🤍ووت یادت نره عسلم
🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇I'M HERE
بطری های متعدد روی پیشخوان نشون میداد که جونگکوک چقدر بیشتر از ظرفیتش نوشیده و حالا مست شده.
تلفنش بار ها زنگ خورده بود اما به هیچکدوم از اون تماس ها جواب نداده بود. حتی نمیدونست کی این همه داره بهش زنگ میزنه!
چندتا دختر به سمتش اومدن و سعی داشتن باهاش لاس بزنن اما جونگکوک باز هم انقدر مست بود که حتی نمیتونست جواب هیچکدومشون رو بده!
چند ثانیه ای سرش رو روی میز گذاشت تا سردرد و گر گرفتگیِ ناشی از مستیش اروم بگیره اما با حس دست کسی روی شونهش که تکونش میداد سرش رو بالا اورد و سوالی نگاهش کرد.
-اوپا، حالت خوبه؟؟
هومی کشید و بدون اینکه جوابی بده دوباره سرش رو روی میز گذاشت.
دختری که صداش زده بود اینبار با لحن متفاوت و شیطنت امیزی گفت: اوه اوپا تو خیلی مستی بهتر نیست بری خونه؟
جونگکوک در لحظه حالت نگاهش عوض شد و با خشم نگاهی به دختر انداخت و توپید: فضولیش به تو نیومده.
دختر که متوجه شد جونگکوک اونقدری مست نیست که گول ظاهرش رو بخوره عقب نکشید و با عشوه ی ذاتی ای که داشت دستش رو روی بازوی برجسته ی حاصل از ورزش های مداوم جونگکوک کشید و گفت: خب مثل اینکه اونقدراهم مست نیستی! چطوره باهم وقت بگذرونیم؟
جونگکوک دست دختر رو کنار زد و با بی میلی صورتش رو به سمت دیگه ای چرخوند تا بطری دیگه ای سفارش بده و سیگاری روشن کنه...
-منو نادیده میگیری؟
همونطور که سیگارو لای لب هاش میذاشت با لحن سردی گفت: مشخص نیست؟
سیگار رو روشن کرد و پکی بهش زد و خواست پک دوم رو بزنه که دختر سیگار رو از لای لب هاش کشید و روی لب های خودش گذاشت.
-باید اول به من تعارف میکردی.
جونگکوک بی حوصله جواب داد: برو دنبال یکی دیگه من اعصاب سرو کله زدن با تورو ندارم.
دختر خودش رو بیشتر نزدیک جونگکوک کرد و بهش چسبوند و جوری نشست تا چاک سینه ی سفیدش رو در معرض دید جونگکوک قرار بده و با ناز گفت: چرا؟ منکه کاری نمیکنم فقط ازت خوشم اومده و اگه دوست داشته باشی شبو با....عاییییییی.
حرفش با کشیده شدن موهاش از پشت توسط جونگکوک بند اومد و بعد جونگکوک رو تو یک سانتی صورتش دید که با خشم میغرید: من گی ام. حالا گم میشی یا نه؟
- عااا..عاایییی... باشه... باشه ولم کن.
جونگکوک موهاش رو رها کرد و نگاهش رو ازش گرفت و منتظر نشد تا نگاه چندش دختر رو ببینه.
این هم شد اعصاب خوردی دیگه ای روی تمام اعصاب خوردی های دیگهش.
بطری دومی که سفارش داده بود رو باز کرد و مشغول خوردن شد و انقدر خورد که حتی متوجه نشد کی خوابش برد. قطعا اون شب بیشتر از هر وقت دیگه ای مست کرده بود!
بارمن گوشی جونگکوک رو که به طور مداوم زنگ میخورد رو از روی پیشخوان برداشت و جواب داد و وقتی صدای نگران شخص پشت تلفن رو شنید ادرس رو براش بازگو کرد و زمان کوتاهی که تا پایان تایم کاریش مونده بود رو تقریبا کنار جونگکوک گذروند.
نیم ساعت بعد دختر و پسر جوانی وارد بار شدن و به سرعت به سمت جونگکوک رفتن.
جویو به سمت جونگکوک رفت و چند باری صداش زد اما با جوابی نگرفتن از جونگکوک زیر لب زمزمه کرد: لعنت بهت جونگکوک، میکشمت...جیمین شی؟ میتونی بیای کمک؟؟
جیمین خودش رو به اون دو نفر رسوند و همراه با جویو زیر بغل جونگکوک رو گرفت و بلندش کرد.
از گوشه ی چشم هاش، صورت قرمز شده و خواب الود جونگکوک رو از نظر گذروند و با کشیدن نفس عمیقی به سمت در خروجی راه افتاد.
بعد از خوابوندن جونگکوک روی صندلی عقب ماشین جیمین، جویو و جیمین هردو کنار هم روی صندلی های جلو نشستن.
کمی از راه افتادنشون گذشته بود که جویو با صدای اروم و لحن مختص به خودش گفت: نمیخواستم شمارو درگیر کنم، امشب جونگکوک با شما سر قرار بود برای همین وقتی با متصدی بار صحبت کردم و بهم گفت که حال جونگکوک خوب نیست، اون هم بعد از قرار با شما... ترجیح دادم شما همراه من بیاید تا اول دلیل حال جونگکوک رو ازتون بپرسم و در مرحله ی دوم اگر راهی برای حل مشکل بینتون وجود داشت کمکی بکنم.
جیمین سری تکون داد و گفت: درست میگید، جونگکوک به خاطر منه که الان توی این اوضاع قرار داره!
-نمیخواید توضیح بدید که چی شده؟؟
جیمین که خودش پلیس بود و از خیلی از مجرم ها بازجویی میکرد حالا با لحنی که دختر کنارش باهاش صحبت میکرد احساس میکرد توی اتاق بازجویی قرار داره و یک سرگرد خبره در حال بازجویی کردنشه و استرس وجودش رو فرا گرفته!
با لحن دستپاچه ای جواب داد: اه چرا اما، واقعا نمیدونم از کجا باید براتون بگم. مسئله...مسئله...
جویو با لحن ارومی گفت: راحت باشید جیمین شی، فقط کافیه نگرانی منو برطرف کنید!
جیمین نفس عمیقی کشید و سعی کرد با ریلکس ترین حالتی که توی اون زمان میتونست داشته باشه حرف هاش رو بزنه: خب، بزارید سریع بگم!
مکثی کرد و ادامه داد: من یه بچه دارم جویو شی! جونگکوک هم از همین ناراحته...
جویو اخم ظریفی کرد و پرسید: از اینکه بچه داری ناراحته؟؟
ŞİMDİ OKUDUĞUN
My little policeman
Hayran Kurguهی پلیس کوچولو منتظرم باش از اینجا که بیام بیرون کلی کار باهات دارم .حق نداری تا اون موقع با کسی قرار بزاری . منتظرم بااااش . . . . . تو با من قرار میذاری پارک جیمین حالا میخوای پلیس باش یا هر چیز دیگه من تورو بدستت میارم مطمئن باش 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰...