_سو؟محض رضای خدا، صد دفعه بهت گفتم اونجوری به اون ماهی بد بخت نگاه نکن. خودتو بذار جای اون اگه تو توی تنگ بودی و یکی اینجوری با صورت میرفت تو شیشه تنگ و بهت زل میزد سکته نمیکردی؟
+خب ددی من فقط کنجکاوم. ببخشید.
شعله گاز رو خاموش کرد و رولت تخم مرغی که آماده شده بود رو توی بشقاب چید و بعد روی میز صبحانه قرار داد.
_میدونم بیبی، میدونم کنجکاوی ولی حداقل یکم از تنگ فاصله بگیر نیاز نیست با کل صورتت بری توش. بدو بیا صبحانه حاضره وروجک.
کیونگ سو خنده نخودی کرد و از جاش بلند شد و به سمت میز رفت و در حالی که روی صندلی مینشست گفت:
+به به. ببین ددی چه کرده. امممم حتی دیدنش معدمو تحریک میکنه واو چه بویی.
_سو؟ چرا همیشه جوری رفتار میکنی انگار من هیچی بهت نمیدم بخوری بچه شکمو؟
+ددی تقصیر من نیست خودت با دستپخت لذیذت بد عادتم کردی.
_زود باش وروجک مدرسه دیر میشه.
+اطاعت ددی.♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شنیدن صدای زنگ نشون دهنده پایان مدرسه بود و همین برای همهمه و شلوغی کلاس کافی بود.
ولی همه با صدای معلم سکوت کردن.
×خب بچه ها کلاس تمومه ولی قبل رفتن، شما همه سال آخری هستین و به زودی قراره برای رفتن به دانشگاه آزمون بدین پس بهتره قبلش مشخص کنین که دوست دارین چه رشته ای رو بخونین. به نظرم همتون باید تصمیم گرفته باشین ولی هرکی هم هنوز تصمیمی نگرفته بهتره زود تر اینکارو بکنین چون تا پایان سال چیزی نمونده. خب دیگه برین خونه خسته نباشید.
_هی کیونگسو.
+باز چیه بک
از کلاس خارج شدن و به طرف حیاط حرکت کردن.
_تو تصمیمتو گرفتی؟
+در چه مورد؟
_رشته دیگه.
+خب، هنوز نه. تو چی؟
_ولی من گرفتم. میخوام دادستان بشم مثل پدرم.
+تعجبیم نداره هرچی که هیجان داشته باش تو باهاش موافقی.
_دقیقا. اوه ددیت اوناهاش منم باید برم توهم زود تر تکلیفتو معلوم کن. خداحافظ سویی.
+اهم باشه. خداحافظ.
بعد از دست تکون دادن به بهترین دوستش با چشمهایی که بیشتر از همیشه میدرخشید به سمت چان دوید.
+ددی.
_عشق کوچولو من چطوره؟ مدرسه چطور بود؟
+مثل همیشه. ددی من تو درس ریاضی صد گرفتم.
_الحق که بیبی خودمی. باهوش کوچولوی من.
و دستشو بین موهای کیونگسو برد و موهاش رو بهم ریخت.
+ددی من هیجده سالمه. کوچولو نیستم.
_ هیجده که هیچ تو صد و هشتاد سالتم بشه کوچولوی منی.
+راستی ددی امروز معلممون میگفت باید در مورد رشته ای که دوست داریم تو دانشگاه بخونیم تصمیم گرفته باشیم ولی من هنوز نمیدونم میخوام چیکار کنم.
_خب باید ببینی به چی علاقه داری. نگران نباش باهم بهش فکر میکنیم. حالا برات یه سورپرایز دارم.
+چی؟
_وقتی برسیم میفهمی.
نیم ساعت بعد به محل مورد نظر رسیده بودن .
کیونگ با هیجان زیادی که به خاطر دیدن اون مکان بهش وارد شده بود به طرف چان چرخید و ذوق زده بهش خیره شد.
+ددی؟ باورم نمیشه آکواریم؟
_مگه خودت ازم قول نگرفته بودی در اولین فرصت به اینجا بیارمت؟
+عاشقتم ددی.
_من بیشتر بیبی. ولی تشکر من چیشد؟
کیونگ با باز کردن کمر بندش صورتش رو به چان نزدیک تر کرد و لباش رو روی لبای چان قرار داد
چان هم دستاش رو دو طرف صورت کیونگ گذاشت و همراهیش کرد .
با کم آوردن نفس از هم فاصله گرفتن.
+اینم تشکر ددی. ممنون ددی یولی.
_منم ممنونم بیبی سو.
+تو چرا ددی؟
_ دلیلی بزرگتر از بودنت کنارم نیازه ؟♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چان به محض رسیدن به خونه و پارک کردن ماشین نگاهش و به کیونگ خسته ای که از فعالیت و شیطونی زیاد روی صندلی بیهوش شده بود انداخت.
بعد رفتن به آکواریم به خاطر خواهش و پافشاری کیونگ به باغ وحش هم رفتن و چون دیر وقت بود چان مطمئن بود فرصت پختن غذا رو پیدا نمیکنه و خسته تر از این حرفاست با تمام سخت گیریش به خوردن غذای بیرون رضایت داد و حالا دوباره خونه بودن.
دلش نمیومد بیبی کوچولوش و بیدار کنه پس فقط با احتیاط و آروم ترین شکل ممکن بغلش کرد تا از خواب نپره و وارد خونه شد.
به محض ورد به خونه به سمت اتاق خواب مشترکشون رفت، کیونگ رو روی تخت گذاشت و لباس هاش رو با لباس خونه عوض کرد و بعد تعویض لباس های خودش کنارش قرار گرفت.
به پهلو و رو به کیونگ چرخید. یک دستش رو تکیه گاه سرش کرد و اروم صورت کیونگ نوازش کرد.
با فکر به امروز و رفتار های کیونگ چیزی به سرش زد.
_فک کنم فهمیدم چه َشغلی مناسب تو وروجک.♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
+صبح بخیر ددی.
کیونگ صبح بخیر رو با انرژی کامل فریاد کشید و پشت میز صبحانه نشست.
_خب فک کنم فهمیدم چه رشته ای مناسب توئه کیونگسو. دیشب داشتم به همین فکر میکردم.
کیونگسو با چشمای گرد و کنجکاو به چان زل زد.
+چی؟
_با توجه به علاقه زیادت به حیوونا، فک میکنم دامپزشکی مناسب باشه .°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
_کیونگسو
کیونگ از نوازش کردن گربه مجروحی که پیدا کرده بود دست کشید و به طرف چان برگشت.
+چان.
_کجایی تو نمیدونی چقد دنبالت گشتم؟
+ببخشید حواسم پرت این کوچولو شد ببینش.
_اوه اون زخمیه.
+درسته.
_ خب اون که حله میبریمش پانسیون تا درمان بشه ولی اینجا یکی دیگم بد جور آسیب دیده.
+کی؟
_من.
+چی؟
کیونکسو با شتاب از جاش بلند شد و دنبال آثار زخم یا خونریزی تو بدن چان میگشت.
+بچرخ ببینم .چیشده؟ حالت خوبه؟
_منظورم بدنم نبود سو. قلبم قلبم آسیب دیده؟
+اوه. و چرا؟
_چون تو توجهت بهم کم شده. باور کن شیش سال پیش اگه میدونستم با پیشنهادم قراره کل توجهت به این حیوونا برسه عمرا راهنماییت نمیکردم.
صدای خنده کیونگسو بلند شد.
+ددی من حسودیش شده؟ متاسفم. متاسفم ددی
چانیول به کیونگ نزدیک شد و بدنش رو در آغوش کشید و در گوشش زمزمه کنان گفت:
_ نظرت چیه میزان تاسفتو توی تخت به ددی نشون بدی؟ شاید یکم تونست قلب آسیب دیدم خوب کنه وروجک کوچولو
+چاااننن من ۲۴ سالمه.
_لازمه تکرار کنم تو چه هجده سالت باشه چه بیست و چهار چه دویست وروجک کوچولوی منی؟
+دددیییی.
_هیششش بهتره انرژیتو ذخیره کنی برای شب بیبی چون من اصلا آسون نمیگیرم.
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.