لس آنجلس
بکهیون برروی مبل خانه اش نشسته بود،فضا کمی عجیب به نظر میرسید،همین حالا یک مرد روسی که از قضا هیچ شباهتی با روس هایی که بکهیون تا قبل از این در ذهنش ساخته بود نداشت،روبه رویش نشسته بود و با کنجکاوی به محیط اطرافش سرک میکشید.
ایگور پاهای بلندش را روی هم انداخته و یک ساعت با بند چرم مچش را محصور کرده بود زیبایی چهره اش آدم را سردرگم میکرد،طوری که بکهیون حدس میزد اگر مونث بود بدون شک همینجا مخش را میزد و شماره اش را میگرفت.
چانیول در آشپزخانه کوچک بکهیون خودش را زندانی کرده بود،چون این چیزی بود که آن تازه وارد میخواست،بلافاصله بعد از اینکه پایش را به داخل خانه بیون گذاشته بود،با لهجه صحیح آمریکایی که از یک خارجی بعید مینمود گفته بود:
-ترجیح میدم خصوصی صحبت کنیم.
چانیول هیچ سر در نمیاورد چرا بکهیون قبول کرده بود تایک غریبه را به این سرعت ببیند،فقط آخرین تصویری که دیده بود این بود که بکهیون در حالی که موبایلش را در دستانش فشار میداد میلرزید و بعداز پایان تماس کمی رنگپریده شده بود.
برای بیون اما فقط شنیدن اسم کن شین کافی بود تا بدون هیچ تعللی مرد بیگانه را بپذیرد،سالها از خود واقعیش فرار کرده بود و حالا بدون هیچ تلاشی برای برگشت به گذشته، این اسم دوباره به سرعت بر او چیره میشد.مرد روسی بالاخره به بکهیون نگاه کرد:
-چرا به این سرعت قبولم کردی؟نترسیدی که شاید قاتل باشم؟
بکهیون هم درست مانند او نشست،پاهایش را برروی هم قرار داد و به مچ پایش تاب کوچکی داد:
-در واقع اگه قاتل میبودی خوشحالتر میشدم!
ایگور خندید و بدنش را به سمت عقب کشید:
-کسی میدونه هویت واقعی تو چیه؟
-اینجا راهت دادم تا بفهمم تو از کجا میدونی؟
ایگور لبخند مردانه ای زد،شاید چندان عقلانه بود ولی از اول هم این حرکت را به حساب هرچه بادا باد! زده بود،کارت شناساییش را با احترام مقابل او گرفت،هرچی که بود بالاخره یکی از وارثین یاکوزاهای ژاپن جلویش نشسته بود،بکهیون با دقت کارت را خواند،گیج شدنش خیلی مشهود بود:
-حتما از خودت میپرسی یه مامور از(کا گ ب)اینجا باهام چیکار داره، کن شین ساما؟!
چانیول با شنیدن این اسم خودش را به دیوار هلالی شکل آشپزخانه نزدیک کرد تا صدا را واضح بشنود اما صدای قل قل کتری و هود مانعش میشد و همین بیشتر حرصش میداد.
بکهیون:لحظه اول از اینکه یه روس انقدر خوب آمریکاییو بدون لهجه صحبت کنه تعجب کردم اما حالا که میبینم یه جاسوسی هیچی نمی تونه اونقدرها متحیرم کنه.
YOU ARE READING
Fance
Fanfiction(complete) همه چیز در زندان های ADX فلورانس اتفاق افتاد،در دنیایی که بخاطر پرونده ی قتل های زنجیره ای و یک قاتل مقلد بهم ریخته،هیچکس حتی تصورشو هم نمیکنه یک کارآگاه شرقی در لس آنجلس که لقبش بازنده تمام عیاره، همراه با خبرنگار فضولی که فقط به پیشرفت...