به موهاش کشید و گفت : خیلی خب بزار من برم داخل ببینم چیزی ازشون در میاد یا نه
‎افسر هم بعد از احترام نظامی ای جواب داد: بله قربان بفرمایید.
‎از اتاق کنترل بیرون اومد و در کناری اتاق بازجویی رو باز کرد و بعد از در زدن وارد اتاق شد شد.
‎با صدای محکمی گفت: باز پرس هوانگ میتونی بسپریش به من.
‎هوانگ سری تکون داد و جواب داد:بله قربان. بفرمایید.
‎احترام نظامی ای گذاشت و از اتاق خارج شد.

‎جیمین صندلی رو به روی مرد رو عقب کشید و روش نشست و تکیه‌ش رو به پشتی داد.
‎خودکار روی میز فلزی رو برداشت و بعد از چرخوندن اون توی دستش گفت: فکر میکنم اول باید باهم اشنا بشیم درسته؟من پارک جیمین هستم سرگرد و مسئول این پرونده. و شما؟؟ عااا البته که باید از روی پرونده‌تون بخونم ولی میخوام خودتون خودتونو معرفی کنید!!
‎جیمین همیشه روش های خاص خودش رو داشت، علاقه ای به سریع پیش بردن بازجویی ها نداشت و همیشه با ارامش و صبوری خاصی بازجویی هاش رو پیش میبرد. اون همیشه اروم اروم و با طمانینه مضنونینش رو به حرف می اورد و اینکار یجورایی براش لذت بخش بود. اینکه با خونسردی پیش بره و ذره و ذره کلافگی مضنونش رو ببینه براش اسباب لذت بود.
‎مرد نشسته روی صندلی با صدای خش داری گفت: تا وقتی وکیلم نیاد ترجیح میدم در مورد چیزی حرف نزنم.
‎جیمین پوزخندی زد و گفت: اوه پس شما سکوت رو انتخاب کردید!!! اما من که چیز خاصی ازتون نخواستم فقط یه اسمو فامیل بود.... البته بعدش باید توضیح بدید چی توی بار شما میگذره!
‎نگاهی به پرونده‌ش انداخت و با مکثی ادامه داد: اقای جونگ!! اونطور که تو پرونده نوشته شده شما مسئول و رئیس بار "میچو" هستید درست میگم؟؟؟
‎جونگ تایید کرد : درسته
‎جیمین کمی صندلیش رو عقب کشید، دست هاش رو روی میز فلزی سرد گذاشت و گفت: میتونی یکم توضیح بدی که امشب توی بار تو چه خبر بود؟؟و اون دوتا باند تو بار شما چیکار میکردن؟؟؟ چون به هر حال امکان نداره تو رئیس اون بار باشی و از اتفاقات داخلش باخبر نباشی درست نمیگم؟؟
‎جونگ اخم هاش رو توی هم کشید و بدون نگاه کردن به جیمین که موشکافانه نگاهش میکرد گفت: تا اومدن وکیلم با پسر بچه های خوشگلی مثل تو صحبتی ندارم!
‎جیمین با لحن تمسخر امیزی گفت : اوه پس نمیخواین همکاری کنین؟!
‎بعد خنده ای کرد وادامه داد: باشه باشه هرطور خودتون راحتید اما مطمئنن اگر الان چیزی نگید... خودش رو روی میز جلو کشید و دکمه ی قطع صدا رو زد و گفت:میتونم یکم تو پروندتون دست ببرم و کاری کنم بیزینس اصلی‌تون که خودتم بهتر میدونی چیه رو بهش اضافه کنم، طبیعتاً مجازات سنگین تری در این صورت انتظارتو میکشه و همینطور اعتباری که بین کله گنده ها برای خودت بدست اوردی!
‎به صندلی تیکه داد و گفت: الان شاید اگر خودت اعتراف کنی ده یا پونزده سال از عمرتو پشت میله های زندان بگذرونی، شایدم بتونی با یه هزینه ی سنگین از شرش خلاص شی اما فکر نمیکنی هر دوی اینا به ضررته؟؟
‎به چشم های سرد و ترسیده ی مرد نگاه کرد و ادامه داد: وقتی بیوفتی زندان هم بیزینس عزیزت نابود میشه هم کل اون کله گنده هایی که ساپورتت میکنن میشینن و برای لحظه به لحظه ی زندگیت توی زندان نقشه میکشن تا به یه نحوی کلکتو بکنن چون ممکنه اطلاعاتشونو در اختیار پلیس بزاری، اگرم با یه پول گنده از شر حبس کشیدنت خلاص شی بازم جونت در امان نیست؛ چون میدونی بازم تو براشون مایه ی دردسری. پات به اداره ی پلیس باز شده و همچین گندی بالا اوردی، پروندت هم...
‎پوزخندی زد و گفت: پروندت هم اصلا تعریفی نداره، چون به اندازه ی کافی گند زدی. بهتر نبود به عنوان یه ادمی که توی دارو دسته ی خلافکارا کار میکنه کمی محتاط تر باشی؟؟ البته اینا اهمیتی نداره وقتی نمیخوای همکاری کنی، اما میدونی که همین الانم پسر بیچارت دستگیر شده و چون کاراتو به اسم اون پیش میبردی ممکنه سرش بره بالای دار!! من باز هم میتونم تا اومدن وکیلتون صبر کنم ، چون اصولاً من ادم صبوریم اقای جونگ!!!
‎بعد هم از جاش بلند شد و سمت در راه افتاد که صدای جونگ رو شنید: من تا اومدن وکیلم هیچ حرفی باهات ندارم. و پسر جون تو نمیتونی منو با جون پسرم و خیلی چیزای دیگه بترسونی، خیلی کوچیک تر از این حرفایی که زورت به من برسه. الکی تلاش نکن چون فایده ای نداره.
‎و بعد پوزخند مسخره ای زد و ادامه داد: بیزینسم؟؟ میدونی من چه کسایی رو برای بیزینسم انتخاب میکنم؟ دقیقا ادمایی شبیه تو ، یکم سرسخت هستید اما وقتی زیر مردای چاق و کچل ناله میکنید خیلی دیدنی میشید!.
‎جیمین به همچین حرفایی تقریبا عادت داشت و تقریبا هربار با مجرمی مواجه میشد این حرف ها اولین چیز هایی بود که از اون مجرم ها میشنید دندون هاش رو روی هم فشار داد و بی توجه به حرف اون مردک چاق بی سرو پا از اتاق بازجویی اومد بیرون و هوانگ رو دوباره فرستاد داخل تا حواسش به جونگ باشه و دوباره وارد اتاق کنترل شد.
‎دونگ شیک، افسری که پشت میز نشسته بود با ورود جیمین از جاش بلند شد و بعد از مکثی پرسید : قربان، چرا صدای اتاق کنترل رو قطع کردید؟ چی بهتون میگفت؟
‎جیمین با خونسردی جواب داد: هیچی، درخواست کرد تا اومدن وکیلش صبر کنیم و یه سری چرتو پرت دیگه، نفر بعدی کیه؟؟
دونگ شیک پرونده ای رو از کنارش برداشت و به دست جیمین داد.
توضیح داد: قربان این مرد به اسم ویلیام لی، یه دورگه ی انگلیسی-کره ای هستش، سوابقش رو بررسی کردیم.

My little policeman Where stories live. Discover now