ووت یادت نره کیوتم🍓
~~~~~~~~~~~~~~~
جونگکوک با رفتن جیمین به سرعت به سمت اریای که کاملا مست بود رفت با چهره ی مظلومانه ای صداش زد: نونا...
اری سرش روی میز بود و تنها با شنیدن صدای جونگکوک تکونی خورد و موقعیتش رو تغییری نداد.
جونگکوک دوباره صداش زد و و این بار اری با چشم های خمار سرش رو از روی میز بلند کرد و بی حوصله گفت: هاا؟؟
جونگکوک کمی خودش رو نزدیک به اری کرد و مظلومانه گفت: میگم نونا میشه تا جیمین شی نیست یه چیزی ازت بخوام؟؟
اری هوم کش داری کشید و پرسید: چی؟؟
جونگکوک سرش رو کج کرد و گفت: لطفا شماره ی جیمین شی رو بهم بده!
اری هم مثل خودش سرش رو کج کرد و کشدار و خمار پرسید: چی... اونوقت به من ...میرسه؟؟
جونگکوک محکم گفت: هرچی که بخوای، مطمئن باش نه نمیگم.
بعد هم چشمکی برای اری زد و منتظر جوابش موند.
اری دستش رو تکیه گاه سرش کرد و پرسید: هرچی؟؟
جونگکوک با نگاه اطمینان بخشی تکرار کرد: هرچی...
اری سکسکه ای کرد و دست ازادش رو بالا اورد و با انگشت اشارهش به شونه ی جونگکوک زد و گفت: من...شماره ی موچیو بهت میدم ...
دستش رو از روی شونه ی جونگکوک برداشت و با انگشتش به خودش اشاره کرد و گفت: توهم....مویخی...شمارشو....
جونگکوک از ترس برگشتن جیمین هول شده گفت: باشه باشه فقط زود شمارشو بگو.
اری گوشیش رو برداشت و قفلش رو باز کرد و گفت: موچی...
سریع متوجه شد که منظور اری اینه که شماره ی جیمین رو خودش پیدا کنه و برش داره، پس همینکار رو کرد و بعد از ذخیره کردن شماره ی جیمین توی گوشیش شماره ی هیونگش رو توی گوشی اری با اسم مویخی ذخیره کرد و بعد با چشم هایی که برق میزد دست اری رو گرفت و گفت: ممنونم نونا برات جبران میکنم.
و بعد از جاش بلند شد و خیلی عادی به دنبال اون دو نفر که هنوز بعد از چندین دقیقه برنگشته بودن گشت.
تو قسمت انتهایی سالن بار شخصی شبیه به تهیونگ رو دید و به سختی از میون جمعیت خودش رو بهش رسوند.
با نزدیک شدن به اون فرد مطمئن شد که همون دوست جیمین یعنی تهیونگه که اونجا ایستاده و با دختری میرقصه.
ضربه ی ارومی روی شونش زد و با برگشتن مرد به سمتش پرسید: پس جیمین کجاست؟؟
تهیونگ متعجب شونه ای بالا انداخت و گفت: چرا از من میپرسی؟ مگه با تو نبود؟؟ تا جایی که یادمه داشتید باهم میرقصیدید.
جونگکوک هم جواب داد: اون اومد دنبال تو...
تهیونگ هم برای اینکه صداش بهتر به جونگکوک برسه با صدای بلندی گفت: نمیدونم من ندیدمش. شاید برگشته باشه.
جونگکوک سر تکون داد و گفت: دنبالش میگردم.
با فکر به اینکه ممکنه تا حالا جیمین برگشته باشه به سمت میزی که دور اون نشسته بودن رفت اما باز هم با نبود جیمین مواجه شد! غیر عادی بود اما نگرانیِ کمی گریبان گیرش شده بود و به وجودش چنگ میانداخت. اون ادمی نبود که کسی بتونه اذیتش کنه یا اسیبی بهش بزنه حتی مطمئن بود اگر کسی بخواد ازاری بهش برسونه خودشه که درب و داغون میشه اما بازم میخواست پیداش کنه تا از حس بدی که گلوش رو گرفته بود رها بشه.
جونگکوک تقریبا تمام سالن رو گشت اما اثری از سرگرد پارک جیمینی که دلش رو به لرزه در اورده بود نبود!
میخواست از پله ها بالا بره اما با دیدن درب سرویس بهداشتی ای که همیشه باز بود و حالا بسته شده بود به سمتش رفت و دری رو که با قفل زهوار در رفته ای مثلاً قفل شده بود با فشاری که با شونهاش بهش وارد کرده بود باز کرد و همون لحظه با جیمینی رو به رو شد که داشت لباساشو میتکوند و پسری هم رو به روش روی زمین افتاده بود از درد به خودش میپیچید.
با تعجب ابرویی بالا انداخت و رو به جیمین پرسید: چه خبر شده اینجا؟؟
پسری که روی زمین افتاده بود التماس گونه گفت: هی، هی کمکم کن...این یارو... خیلی وحشیه...
جونگکوک پوزخندی زد و گفت: اوه، اره میدونم!
بعد رو کرد به جیمین و پرسید: چیکارش کردی پلیس کوچولو؟؟
جیمین چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و بیخیال گفت: دستش هرز میرفت منم یکم ادبش کردم... چیز خاصی نیست.
جونگکوک نگاهش رو به پسر داد و ابرویی بالا انداخت و گفت: دستش هرز میرفت؟ کجا؟؟
جیمین نرم به سمتش برگشت، خودش رو به جونگکوک نزدیک کرد وهمونطور که توی چشم هاش نگاه میکرد دستش رو روی سینه ی جونگکوک گذاشت و با دست دیگش به باسنش اشاره کرد و با لحن کیوتی گفت: اینجا، جونگکوکی...
جونگکوک برای لحظه ای احساس کرد خون توی رگ هاش یخ زده و قلبش نمیتپه، نشستن عرق سرد رو روی کمرش احساس میکرد و خیره به چشم های جیمین خشک شده بود. صدا های توی سرش میگفت: این چه کاری بود؟؟؟ قصد داره دیوونم کنه؟؟ اصلا چرا؟
به خودش اومد و بعد از انالیز موقعیت درجا تصمیم گرفت، خودش رو نباخت و به جیمین نزدیک شد... دستش رو دور کمر جیمین حلقه کرد و توی صورتش خم شد و اروم و با تردید دستش رو روی جایی که جیمین بهش اشاره کرده بود گذاشت و فشاری بهش وارد کرد و پرسید :اینجا؟؟؟ جرات کرد به این جا دست درازی کنه؟؟
YOU ARE READING
My little policeman
Fanfictionهی پلیس کوچولو منتظرم باش از اینجا که بیام بیرون کلی کار باهات دارم .حق نداری تا اون موقع با کسی قرار بزاری . منتظرم بااااش . . . . . تو با من قرار میذاری پارک جیمین حالا میخوای پلیس باش یا هر چیز دیگه من تورو بدستت میارم مطمئن باش 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰...