Trouble(SeSoo)

148 43 1
                                    

طبق معمول هر شب تو این هفته مشغول گشت زدن تو خیابون بود. ابن هفته نوبت اون بود که برای شیفت شب گشت بزنه.
شب ها تو این محله گشت زدن مزخرف ترین کار ممکن بود.
محض رضای خدا این محل مهد تمام خلاف کارای سئول بود
همه جور آدمی توش پیدا می‌شد و شبا از همیشه ترسناک تر بود. حتی اگه پلیس باشی.
همینطور که با ماشین مشغول چرخ زدن تو محل بود تصمیم گرفت یکجا بایسته تا سری هم به اون چند تا کوچه بزنه. این محل خیابون هاش هم چراغ درست و حسابی تو شب نداشت چه برسه کوچه هاش. رسما ظلمت محض بود. پس نمیشد از داخل ماشین تو کوچه هارو واضح دید زد.
به محض پارک کردن ماشین و پیاده شدنش اولین کاری که کرد چک کردن وجود اسلحه سر جاش بود.
از ماشین فاصله گرفت و به طرف اولین کوچه حرکت کرد.
ساعت تقریبا نزدیک ۴ صبح بود و شیفت کیونگسو ساعت ۸ صبح تموم میشد.
خوشبختانه تا حالا که اتفاق و دردسری پبش نیومده بود.
همچنان در حال چرخیدن بود که حس کرد سر و صدایی میشنوه. با دقت بیشتر بهش گوش داد. صدای دویدن، فریاد، دعوا درست نمی‌دونست ولی صدا داشت بهش نزدیک میشد چشمهاش رو ریز کرد و به جایی که حدس میزد صدا از اونجا میاد نگاه کرد. صدا دیگه خیلی نزدیک بود. از کوچه جلویی میومد، بی توجه به ورودی کوچه ی تاریکی که درش قرار داشت و تا چند لحظه پیش میخواست بره و اونجارو چک کنه.
خواست ازونجا فاصله بگیره تا بره ببینه اون طرف چخبره که یک دفعه دستی اون رو با خودش کشید به داخل همون کوچه تاریک و با کشوندن به تاریک ترین نقطه که از بیرون نشه حضورشون رو تشخیص داد و بدن کیونگ رو به دیوار کوبید و دستش رو روی دهانش قرار داد.
کیونگ که زمانی که دستی اون رو یک دفعه کشیده بود شوکه شده بود و زمانی که به خودش اومد خواست کاری کنه یا فریاد بزنه اون پسر محکم بدنش رو گرفته بود با قرار دادن دستش رو دهان کیونگسو مجال تولید صدا و انجام حرکتی رو ازش گرفته بود.
به محض کوبیده شدنش به دیوار ترسیده خواست دست ببره و تفنگش رو خارج کنه که شخص متوجهش شد و جلو تر از کیونگ مچ دستش رو در دست گرفت و صدای پچ پچ مانندش تو گوش کیونگ پیچید.
+هیشششش، آروم باش کاریت ندارم.
کیونگ با نزدیک شدن سر اون پسر به خودش و قرار گرفتن لب هاش در چند سانتی گوشش و پیچیدن صدای آشنای پسر و برخورد هرم نفس هاش به گوشش کیونگ مسخ شده و به آرومی در حالی که دست پسر روی دهانش بود سرش رو به نشانه باشه تکون داد.
ثانیه ای بعد حضور تعداد زیادی آدم و شنیدن صداشون که به نظر منبع تولید همون سر و صداهای چند لحظه پیش بودند توجه هر دو به ابتدای کوچه جلب شد.
پسر با دیدن اون افراد کیونگ سو رو بیشتر به انتهای تاریک کوچه بن بست کشید و بدن خودش رو به بدن کیونگ نزدیک تر کرد و با این کار کیونگ با فشار بیشتر به دیوار چسبیده بود.
*هیییبی، اوه عوضییی. اهاییی، کجا قایم شدی پسر؟ تا ابد که نمیتونی از دست ما فرار کنی هم؟ بیا بیرون پسر.
مرد که مطمئنا صدای فریاد های بلندش تا چند خیابون اون ور تر هم میرفت با افرادش ابتدای اون کوچه بن بست ایستاد.
*هی. کانگ برو تو این کوچه رو هم چک کن ببین اون اوه حرومزاده رو میبینی یا نه.
^رئیس انقد احمق نیست که همچین جای واضحی قایم بشه.
*اومدیم و احمق بود؟
=فک کنم بدونم کجا رفته یونگ. اون رفیقش چی چی بود؟ اها کریس، خونش تو همین محله فک کنم اونجا رفته نظرت چیه بریم دم خونش؟ اگرم اونجا نباشه مطمئن باش بفهمه رفتیم سراغ رفیق عزیزش خودش با پای خودش میاد پیشمون.
در کمال نا باوری بعد از اون مکالمه از کوچه دور شدن و به طرف مقصدی که گویا خونه کریس بود حرکت کردن.
پسر با گذشت دقیقه ای بعد و دیگه نشنیدن صدایی کیونگ رو به آرومی رها کرد
+لطفا یک لحظه اینجا باش تا مطمئن بشم رفتن.
به طرف ابتدای کوچه رفت و با سرک کشیدن و ندیدن و مطمئن شدن از نبود اون قلچماقای احمق نفس راحتی کشید.
شانس اورده بود کریس دیروز به مسافرت رفته بود و حداقل تا هفته آینده قصد برگشت نداشت.
با یاد آوری کیونگ دوباره به طرف اون رفت و مچ دستش رو کشید و از کوچه خارج شدن.
با ورود دوباره شون به خیابون و روشن شدن فضا کیونگ در حالی که دستش رو از بین دست پسر خارج میکرد به حرف اومد.
_اوه سهون اینجا چخبره؟ داری چه غلطی میکنی؟ اونا کی بودن؟ باز خودتو تو دردسر انداختی احمق؟
سهون کلافه از مقاومت کیونگ به طرفش چرخید و با خشم و اضطراب غرید.
+لطفا کیونگ بهت همه چیو میگم فقط بیا از اینجا بربم اون آشغالا احتمالا باز پیداشون بشه.
_چه کوفتی میگی اوه؟ من کشیک دارم. گم شو هر جا میری خودت برو.
+کیونگسوووو، لطفاااا بیا ازینجا بریم خونه برات توضیح میدممم. اونا امشب انقد وحشی هستن که هر جنبنده ای و ببینن حرص من و رو اون خالی کنن بعد تو میخوای وایستی به کشیکت برسی؟ منم ولت کنم برم؟ کور خوندی.
_خفه شو سهون. من تا ندونم باز چه گوهی داری به زندگی نکبتت میزنی هیچ جا نمیام.
سهون کلافه پاکت سیگار و فندکی رو از جیبش خارج کرد و با در آوردن نخ سیگاری اون رو روی لبهاش گذاشت و بعد روشن کردنش و گرفتن اولین کام پاکت و فندک رو به جای قبلش برگردوند.
دود سیگار رو از دهانش خارج کرد و دوباره طرف سو برگشت، دست دیگش رو روی دوش اون انداخت و مجبورش کرد باهاش هم قدم بشه.
+ببین کیونگ، اههه راستش، چند وقت پیش یادته بهت گفتم برادرم دوباره اومده بود سراغم میگفت داره یه کار جدید راه میندازه و برای وامی که میخواد بگیره چندتا چک برای تضمین میخواست؟ من اول بهش ندادم ولی انقد پاپیچم شد و التماس کرد که مجبور شدم بهش بدم. من بهش اعتماد کردم ولی اون برادر نامرد من چک و برای این نزول خورای آشغال میخواسته. کاری که میخواست دست و پا کنه و پول اولیشو از این الدنگا گرفته بود جواب نداد و کلیم ضرر کرده بود وقتی اوضاع و خیت دید گم و گور شده. حالا من موندم یه گله آدم گردن کلفت و پولی که نمیدونم چجوری باید بهشون بدم. بد تر از اون اینه که این لعنتیا خیلی خطرناکن سو . تو کار قاچاق و مواد هستن. کشتن من براشون عین آب خوردن.
کیونگ شوکه هنگ فقط نگاه میکرد.
_تو احمقی؟ خری؟ گاوی چیزی هستی؟ تو نمیفهمی؟ تو نمیدونی اون برادر الاغ تر از خودت اصلا قابل اعتماد نیست و باز با طناب پوسیده اون احمق تر از خودت رفتی تو چاه؟ وای خدا لعنتت کنه سهون. فقط نمیفهمم چرا این همه اتفاق افتاده و تو به من هیچی نگفتی؟؟؟ مثلا دوست پسرتم مردک خر.
+فک کردم آدم شده بالاخره میخواد زندگیش رو سر و سامون بده دلم برای اون بچه بیچارش سوخت. چمیدونستم این طور میشه . تازه جالبیش اینه بچه بیچارش رو هم ول کرده گم و گور شده . من بد بخت مجبورم همش اون بچرو قایم کنم که دست این عوضی بهش نرسه وگرنه به جای بدهی نه تنها میزنن من و میپوکونن بلکه معلوم نیست سر اون بچم چی میارن منم دیروز بکهیون و سپردم کریس با خودش برده مسافرت موقتا از اینجا دور باشه. باور کن نمیخواستم نگرانت کنم. خودمم همین پریروز فهمیدم. فک کردم میتونم پولشون رو بدم ولی اون پول خودش به اندازه کافی مبلغش سنگین هست سودی که روش اومده سنگین ترشم کرده.
_خدا لعنتت کنه سهون که همش دردسری. من دقیقا از چیه توعه دردسر خوشم اومد؟؟؟این همه اتفاق افتاده و من بی خبرم؟؟؟؟

Scenario Book (Kyunsoo Couple)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt