سلام ، تارا صحبت میکنه🥺😇
مدتها میگذره که از فنس ننوشتم و برگشت به داستان برای خودم عجیبه اما لطفا تاخیر من رو ببخشید چون فنس دوباره برگشته.پ.ن: اطلاعات تکمیلی راجع به هر اصطلاح رو پایین بخش هاش مینویسم.
************
سیبری- شمال شرقی چینبادی سرد و سوزناک ، خزهای قهوه ای رنگ پالتوها را تکان میداد. میشد از دور دست جنگل های تاریک و خالی از نور را دید گویی که حیات در آنجا مرده باشد ولی زمین همچنان برای پذیرفتن مرگش ناتوان باقی مانده بود.
مردمان (تونگوز) با فاصله ی زیاد به دور آتش بزرگی جمع شده بودند و با چشمانی بسته و سری خم شده به شَمَنِ سیاه(1)، که در مقابل دودی غلیظ نشسته بود تعظیم میکردند.
(*شمن: نوعی از مدیوم و کاهن ها که در ارتباط با طبیعت و ارواح هستند)
زوزه گرگ ها که از تپه های اطراف پخش میشد بدون هیچ تلاشی و به راحتی گوش ها را پر میکرد ولی هیچ کدام از آدم هایی که دور آتش جمع شده بودند توجهی به ناله های طبیعت نداشتند.
نیروی سیاه بسیار وسیع تر از ترس آنان سلطه داشت زیرا مادر طبیعت یک روز به انتخاب خودش شمن سیاه را برای آنان برگزیده بود.
درست همین چند سال قبل بود که شمن سیاه از هوش رفته و به عنوان اولین ماموریت به جنگل تاریک فرستاده شده بود تا تنها به وسیله ی دندان های خودش و بدون هیچ سلاحی حیوانی رو شکار کند .
پس از دو روز انتظار مردی از داخل جنگل تاریک بیرون آمد که با آدم قبلی که میشناختن بسیار تفاوت داشت زیرا تمام ریش هایش خون آلود شده بود و موهایی چنان ژولیده داشت که مردم تونگوز به سرعت متوجه شدند بالاخره شمن سیاه دوباره بر آن ها نازل شده است.
شمن سیاه پلی بین طبیعت و ارواح تاریک بود. روح های سرگردانی که هیچ منزلی داشتن بدن او را تسخیر میکردند و تمام اتفاقات آینده رو به آسانی به مرد برگزیده نشان میدادند.
حال هم که چاقویی تقریبا کند برروی پوست های پاره شده ی دست شمن کشیده شده بود و خونی شفاف از میان انگشت هایش به داخل کاسه ی آب مقابلش چکیده بود مردم میتوانستند ببیند که از چشم های شمن تنها سفیدی خالصی باقی مانده است و مردمک های سیاه رنگش انگار هرگز وجود نداشتند چشمانش را ترک کرده بودند.
صدای تام تام(2) در میان ناله های طبیعت پخش میشد و مرد کچل دیگری که این آوای موسیقی را به صدا در میاورد با ناله های پرخاشگرایانه و ریتمیک ارواح سرگردان را به سمت اربابش میخواند.
(*تام تام: ابزار موسیقی مانند دف)
دود بسیار بالا گرفته بود و مردم تونگوز از ترس و احترام بیشتر از پیش خم شده بودند.
سرمای آن روزهای سیبری به قدری زیاد بود که با هربار تماس دست ها و پیشانی مردم بر روی زمین تا انتهای نورن های مغزهایشان یخ میزد با اینهمه در مقابل شمن سیاه همه ی این دردها ناچیز و قابل تحمل به نظر میرسید.
YOU ARE READING
Fance
Fanfiction(complete) همه چیز در زندان های ADX فلورانس اتفاق افتاد،در دنیایی که بخاطر پرونده ی قتل های زنجیره ای و یک قاتل مقلد بهم ریخته،هیچکس حتی تصورشو هم نمیکنه یک کارآگاه شرقی در لس آنجلس که لقبش بازنده تمام عیاره، همراه با خبرنگار فضولی که فقط به پیشرفت...