*لس آنجلس
بکهیون بعد از دیدن ایمیلی که چانیول فرستاده بود،بلافاصله از او خواست تا به خانه اش بیاید.
پارک چانیول جوان که فکرش را میکرد بکهیون همچین واکنشی نشان دهد همه چیز را بر اساس نقشه قبلی پیش برده بود به این شکل که، ایمیل را دقیقا پشت در خانه بیون برای او ارسال کرده بود،در واقع بهانه ای نداشت که دوباره به ملاقاتش برود و امیدوار بود بعد از جریان کتک خوردنش این ویدیو حکم کلید در ورودی را برایش بازی کند.
بنابر این بعد از حدود نیم ساعتی که جلوی در خانه کارآگاه شرقی با خودش کلنجار رفته بود ویدیو رو ایمیل کرد و منتظر شد تا واکنش بکهیون را ببیند،بعد از گرفتن پیامش یک ربع دیگر هم معطل کرد و در نهایت زنگ در را به صدا در آورد.
در با کمی مکث باز هم مثل سابق گشوده شد و یک کارآگاه شرقی ریز نقش و پر از انرژی از پشت آن پیدا شد.چانیول همیشه این صحنه را خاکستری به یاد میاورد انگار که تا قبل این بکهیون مثل گل نیمه جانی بود که با آب یاری قطره ای زنده باقی مانده است اما بعد از آن شب که خسته و ناامید پیداش کرده بود انگار که با موجود دیگری روبه رو میشد،جوانی که کتکش میزد و بعد قهرمانش میشد و کارآگاهی که در میان تاریکی راهروی خانه اش مثل یک ستاره می درخشید طوری که محیط را روشن میکرد.
بکهیون ابرویی بالا انداخت و مشکوک به چانیول خیره شد،به نظرش پارک یک مقداری زیادی سریع پشت در خانه اش پیدا شده بود:
-کجا بودی که انقدر زود رسیدی اینجا؟
زندگی چانیول بعد از گندهای ریز و درشتی که زده بود به دو قسمت تقسیم میشد ،یک:نقشه کشیدن برای بیون بکهیون طوری که شرافتش را لکه دار نکند و دستش رو نشود.دو:کمک به بیون بکهیون برای حل پرونده تا بالاخره در شغلش ترقی پیدا کند.
+خب راستش همین دور و ورها بودم برای همین یه ذره زود رسیدم.
بکهیون کمی عقب کشید و براندازش کرد،بدنش تقریبا جلوی در را گرفته بود و مانع ورود کامل چانیول میشدبا اینحال لبخند زد و به چهره بیون خیره شد:
+نمیخوای بری کنار؟خودت دعوتم کردی.
بکهیون هم چنان ساکت نگاهش میکرد.
+چیه؟چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
-همه این مدت پشت در بودی،مگه نه پارک چانیول؟
چانیول که انتظار نداشت مچش انقدر سریع گرفته شود،لبخند احمقانه ای زد :
+نمی دونم راجع به چی حرف میزنی؟برای چی باید پشت در منتظرت میموندم؟اصلا چرا انقدر بهم مشکوکی ؟
-آره یا نه؟
+بکهیون بیرون یه ذره زیادی سرده،اگه نمیخوای راهم بدی تو ،کلی کار اون بیرون برای انجام دادن دارم که به اندازه کافی برای انجام دادنش وقت ندارم.
در واقع داشت منت میگذاشت ،خب دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن تنها تاکتیکی بود که در آن لحظات به ذهن چانیول رسید و مطمئن بود در این یکی حتما موفق میشود چون انگار چهره بکهیون باز شده بود و حالا لبخند میزد ولی همزمان بوهای مشکوکی هم از سمت او میامد که باعث میشد چانیول آژیر خطر را حس میکرد با اینهمه سعی کرد خوش بین باقی بماند.
-باشه،حالا که اینهمه کار داری مزاحمت نمیشم،میتونی بری!
خب این دیگر ته نامردی بود!چانیول ابدا انتظارش را نداشت،بکهیون میمیرد اگر یک مقدار خیلی کوچک با او مهربان تر تا میکرد؟یادش رفته بود دهنش را پاره پاره کرده بود؟به غرور چانیول برخورد:
+باشه!
زیادی با حرص بکهیون را تایید کرد،انگار قهر کرده بود:
+میرم.
بکهیون چیزی نمیگفت تا جلویش را بگیرد انگار واقعا منتظر بود او پی کارش برود.
-برو دیگه!
+...
چانیول سه قدم دور شد و بعد به عقب برگشت وبه بکهیونی که هنوز به چارچوب در تکیه داده بود و نگاهش میکرد خیره شد.آخ که دلش تنگ شده بود،او که 45 دقیقه لعنتی آن هم در این سرما پشت در خانه اش منتظر ایستاده بود پس برای چه کسی داشت غرورش را حفظ میکرد؟سه قدم رفته رادوباره برگشت و جلوی بکهیون ایستاد،شجاعتش را جمع کرد،بخاطر اینکارش مشت هایش محکم و سفت شده بود که به چشم بکهیون یک مقداری زیادی کیوت به نظر میرسید،تقریبا داد زد:
+آره!
حالا کارآگاه جوان با تفریح نگاهش میکرد،کمی جلو کشید و تقریبا جلوی دماغ چانیول وزوز کرد:
-چی آره!؟
نفسش که به لبهای چانیول میخورد تمرکزش را بهم میریخت،تقریبا داشت وارد خلسه میشد با اینهمه زور زد که خیلی هم عین یک خمیر نرم و آماده جلوی بیون وا نرود:
+فقط آره! اگه بیشتر از این میخوای دیگه واقعا میرم.
بعد چشم های درشتش را به سمت خیابان چرخاند تا جدی بودنش را نشان دهد.بکهیون کمی از شیطنتش کم کرد و کوتاه آمد،روی انگشت های پایش بلند شد و موهای چانیول را بهم ریخت،انگار که با یک پسر کوچک حرف میزد:
-پسر خوب!
بعد بدون توجه به چانیولی که خشکش زده بود وارد خانه شد و یک مرد 186 سانتی را که انگار صاعقه خورده و خشک شده بود را پشت در باز مانده خانه اش تنها گذاشت.
******
چانیول با گیجی به فیلم های کاملیا و آن مرد بی خانمان که خودش برای بکهیون از داخل ساختمان خبرگذاری کش رفته بود خیره شد.
سعی کرد از زوایای مختلف به فیلم هایی که بکهیون جدا کرده بود نگاه کند اما هرچی بیشتر خیره میشد کمتر به نتیجه میرسید.بیون که به نظر دیگر خسته شده بود به مبل تکیه داد:
-خب؟
دماغش را خاراند اینجور مواقع حس خنگ ها به او دست میداد:
+خب که چی؟
بکهیون طوری نفس کشید که قفسه سینه اش کمی بالا رفت :
-نفهمیدی؟نه!
+مگه چیزی هم هست که بفهمم؟تو همه اش کاملیا یه گوشه به اون بی خانمانه غذا یا پول میده و بعد میره پی کارش.
-پس دقیق ندیدی!
+میشه بگی چی فهمیدی و از بازی کردن دست برداری؟
-به کیف پول کاملیا دقت کن.
بکهیون روی کیف پولی که دست کاملیا بود زوم کرد بعد با دقت به چهره چانیول خیره شد تا کوچکترین واکنشی نشان از فهمیدنش را از دست ندهد ولی در کمال ناامیدی بازهم متوجه نشده بود.
-اون تو کیفش کلی اسکناس 50 دلاری داره چانیول ،مگه نه؟چرا مثلا جای اینکه رندوم برداره و یا از اولین ردیفش پول برداره همیشه با دقت اسکناسو از یه جای خاص برمیداره و بهش میده؟
+برحسب عادت؟
-هوووف! قبلا ها زرنگ تر بودی،بخاطر اینکه اون پول ،پول خاصیه!
+منظورت اینکه ...رو اون پول پیامی نوشته؟
-دقیقا! خدا رو شکر هنوزم چانیول باهوش زنده است.
+ولی اون راحت میتونست بهش تکست یا پیامک بده،چرا باید اینهمه به خودش زحمت بده؟
-چون جوزف از اول هم براش فقط یه مهره سوخته بود پس با دقت وارد عمل شد،طوری که هیچکس بهش شک نکنه،تکست ها قابل ردیابین...کاملیا باید طوری وارد عمل میشد انگار که هیچ وقت تو زندگی جوزف کاملیایی وجود نداشته،پس محل قرار هاشونو و یا چیزهایی که لازم بودو تو همون پول براش مینوشت.
+به نظرت میتونیم اون پولها رو پیدا کنیم؟مدارک مهمی هستن.
-اون کارتون خوابها اکثر پولهاشونو برای مواد میدن،خیلی سخته که با اون مواد فروش ها وارد معامله بشی چون اول اینکه زیر بارش نمیرن که چیزی میفروشن و مشکل بعدی هم اینکه اونا خیلی سریع پولو تبدیل به چیز دیگه ای میکنن تا قابل پیگیری نباشه.
چانیول دوباره به مبل تکیه داد و با چنگی که به موهایش زد دوباره آن ها را بهم ریخت.
+پس باید چیکار کنیم؟
-باید از مغازه ها و غذاخوری های اطراف سازمانتون پرس و جو کنیم که کاملیا رو با یه مرد مشکوک ندیدن؟باید دوباره اون منطقه زیر پل رو بگردیم و احتمال مواد فروشها روهم با همه سختیش بررسی کنیم...ولی الان جایی هست که اول باید اونجا بریم.
ابروهای چانیول به عادت در هم فرو رفت:
+کجا؟
-گلخونه سو وی،بد نیست اگه یه ذره کشیک بکشیم و شایدم فرصتی دست داد و تونستیم یه دزدی کوچولو راه بندازیم.
چانیول حس کرد اشتباه شنیده است:
+حس میکنم تبدیل به یکی دیگه شدی،یه دیونه غیر قابل کنترل!
-قبلا از چیزهایی زیادی میترسیدم،حالا خودم از همهشون ترسناک ترم.
منظورش از این حرف چی بود؟چانیول فقط نگاهش میکرد،بازهم قصد نداشت نقشه اش را به او بگوید؟تجربه پشت در ماندنش به او ثابت کرده بود اگر بیش از حد سرک بکشد ممکن است که جا بماند و بکهیون رهایش کند و این ترسناک بود چون تمام دو دلیلی که بعد از آشنایی با بیون پیدا کرده بود ناپدید میشد و چانیول همیشه از سقوط از ارتفاع تا زمانی که مطمئن نبود چیز محکمی زیر پایش خواهد بود متنفر بود.
+بهتره با ماشین من بریم.
-حرفشم نزن،امروزو مهمون من باش.
+مگه تو ماشین داری؟
صدای زنگ موبایل بکهیون بلند شد،با اعتماد به نفس ،صدای شخص پشت خط را روی اسپیکر گذاشت:
-چیزی که میخواستین پشت دره قربان.
-ممنون شیریگانه.
با کنجکاوی به بکهیون نگاه میکرد:
+چیزی سفارش دادی تا برات بیارن؟
-دنبالم بیا.
بعد انگار یاد چیز خاصی افتاده باشد،نگاهی به سرتاپای چانیول انداخت،طوری عمیق انالیزش میکرد که پسر قد بلند حس کرد شاید لباسش کثیف یا زیادی ارزان است.
-باید لباستو عوض کنی.
+چرا؟
-چون من میگم.
این ابدا جوابی نبود که هیچ آدم سالمی روی زمین که حتی به اندازه مورچه ای اتکا و اعتماد به نفس داشت زیر بارش برود پس چانیول به سرعت مخالفت کرد و سعی کرد کاملا محکم به نظر برسد:
+تو رئیس من نیستی بکهیون،قلدر بازی هاتو برام تموم کن.
بکهیون بدون توجه به حرفش داخل اتاق خواب رفت و با هودی مشکی رنگی که دقیقا مثل هودی تن خودش بود به چانیول نزدیک شد و لبه لباسش را گرفت.
+داری چه غلطی میکنی؟
-ما قراره شب بریم و اونجا کشیک بدیم و به خودت نگاه کن،قرار نیست با لباس های نئونی تنت خودمونو احمق نشون بدیم،مگه نه؟
دوباره سعی کرد پیراهن چانیول را از تنش بیرون بکشد،پارک خودش را عقب کشید،حس دخترهایی را داشت که دوست پسرهایشان میخواهند به بهانه هدیه لختشان کنند:
+خیل خب،خیل خب !بدش به من،خودم میپوشمش!
ولی بکهیون با نهایت خونسردی جلویش ایستاده بود و فقط هودی را به دستش داده بود.
+صورتتو برگردون.
بکهیون بلند خندید،باورش نمیشد همچین چیزی را از مرد مقابلش شنیده است:
-نکنه فکر میکنی یه دختر کوچولویی که آقا گرگه میخواد بخورتش،هرچیزی که داری خودم بهترشو دارم.
چانیول متوجه شد بکهیون عملا با گفتن این حرف به خشتک تنگ شلوارش نگاه میکند و پوزخند میزند،این آزار جنسی محسوب نمیشد؟بیون بکهیون کیوت و تپلی چه مرگش شده بود؟این همان کارآگاه آزرده ای بود که چند وقتی بود میشناختش و هر از گاهی برای دلداری بغلش میکرد؟چرا اینهمه بی پروا شده بود ؟ حالا شمشیر تیز نگاهش بند دل چانیول را میبرد طوری که دلش میخواست مثل داستان های کلاسیک ژاپنی جلوی معشوقه اش زانو بزند و تمامش را تسلیم کند.
با اینکه کمی معذب شده بود،لباسش را بیرون کشید،متوجه شد بیون خریدارانه نگاهش میکند برای همین کمی مضطرب شد ،موهای تنش سیخ شده بود و کمی عضلات شکمش می لرزید خیلی نگران بود که بکهیون باآنهمه جزئی نگری متوجه این تغییرات کوچک بشود پس سریع هودی مشکی تن را به تنش کشید و جلوتر از بیونی که همچنان با چشم های پر از شیطنت نگاهش میکرد بیرون رفت اما با دیدن چیزی که جلوی در بود خشکش زد،آرزوی تمام دوران زندگیش،عشق اولش که حتی با آن میتوانست به بکهیون خیانت کند جلوی در پارک شده بود.
بکهیون با دیدن خشک شدنش خندید و لب زیرینش را به دندان گرفت:
-چطوره؟
+چطوره؟چطووووره؟(عین آدم هایی که بعد از سالها به رویاهایشان میرسند به بدنه موتور چسبید)عالیه،منحصر به فرده...خدایا،من حاضرم براش بمیرم.
-نمی دونستم موتور دوست داری.
کلاه مشکی رنگش را روی سرش گذاشت،چشم های چانیول گشاد شد و سرش را حق به جانب حرکت داد:
+فقط بهش نگو موتور بیون،اون یه خداست، یه دوکاتی دویل 1200 سی سی با قدرت 159 اسب بخار....چطوری میتونی کونتو روش بذاری؟
بکهیون بلند خندید،این روی فن بوی بودن چانیول خیلی عجیب و غریب بود:
+تو یه مرفه بی دردی که 20 هزار دلار کوفتی داده تا موتوری که من حاضر بودم روی سرم بذارمو بگیره برای زیر پاش،ازت متنفرم!
بکهیون جلوی چشم های چانیول که عملا قلب های صورتی به بیرون پرتاب میکرد و کم مانده بود تا با لب هایش به بدنه سیاه رنگ موتور بوسه بزند روی موتور پرید و با صدای خوش آهنگی روشنش کرد:
+خدای من...خدای من! روشنش کرد!
واقعا داشت به گریه میفتاد یا بکهیون توهم میزد که چشم های چانیول خیس شده است؟
-نمی دونم امروز چته پارک،اما همه اش یه کاری میکنی که مجبورت کنم،میشینی یا ترجیح میدی با همون ماشین لکنته ات بیای؟
چانیول کلاه را با احتیاط گرفت و انگار قرار بود روی پای یک باکره ظریف بنشیند آرام باسنش را روی موتور قرار داد که باعث شد بکهیون با حرص چشم هایش را در کاسه بچرخاند،قبل از اینکه چانیول از نرمی صندلی و کمک فنر موتور تعریف و تمجید کند،بکهیون طوری به سرعت حرکت کرد که پارک حس کرد نه تنها موهای بدنش ک حتی گوشت تنش هم پشت در بیون جا مانده و به جز اسکلتی که پشت موتور مورد علاقه اش نشسته است هیچ چیز دیگری براش باقی نمانده ،طوری از ترس به کمر بکهیون چنگ زد که بیون کمی دردش گرفت اما شکایتی نکرد اگه سرعت راهی بود که چانیول خفه شود و کمتر راجع به عشقش به موتور چرت و پرت بگوید بکهیون حاضر بود حتی بیشتر هم ریسک بکند!
*****
موریسون مشغول جمع کردن آخرین گزارش کارهایی بود که باید به اف بی آی میفرستاد که در باز شد و رابینسون سلامی نظامی داد:
-چی شده؟
-قربان بکهیون....
-باز چه غلطی کرده؟
-یه آدم مشکوک یهو جلوی در خونهش یه موتور 20 هزار دلاری گذاشت و غیبش زد.
-20 هزار دلار؟
حقیقتا موریسون خیلی شوکه شد که حقوق سه ماهش اندازه یک موتور می ارزد و عجیب تر اینکه آدمی که این کار را کرده بیون بکهیونی بوده که هیچ وقت با تیشرت های گرونتر از 3 دلار دیده نشده است.
-اون عوضی،بچه پولداری چیزیه؟
-من راجع بهش تحقیق کردم،پدرش نه تنها پروفسور بلکه از یه خانواده خیلی بزرگ تو صنعت غذایی و مادرش هم از یه خانواده ثروتمند ژاپنی...
-پس اینهمه بخور و بخوابش واسه همینه،تعجبی نداره اگه انقدر زبونش درازه،فکر میکنه پول های باباش نجاتش میده؟سابقه کیفری هم دارن؟(ابرویی بالا انداخت)پول کثیف؟
-نه!هیچی قربان،حتی تا به حال یه چراغ قرمز هم رد نکردن و هر چند سال جایزه خیرسالو هم میگیرن.
-پس یه احمق داریم که پولهای باباشو ول کرده و به جز گند زدن تو کشور دیگران سرگرمی دیگه ای پیدا نکرده؟
-قربان؟نباید دنبالشون میرفتم؟
-نه،فعلا کار مهم تری داری،کریس!
-اون خیلی درگیر پرونده جابه جایی مواد مخدر ،مافیای مواد کالیفرنیا حسابی پیگیر قضیه ان و از بالا خیلی فشار روشه چون تمام مواد باید صحیح و سالم به انبار ها برسه...خودتون که از پروسهش باخبرین،موادها گرمی وزن گیری میشن پس اون خیلی با احتیاط مشغول انتخاب کردن افرادشه.
-دیگه چی؟
-هیچی به جز این،با هیچ آدم مشکوکی دیدار نداشته و حتی ندیدم که تصادفی اطراف خونه بیون دیده بشه.
موریسون با سر خودکارش به سمت میز فشار آورد که صدای تیک مانندی ایجاد کرد ،دوباره اینکارو تکرار کرد و چشم های رابینسون را به خودش متوجه کرد:
-داره چیکار میکنه؟چه نقشه ای داره؟
-چیزی ازش پیدا کردین که اینهمه بهش مشکوکین؟
موریسون سرش را بلند کرد و به چشم های رابینسون خیره شد،دیگر به کسی اعتماد نداشت:
-نه،فقط تازگی ها زیاد پیداش نیست،میخوام حواست به همه چیز باشه و گزارش لحظه به لحظه بهم بدی.
رابینسون سرش را تکان داد:
-حالا مرخصی.
بعد از رفتن رابینسون،موریسون به این فکر میکرد که شدیدا تحت فشار اف بی آی قرار داشت و حتی کاپیتان هشدار داده بود که مقام ها امنیتی بخاطر بغرنج بودن مسئله میخواهند مستقیما در پرونده اعمال نفوذ کنند ولی موریسون اجازه نمیداد تا زمانی که انتقامش را ازRIVER نگرفته همه چیز به همین آسانی از دسترسش خارج شود.
****
چانیول پشت بکهیون می لرزید،حس میکرد دست ها و دماغش فریز شده اند و میتوانست بی حس شدن لاله گوشش را احساس کند انگار با هر بار نفس کشیدن کلی یخ وارد ریه هایش میشد ولی بکهیون مثل مجسمه بودا آرام و بدون هیچ تشنجی نشسته بود و فقط به در زل زده بود:
+باید چیکار کنیم بیون؟من دارم یخ میزنم.
-پنج دقیقه دیگه صبر میکنیم،بذار یک ساعت از خاموش شدن لامپ هاشون بگذره اونوقت عملیاتو شروع میکنیم.
+عملیات؟ببین بکهیون! تو بابای پولدار داری خیالت راحت،من اگه برم پشت میله های زندان تازه خیال خانوادهم راحت میشه که فقط یه بچه مثل پارک سهون براشون مونده.
بکهیون دهانش را برایش کج زد:
-خیلی نق میزنی،بهت که گفتم ازت مراقبت میکنم.
+داری راجع...
دست بکهیون روی دهانش قرار گرفت و کلمات چانیول غیب شد،حتی دیگر نشستن روی موتور مورد علاقه اش سر ذوقش نمیاورد چون نمیخواست با تبدیل شدن به آدم برفی بقیه زندگیش را سپری کند.
-هیسسسس....
چانیول سرش را تکان داد.
فردی از در خارج و وارد کوچه شد،بکهیون به آرامی نگاهش کرد:
-سو وی!
+اینجا چیکار میکنه؟این وقت شب کجا میره؟
-باید تعقیبش کنیم.
بعد بدون توجه به موتور 20 هزار دلاریش خواست حرکت کند که چانیول به بازویش چسبید:
-پس دوکاتی چی میشه؟
جمله اش مثل جیغ خفه ای بود که آدم از شدت درد میتواند برای خودش بکشد،بکهیون یک چشمش به سو وی بود که از او دورتر میشد و چشم دیگرش به چانیول که به دستش چسبیده بود:
-منظورت چیه چی میشه؟همینجا میمونه!
+عقلتو از دست دادی بیون؟این عروسک 20 هزار دلار می ارزه،فکر کردی وقتی برگردی بازم اونو سرجای سابقش میبینی؟
بکهیون وقتی دید سو وی از او دورتر میشود با حرص به سمت چانیول چرخید:
-به جهنم که می دزدنش چانیول،همونطور که گفتی برای همینم یه بابای پولدار دارم!
بعد بازویش را از دست چانیول بیرون کشید و با فاصله پشت سووی به راه افتاد،چانیول یکبار به دوکاتی نگاه کرد،با ناباوری دستش را جلوی دهانش گذاشت،با تعلل دورش چرخید وقتی دید بکهیون از او دور میشود لگدی به زمین سنگی زد و غرید:
+خدا لعنتیش کنه! همینجا بمون عزیزم،خیلی زود میام دنبالت!
بعد با آن پاهای بلندش که هر قدمش به تنهایی میتوانست دو قدم بکهیون باشد خودش را به او رساند.
هر دو از دور سو وی را میدیدند که در پرتوی نور چراغ های کنار خیابان، تنها مشغول پرسه زدن است.
بکهیون دست هایش را داخل جیبش فرو برده بود و چانیول مرتب چشم هایش را تیز میکرد،هر از چند گاهی پشت یک ماشین و یا در پناه یک دیوار پنهان میشدند،چانیول کلافه زیر گوش بکهیون نجوا کرد:
+کجا داره میره؟
بکهیون واقعا هیچ جوابی برای این سوال نداشت حتی زمانی که روبه روی جایی که سو وی واردش شده بود هم ایستادند بازهم بکهیون کمی گیج شده بودولی چانیول انگار که بالاخره به مقصد نهایی اش رسیده باشد با انرژی گفت:
+کلاب هم جنس گرایان؟
بکهیون اسم لاتینش را بلند خواند:
-la liberte
چانیول با لبخند به سمتش نگاه کرد:
+آزادی؟چه اسم مناسبی!نمی دونستم همچین کلابی این اطراف هست.
بکهیون در حالی که با احتیاط وارد میشد از گوشه چشم نگاهش کرد:
-خیلی مشتاق به نظر میای چانیول!
چانیول کمی دست و پایش را جمع کرد و فقط به پشت سر بیون چشم غره رفت،مردک خونسرد!انگار هیچ چیزی هیجان زده اش نمیکرد!با ورودشان چند مرد را دیدن که تقریبا میانسال بودن و کنار هم قمبار بازی میکردن،هیچ رقصنده ای آن وسط نبود و هیچ پسر خوشگل و خوش هیکلی هم وسط سن مشغول رقصیدن نبود،فقط چند جوان در گوشه و کنار مشغول وررفتن و بوسیدن هم بودن و گاهی صدای سر و صدا و خنده از اطراف شنیده میشد.
هردو کلاه هودی را برروی سرشان کشیده بودن و توانستند سو وی را پیدا کنند که پشت میز بار مشغول صحبت کردن با مردی است که آنها فقط میتوانستند پشت سرش را ببیند،چانیول عجول بود:
+باید بریم نزدیک تر!
اما بکهیون محکم نگهش داشت:
-متوجهمون میشه،باید صبر کنیم.
مردی که پشت به آنها بود قد بلند و خوش اندام به نظر میرسید طوری که از دور شمایل یک مدل را در ذهن بیننده زنده میکرد،به طرز عجیبی هیکلش برای بکهیون آشنا میزد وقتی بالاخره مرد نیم رخ شد هم کاراگاه و هم خبرنگار میتوانستند قسم بخورند که خون در بدنشان یخ زده است،بکهیون نمی دانست از کی ولی سوالی پرسید:
-کیم جونگین؟
به نظر میرسید این قضیه به قدری غیر قابل باور بود که حتی چانیول هم زبانش بند آمده بود اما بکهیون در این مورد اشتباه میکرد چون وقتی به طرف پسر بلندتر چرخید توانست گرمای عصبانیتی را درون چهره اش ببیند که تا به حال فرصت ملاقاتش را نداشت:
+اون اینجا چیکار میکنه؟وقتی راجع به نگرانیم با سهون حرف زدم اون بهم قول داد که مراقب برادرم هست و حالا اینجا...ممکنه که بخواد به برادرم آسیب بزنه،اگه همه اش یه نقشه باشه چی؟من باید به سهون جدی تر هشدار بدم.
افکار چانیول در ابعاددیگری در ذهن بکهیون باز پخش میشد،انگار مهره های سووی به قدری دقیق در اطرافشان پخش بود که حتی اگر جرات خطا کردن هم به سرشان میزد او به راحتی تحت فشار قرارشان می داد با اینهمه خیلی مشکل بود که بتوان کای را به عنوان یک مهره اصلی در نظر گرفت،چرا او باید موقعیت خودش را به خطر می انداخت؟او یک سوپر استار مشهور بود،تمام کسانی که به نوعی مضنون به حساب میامدن در پرونده نقش و یا حداقل ربطی داشتند،ولی جونگین ...!فکری ناگهانی ذهن بکهیون را روشن کرد،ممکن بود که کای با سو وی ارتباط دیگری هم داشته باشد؟پس چرا باید در همچین جایی باهم قرار میگذاشتند؟ممکن بود که معشوقه اش باشد؟خیلی نزدیک به نظر میرسیدن،کای در برخوردهای اولیه خیلی خونگرم و معصوم به نظر میرسید پس ممکن بود که سو وی ناخواسته از طریق او سهون را زیر نظر داشت؟ولی چرا سو وی اینهمه به اطرافیان چانیول علاقه نشان میداد؟هردو خشکشان زده بود که ناگهان متوجه حرکت کوچک سو وی شدند،وی کمی چرخید و برای لحظاتی کوتاه چشمش به چهره بکهیون خیره ماند.
خوشبختانه بیون خیلی سریع رو به چانیول چرخید و به صورتش نگاه کرد که عین مرده یخ زده بود:
-داره چیکار میکنه؟
+بدبخت شدیم،بلند شده...داره میاد اینجا!
بکهیون به مردمک چشمهای چانیول خیره شد به راحتی میتوانست در آن چشم های ترسیده و گشاد شده حرکت مردی را ببند که پشت سرش کاملا مشکوک به آنها خیره شده است،راه چاره ای نداشت،امیدوار بود اینبار چانیول او را ببخشد البته بعید میدانست چندان از این کارش ناراحت شود در واقع باید از او تشکر هم میکرد که او را به آرزویش میرساند.
پس پایش را محکم به دیوار کنار چانیول کوبید،طوری که پارک تقریبا با یک تکان ترسیده به آن تکیه داد،فکر میکرد بکهیون بازهم میخواد او را بزند پس تقریبا لبانش لرزید،چانیول با آن قد بلندش واقعا خیلی ضایع و قابل تشخیص بود بخصوص حالا که میلرزید و چشمانش حتی بیشتر از قبل برق میزد،پس بکهیون بند دو طرف کلاه هودیش را کشید، کلاه با چین و چروک های ریز کاملا جمع شد طوری که تنها نوک دماغ و حجم لب های چانیول مشخص باقی ماند.
پسر قد بلند کاملا فهمیده بود باز هم درگیر یک نقشه دیگر شده است اما حتی روحش هم خبر نداشت بازهم بکهیون قرار است چه بلایی سرش بیاورد پس با اینکه نمی دید سعی کرد سرش را خلاص کند و دست هایش را روی سینه بکهیون قفل کرد:
+میخوای چیکار کنی؟
-متاسفم یول!
قبل از هر واکنشی بندهای هودی را طوری کشید که سر چانیول ناخودآگاه به سمتش کشیده شد و لب هایشان محکم بهم برخورد کرد
.درد داشت! این اولین چیزی بود که چانیول به آن فکر کرد،برخورد محکم لب هایشان بهم باعث شده بود فشار زیادی به دندان هایش وارد شود و درد تیزی درون فکش بپیچد.
با اینهمه حس عجیبی داشت،چیزی نمیدید و حجم صورتش میان کش کلاهش تحت فشار بود ولی این تاریکی باعث شده بود خیال کند که انگار همین الان در حال لو رفتن نبود،انگار هیچ جایی واقعی بر روی زمین نبود در عین حال یک حجم ظریف برروی لبهایش قرار داشت که همیشه کلی فانتزی برای بوسیدن رمانتیکش داشت ولی حالا جز اینکه نفس هایش قطع شده بودند این مسئله خنده داره بود که چانیول داشت از جایی سقوط میکرد که مطمئن بود تکیه گاه محکمی ندارد ولی با این حال کاملا راضی بود.
لب هایی که یک روز فکر میکرد ظریف و بوسیدنی هستند خشن و پیشرو به سمت لب هایش هجوم می آوردند و رطوبتشان را آرام آرام به سمت دهان خشک شده چانیول تزریق میکردند،بعد از آن لب های بکهیون به سمت لب های پایینش هجوم آورده بودند،در ذهن و قلب چانیول فقط یک جمله در صدم ثانیه تکرار میشد:
-خدای من،خدای من....
تصورش از لب های بکهیون شیرین و کمی نرم بود اما حالا طعم گسی در میان دهنش پخش میشد که در انتهای کمی تلخی به جا میگذاشت با اینهمه چانیول طوری که بوسیده میشد را دوست داشت،برای همین محکم تر خودش را به سینه بکهیون چسباند و تقریبا اجازه داد بیشتر به او دسترسی داشته باشد،دلش میخواست خودش هم جرات میکرد و آن لبها را میبوسید ولی انقدر از ضرب شصتش ترسیده بود که همین را هم از سرش زیاد میدید با اینهمه کمی شیطنت کرد و نوک زبانش را به لب بالای بیون کشید که صدای جونگین در محیط پخش شد:
-وی؟داری کجا میری؟نمیای بریم؟
بعد صدای دور شدن قدم هایی شنیده میشد که مطمئنا متعلق به سو وی بود،بکهیون با هرگام فاصله فشار لب هایش را کم کرد و در نهایت به راحتی کنار رفت ، صدای پاپ مانندی از جدا شدن لب هایشان در فضای کوچک میانشان پیچید،در حالی که لب های چانیول غنچه شده هنوز هم در مقابلش خم شده بود،به اطرافش نگاه کرد سو وی باید کمی دورتر میشد تا آنها بتوانند دنبالش بروند،خطر از بیخ گوششان رد شده بود و همه از سر لطفی بود که جونگین در دقایق آخر و کاملا ناخواسته در حقشان کرده بود،چروک های هودی چانیول را باز کرد و چشمک زد:
-خیلی هم که از این نقشه بدت نیومد،مگه نه؟
انتظار داشت چانیول کمی خجالت زده باشد،همیشه آن هاله صورتی که اطراف گونه اش مینشست را دوست داشت، ولی با اینهمه پارک به پایش که تقریبا او را به دیوار پین کرده بود نگاهی انداخت و انگار نه انگار که همین الان وسط یک گی کلاب و در حال ماموریت فرضی هستند اظهار نظر کرد:
-من تاپم!
بکهیون شوکه پایش را برداشت و دست هایش را برروی سینه اش قفل کرد،این یه پیشنهاد صریح بود،کج خندید،طوری که دندان های نیش تیزش به راحتی دیده میشد و قیافه شیطانی به او میداد:
-بیا صادق باشیم چانیول،بین ما کی تاپ تر؟
مایه تاسف بود که پارک همچین اعترافی بکند پس فقط راه فرار را انتخاب کرد:
-بیا دنبال سو وی بریم!
و در سه ثانیه کوتاه از مقابل چشمان پر تفریح بکهیون غیبش زد.*****
چانیول دوباره به کمر بکهیون محکم چسبیده بود،در کمال ناباوری دوکاتی هنوز هم سرجایش بود و هیچ دزدی از ناکجا آباد سراغش نیامده بود ولی سو وی و جونگین مثل یک قطره در دل زمین فرو رفته بودند و بکهیون و چانیول هرچه که تلاش کردند هیچ اثری از آنها در اطراف پیدا نکردند.
هردو کمی خسته و هیجان زده در حال برگشت به سمت خانه بودند،چانیول نمی دانست چطور باید با معماهای پیش آمده امشب برخورد کند؟نگرانی برای سهون بخش بزرگی از ذهنش را اشغال کرده بود،برادر زبان نفهمش با او راه نمی آمد و همین هم اوضاع را سخت میکرد،باید از طریق والدینش وارد عمل میشد؟هر طور که بود باید سهون را دور نگه می داشت.
از طرفی کاملا خجالت میکشید که بعد از آن جملات احمقانه دوباره به چشمان بکهیون نگاه کند،آن دیگر چه حرف مزخرفی بود که وسط کلاب پراند؟بعد در ذهنش خودش را مسخره کرد: ((من تاپم)) ولی منظور بکهیون از اینکه کی تاپ تر چی بود؟یعنی با این قضیه مشکلی نداشت یا فقط میخواست قدرتش را نشان دهد؟انقدر مشغول تجزیه تحلیل اوضاع بود که نفهمید کی مقابل خانه بیون رسیدند،هردو پیاده شدند،به طرز عجیبی ساکت بودند چون هر دو حس میکردند که کمی زیاده روی کردند،در هر صورت که نیاز نبود بکهیون انقدر طبیعی چانیول را ببوسد،مگر نه؟اصلا با واژه بدل یا فیک آشنایی داشت؟بکهیون نیم نگاهی به چانیول انداخت:
-من دیگه میرم تو.
لبخند زد،چانیول فقط خشکش زده بود جرات نداشت نگاهش کند،با اینهمه سرش را به زور حرکت داد و کلاه را روی موتور گذاشت با حس اینکه میخواهد از شدت خجالت ناپدید شود در حال حرکت به سمت ماشینش بود که دوباره صدای بکهیون را شنید:
-هی!چانیول!
چانیول به سمتش چرخید اما با دیدن پرتاب شدن چیزی در هوا به سمتش، آن را قاپید،کلید موتور بود،با ناباوری و گیجی به بکهیون خیره شد:
+این چیه؟
-مال تو!
+چی؟
بکهیون فقط سرش را کج کرد و چند پلک سریع زد و بعد جواب داد:
-مال تو،به شرط اینکه تو از این به بعد راننده من بشی.
قبوله؟
چانیول عاشقش بود،بخدا که خیلی جرات به خرج داده بود که همین الان محکم ندود و بکهیون را در آغوشش له نکند با تته پته فریاد زد:
+قبوله!
مرد همسایه که انگار صحبت های آن دو خوابش را برهم زده بود ،طاقت نیاورد و بلند داد زد:
-خفه شو!
چانیول شوکه شده تقریبا از جا پرید و بکهیون ریز خندید،فضا سرد میانشان کمی عجیب و رنگی به نظر میرسید،هیچ کدام نمی دانستند چه جمله ای مناسب است تا بیانش کنند که بکهیون به دستگیره در چسبید:
-دیگه میرم،خداحافظ!
(خونسرد بمون،خونسرد بمون)این جملاتی بود که چانیول در مغزش با خودش تکرار میکرد تا دیوانه به نظر نرسد ولی به محض اینکه در پشت سر بکهیون بسته شد،چانیول آستینش را جلوی دهنش گرفت و جیغ های مردانه ای میکشید.
YOU ARE READING
Fance
Fanfiction(complete) همه چیز در زندان های ADX فلورانس اتفاق افتاد،در دنیایی که بخاطر پرونده ی قتل های زنجیره ای و یک قاتل مقلد بهم ریخته،هیچکس حتی تصورشو هم نمیکنه یک کارآگاه شرقی در لس آنجلس که لقبش بازنده تمام عیاره، همراه با خبرنگار فضولی که فقط به پیشرفت...