پارت سوم:اگه میتونی منو بگیر

370 133 133
                                    

لس آنجلس


اینبار مثل یک انسان متمدن حق داشت از در خانه اش وارد شود،همراه با محافظینش تا جلوی در حرکت کردو تمام مدت سعی کرد در زمانی که تحت پوشش دو مرد قوی هیکل کنارش محاصره شده است چهره بی حسش را حفظ کند ولی همین که در خانه پشت سرش بسته شد،ریزش کوه یخی رخ داد،تمام بدنش میلرزید.


پس لرزه های اطلاعات جدید سونامی احساسی در مغزش راه انداخته بود که سیستم فکریش را بهم میزد.


تمام اطلاعات راجع به خودش در روزنامه ها و مجلات زرد آن کتابخانه ثبت شده بود بخاطر همین دراکولا به راحتی می توانست به ان ها دسترسی داشته باشد بنابراین این مغزمتفکر تنها که در سلولش محبوس شده بودتا چه حد راجع به سو وی درست گفته بود؟


تاریک خانه ذهن بکهیون کم کم با جرقه های کوچکی رو به روشنایی بود.تمام مدت در پناه این تاریکی از خودش محافظت کرده بود چون از برگشت به حقیقت بیشتر از زندگی در دروغ می ترسید.


از همان ابتدای جریان چندبار مسائلی پیش آمده بود که او ناخواسته به سو وی فکر کرده بود ولی هربار با شدت انکارش کرده بود.


چطور امکان داشت یک دانشجوی دانشگاه استنفورد انقدر ذهن جنایتکاری داشته باشد؟علاوه براین بکهیون به اندازه کافی تنبیه شده بود واقعا نیاز بود سو بیشتر از این احقاق حق بکند در حالی که احتمالا خودش به زندگی آرامش برگشته بود ولی بکهیون مثل یک تکه آشغال از همه جا رانده شده بود؟


قدم هایش را که تکان داد تازه متوجه چانیول شده بود که با چشم های گرد و منتظرش نگاهش میکرد،موهایش کمی آشفته بود و لای یکی از گوش هایش یک خودکار پناه داده بود.


زیر چشمانش گود رفته بود و خانه هم کاملا آشفته و کثیف به نظر میرسید.یک لپ تاپ روبه رویش قرار داشت و ورقه های بیشماری برروی مبل های خانه پخش شده بود.


چانیول در میان این آشفته بازار انگار در خانه خودش حضور دارد از جایش بلند شد و طوری گام برمیداشت که ورقه های را که با بی حواسی روی زمین ریخته شده بود را لگد نکند، به سمتش حرکت کرد.


بوی تیز عرق بدنش زیر بینی بکهیون پیچید، واقعا نیاز داشت کمتر کار بکند چانیول به شوخی چند ضربه آرام به شکم نرم بیون زد و با لبخند شیطنت آمیزی به او نگاه کرد:


-کجا بودی کارآگاه؟


بکهیون انگشتانش را که همچنان شیطنت امیز به شکمش ضربه میزدند گرفت،تفاوت فرم انگشت هایشان توجهش را جلب کرد. مچ و انگشت های خودش فرم باریکی داشت انگار برای پشت میز نشینی افریده شده بود ولی فرم دست های چانیول برای کارهای سخت بود از آن مدل دست ها با رگ های برجسته که خانم ها برایش غش و ضعف میکردند،عینکش را کمی بالا کشید،چانیول ناخوداگاه توجهش به گونه های برآمده و چشم های دکمه ای بکهیون جلب شد،به موهای نرم و لختش که روی پیشانی کوتاهش ریخته شده بود و کمی سایه وار بر روی چشمانش میرقصید،سر انجام بکهیون این خلسه کوچک را شکست:

FanceDove le storie prendono vita. Scoprilo ora