FAMILY21

832 156 50
                                        

🌙ووت یادت نره زیبای من
🪐🪐🪐🪐🪐🪐🪐🪐🪐🪐

FAMILY

زمان به شدت برای جونگکوکی که ساعت ها بی وقفه به جیمینِ خواب زل زده بود، دیر می‌گذشت.
حاضر نبود برای لحظه ای چشم از جیمین بی جون روی تخت برداره.
اثر ارام بخش ها کم کم در حال از بین رفتن بود و این رو میشد از ناله های اروم جیمین تشخیص داد.
تمام مدت دست سالم جیمین توی دست های گرم و بزرگ جونگکوک بود و صورت زخمی‌ش توسط اون دست ها نوازش میشد.
بوسه ی نرمی روی پیشونی‌ش گذاشت و به ارومی توی گوش جیمین زمزمه کرد: قوی بمون، به خاطر مینجی، به خاطر من! من و مینجی هردو به تو، به تویی خوشحالی و حالت خوبه احتیاج داریم.
قطره اشکی از گوشه ی چشمش پایین افتاد و روی گونه ی جیمین چکید.
سر جای خودش برگشت و گوشش رو روی قلب جیمین گذاشت، انگار که جیمین حرف هاش رو میشنوه دوباره زمزمه وار گفت: میخوام صدای قلبت رو بشنوم، میخوام تا اخر عمرم صدای قلبت رو بشنوم، میدونی صداش برام ارامش بخش ترین صدای دنیاس...
بوسه ای به قلبش زد و دوباره سرش رو روی سینه‌ش گذاشت و به صحبت کردن ادامه داد: میدونی کی عاشقت شدم؟؟ فکر کنم همون وقتی بود که توی اتاق بازجویی لختم کردی... اونروز چشمات برای دیدن من وحشی شده بود. فکر کنم همونجا خودمو بهت باختم، بیدار شو و باز با چشمای خوشگلت نگاهم کن.
پشت دست جیمین رو نوازش کرد و گفت: تو برای اسیب دیدن، برای اینجوری عذاب کشیدن...خیلی بی گناهی جیمین! اگر میتونستم خودم تنهایی تمام دردهات رو به دوش می‌کشیدم.
اشک چشمش رو پاک کرد و ادامه داد: چرا از خودت مراقبت نکردی؟ چرا گذاشتی اون سگ عوضی دستش بهت بخوره؟ چرا پیش خودت فکر نکردی که وقتی اینجوری ببینمت، قلبم میمیره؟؟
دست جیمین رو بالا اورد و بوسید و چشم هاش رو بست و دوباره زمزمه کرد: تا ابد سرم رو میذارم رو سینه‌ت و به ملودی قشنگ قلبت گوش میدم، حق نداری ازم دریغش کنی!
ما بین اشک هاش لبخندی زد و برای بار دوم دست جیمین رو بوسید.
چند دقیقه ای بیشتر از حرف هاش نگذشته بود که جیمین به طرز عجیبی شروع به تند تند نفس کشیدن کرد و بعد ضربان قلبش تا حد زیادی بالا رفت و این برای جونگکوکی که سرش روی سینه ی جیمین بود به وضوح قابل لمس بود.
هول کرده سرش رو از روی سینه ی جیمین برداشت و به صورت عرق کرده‌ش زل زد.
کم کم صدای بوق هشدار دستگاه هایی که به جیمین وصل بود  هم به اون موقعیت بحرانی اضافه شد و این استرس جونگکوک رو دو چندان کرد.
با عجله به سمت در اتاق دوید و خودش رو به راهروی ساکت بیمارستان رسوند و با فریاد دکتر ها و پرستار ها رو صدا زد.
‌پرستاری با شنیدن صدای جونگکوک به سرعت به سمت اتاقی که جیمین داخلش بود رفت و بعد از چک کردن دستگاه ها با عجله دکتر بخش رو پیج کرد.
جونگکوک گیج و بیچاره به اتفاقاتی که جلوی چشم هاش می افتاد نگاه میکرد.
انگار درک موقعیت براش امکان پذیر نبود. دقیقه ها براش نمی‌گذشت و انگار زمان متوقف شده بود. اختیار پاها و بدنش رو نداشت و احساس می‌کرد قلبش نمیتپه.
به خودش که اومد، متوجه شد پرستار ها از اتاق بیرونش کردن و دستگاه عجیب و غریبی رو همراه با خودشون به داخل اتاق بردن.
اصلا دوست نداشت به چیزی که جلوی چشم هاش در حال وقوع بود فکر کنه.
احساس میکرد سرش گیج میره و چشم هاش همه چیز رو سیاه میبینه.
با قدم های سستش خودش رو به در اتاق رسوند اما با قفل بودنش مواجه شد، خودش رو به سمت پنجره ی شیشه ای اتاق کشوند و دست هاش رو روی شیشه گذاشت.
دکتر لباس جیمین رو باز کرده بود و در حال اماده کردن صفحه های شوک برای برگردوندن جیمین بود.
احساس می‌کرد نفس کشیدن براش سخت ترین کار دنیاست و روی سینه‌ش وزنه های بیست کیلو گرمی گذاشتن که نمیتونه درست نفس بکشه، احساس می‌کرد همین حالا خودش هم به حال جیمین میوفته...!
مشت هاش رو محکم به شیشه ای که بین خودش و جیمین فاصله انداخته بود کوبید، نمی‌دونست چند بار اما مدام این کار رو تکرار می‌کرد... انگار با این کار می‌تونست به جیمینش برسه، اما هربار که این کار رو می‌کرد بیشتر و بیشتر عضلاتش تحلیل می‌رفت.
اشک هاش بهش اجازه ی دیدن رو نمیداد و از شدت سرگیجه گوش هاش به سختی کار می‌کرد.
با صدای تحلیل رفته‌ش نالید: نه، نه، نمیتونی خودتو ازم بگیری...نمیتونی اینجوری ولم کنی... نمیتونی جیمین نمیتونی...
جملات اخرش رو تقریبا داد میزد و با هر فریادش مشت محکمی به شیشه ی رو به روش می‌کوبید.
کم کم پاهاش شل شد و خیسی مایع گرمی رو لب هاش احساس کرد.
بی توجه به خونی که از بینی‌ش جاری بود پیشونیش رو به شیشه چسبوند و بلند بلند گریه کرد.
دکتر با خارج شدنش از اتاق جونگکوکی رو دید که بی حال، خودش رو به زور و به کمک دیوار نگه داشته و خون از بینیش جاریه.
به سرعت به سمتش رفت و خواست چیزی بگه اما به یک قدمی جونگکوک نرسیده بود  که به شدت به دیوار کوبیده شد و اخم هاش از درد توی هم فرو رفت.

My little policeman Where stories live. Discover now