SPARK 5

1.8K 276 22
                                        



بعد از روز خسته کننده ای که گذرونده بود و تحت تاثیر رفتار عجیب اون خواهر و برادر قرار گرفته بود وسایلش رو‌جمع کرد و به سمت خونه راه افتاد. خسته به سمت خونه راه افتاد و بعد از رسیدن به خونه سریع ماشینش رو پارک کرد و به سمت اپارتمانش راه افتاد.
جلوی در ایستاد و رمز در رو وارد کرد و وارد خونه شد. صدای خنده ها و کل کل های تهیونگ و آری خونه رو برداشته بود.
آری با ظرف های پاستا از اشپزخونه بیرون اومد و با دیدن جیمین که وسط سالن ایستاده بود ترسیده داد زد : یاااا پارک جیمین!!! ترسوندیم!!! چرا عین روح میای تو خونه؟؟
جیمین هم کتش رو در اورد و داخل کمد جلوی در قرار داد و گفت: نونا مثل اینکه گوشات سنگین شده و دیگه نمیشنوی، البته همه ی اینا اثرات پیریه!
تهیونگ هم از اشپز خونه خارج شد و در حالی که لیوان ها رو روی میز قرار میداد پرسید: چه خبره اینقدر سرو صدا میکنید؟
اری ظرف پاستارو روی میز قرار داد و گفت: جیمینا، تو به من میگی پیر ولی میدونی کی منو دقیقا پیر کرده؟؟
جیمین با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و گفت: نه از کجا باید بدونم؟؟
آری پشت میز نشست و گفت: دقیقا شما دوتا منو پیر کردید، تو قورباغه ی زشت و این خرس اعصاب خورد کن.
تهیونگ معترض گفت: واقعا نونا؟؟ اینطوریه؟؟ من به جرم فحاشی ازت شکایت دارم دستگیرش کن جیمین!!
جیمین کمی از پاستارو توی دهنش گذاشت و شونه ای بالا انداخت و گفت: متاسفم بیبی من الان توی تایم کاریم نیستم!
تهیونگ ادای عوق زدن در اورد و گفت: همینم مونده بود تو به من بگی بیبی!!
جیمین هم خندید و بوسی براش فرستاد و گفت: میدونی چند نفر حسرت بیبی گفتن منو دارن؟؟ باید به خودت افتخار کنی که بیبی منی!!
آری چشم هاش رو باریک کرد و گفت: وایسید ببینم شما دوتا، دارید باهم قرار میذارید اره؟؟؟
جیمین با لبخندی گشاد و تهیونگ با صورتی پوکر هردو هم زمان جواب دادن:
-اره!
+نه!
اری با خوشحالی و ذوق دست هاش رو به هم کوبید و گفت: پس بالاخره باهمید باورم نمیشه خداجون!!!
تهیونگ نگاه بی حسی به جیمین انداخت و متاسف سری تکون داد و گفت: تو هیچوقت ادم نمیشی، همین کارارو میکردی که توی دبیرستان هیچ دختری سمتم نمیومد!!

جیمین لبخند گشادی زد و گفت: بیبی میدونی اگه من دوستپسرت باشم چقدر به نفعته؟؟
کمی صداش رو پایین اورد و طوری  وانمود کرد که انگار اری چیزی نمیشنوه و گفت: حداقل اینجوری اری دوست دخترهاتو نمیپرونه، در واقع من دوست دختر هاتو کاور میکنم! چی بهتر از این؟؟؟ مثلا اینجوری دیگه اری نمیفهمه داشتی با سویون قرار میذاشتی!
تهیونگ دندون هاش رو روی هم فشار داد و از لای دندون هاش زمزمه کرد: خفه شوو!
اری چنگالش رو توی بشقاب رها کرد و به سمت تهیونگ چرخید وشمرده شمرده گفت: ته؟ تو دقیقا با سویون، چه غلطی کردی؟؟
تهیونگ به ارومی خودش رو عقب کشید و گفت: هیچی، نونا هیچی باور کن راست میگم!!
اری کم کم از جاش بلند شد و همین باعث شد تهیونگ هم از جاش بلند شه و اماده ی فرار کردن باشه.
اری دوباره با صدای جیغی پرسید: دارم میگم با سویون چه غلطی کردی تهیونگ؟؟؟ مگه نمیدونی من ازش متنفرم!!!!
تهیونگ کمی دیگه از اری فاصله گرفت اما با دیدن دمپایی ای که اری توی دستش گرفته بود و به سمتش می‌رفت تقریبا داد زد: یا اری چی میگی صبر کن یا جیمین این داره میاد به من حمله کنه جلوشو بگیر بهش بگو، بگو من با دختره کاری نداشتم!!!
اری همینجور نزدیک‌تر میرفت و اماده بود تا بپره روی تهیونگ و خفه‌ش کنه و تهیونگ هم توی سالن اینور و اونور میرفت تا خودش رو نجات بده.
جیمین خندید و با صدایی که توش خنده موج میزد گفت: من تو روابط خواهر برادری شما دخالت نمیکنم... خودت میدونی! میخواستی با سویون قرار نذاری...
تهیونگ فریاد زد: خیلی***** و همینطورم خیلی**** دفعه ی بعد ******هم کنی کاری برات انجام نمیدم!
جیمین هم دوباره خندید و جواب داد: همش خودتی... حالام برید خونتون به روابط شیرین خواهر برادری‌تون برسید، من باید استراحت کنم!
اری سر جای خودش ایستاد و دست به کمر گفت: یه دفعه بگو گمشید بیرون دیگه! مینی یه وقت خجالت نکشی ها ناراحت میشم واقعا!!!
جیمین دوباره خندید و گفت: نه نونا منو که میشناسی مزاحمم باشی میگم، اصلا ادم خجالتی ای نیستم.
اری این بار به سمت جیمین هجوم برد و گفت: ایش عجب پررویی هستیا... من گفتم این نره پلیس شه برای همین بود.... همینجوریش مارو میخورد دیگه پلیسم شد بدتر شد..... وایسا وایسا جیمین باید گوش توروهم بپیچم بچه پررو!!
جیمین از جاش بلند شد و پشت تهیونگ پناه گرفت و گفت: یا نونا زورت به مظلوم رسیده؟؟؟  گوش خرس اعصاب خورد کن‌ت رو بپیچون به من چیکار داری؟؟
تهیونگ چپ چپی نگاهش کرد و گفت: که خرس اعصاب خورد کن اره؟؟ خجالت نمیکشی؟؟؟؟ نونا بیا من میگیرمش تو بزن!!
جیمین بلند بلند خندید و همونطور که بازیگوشی میکرد صدای الارم هم شنید. سر جاش ایستاد و رو به تهیونگ و اری و گفت: میرم بالا، الارم داره صدا میده!
به ارومی از پله ها بالا رفت و وارد اتاق شد، به سمت تخت رفت و از روی تخت بلندش کرد به سمت حمام داخل اتاق رفت.
بعد از بیرون اومدن از حمام، تهیونگ روی تخت نشسته بود و منتظر نگاهش میکرد.
جیمین به ارومی زمزمه کرد: حس میکنم خیلی کم براش وقت میذارم، بیشتر از من به تو عادت داره...
تهیونگ با لحن دلگرم کننده ای گفت: نگران نباش پسر درست میشه، فقط کافیه یکم حجم کاراتو ‌کمتر کنی و بیشتر براش وقت بزاری!
جیمین کلافه گفت: میدونم... این پرونده ی لعنتی که تموم بشه، باید خیلی چیزارو کنار بزارم و بیشتر براش تلاش کنم!
تهیونگ از جاش بلند شد، دستی به شونه ی جیمین کشید و گفت: اره جیمینی، حالا برو بخواب! فردا یک شنبه‌س، زودتر میای خونه؟؟
-اره ساعت دو برمیگردم.
تهیونگ سری تکون داد و گفت: اوکی، فردا اجوما هم برمیگرده و دیگه نیازی نیست من صبح بیام اینجا! میخوای  بعد از ظهر بریم یکم تفریح کنیم؟؟ خیلی وقته نرفتیم! اری هم اینجاست خوش میگذره، به مامانم هم زنگ میزنم بیاد اینجا خوبه؟؟
جیمین با لبخند کوچیکی سری تکون داد و گفت: باشه... تهیونگ ممنونم ازت... اگه خانواده ی خودم بهم پشت نکرده بودن انقدر تو و ایمو و نونا رو اذیت نمیکردم!
تهیونگ به سمت جیمین رفت و بغلش کرد و گفت: تو هیچ فرقی با برادر واقعی من نداری، هم من هم اری؛ مامان هم که میدونی، تورو بیشتر از من دوست داره مارو خانواده ی خودت بدون پسر...
جیمین تهیونگ رو توی اغوشش فشرد و گفت: میدونم، میدونم حالا گمشو تا اشکم در نیومده!!
تهیونگ هم ادامه داد: اره دیگه بسه زیادی رمانتیکش کردیم الان گر‌یه‌م میگیره...من دیگه میرم.
اری هم از طبقه ی پایین داد زد، جیمینا منم دیگه میرم به ته بگو کارش تموم شد بیاد، من توی ماشین منتظرشم!
جیمین هم داد زد: باشه نونا ممنون بابت امروز.
اری هم دوباره داد کشید: میتونی همیشه رو من حساب کنی میدونی که چقدر دوست دارم و چقدرم بهتون اهمیت میدم فقط کافیه هر وقت کمک خواستی بهم بگی و پول زحماتم رو برام واریز کنی اینجوری نونا تا ابد کنارته!

〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

ووت بدید و نظرتونم حتما برام کامنت کنید❤️
و اینکه بچه ها اگه ووتا همینجوری کمتر از ده تا بمونه اپ نمیکنم پس حتما ووت بدید❤️

My little policeman Where stories live. Discover now