کلافه تو جاش تکونی خورد.
دقیقا یک هفته، یک هفته بود که اون لعنتی باهاش قهر کرده بود و هیچ جا دیگه جز اینجا نمیتونست ببینتش چون اون عوضی بعد دعوایی که داشتن از خونه رفته بود و حتی کل اون هفته تو هیچ کدوم از کلاس های دانشگاهش حاضر نشده بود پس فقط می موند محل کارش.
کتاب فروشی.
کیونگسو و چانیول یک هفته پیش سر به چیز کاملا کوچیک و احمقانه بزرگترین دعوارو باهم داشتن و بعد اون کیونگ وسایل هاش رو جمع کرد و از خونه مشترکش با چان رفته بود.
کجا؟ احتمالا خونه دوستش، بکهیون. و احمقانه تمام اون یک هفته برای اینکه چانیول رو نبینه هیچ کدوم از کلاس های دانشگاهش رو شرکت نکرد و تنها جایی که میرفت اون کتاب فروشی بود. جایی که یک سال بود کیوتگ اونجا کار میکرد.
چانیول سه ساعت تمام از اون دسته خیابون کتابخونه رو میپایید تا به محض رسیدن کیونگ ببینتش. و همینطور هم شد. کیونگسو طبق معمول همیشگیش با شلوار کتان سیاه رنگ و هودی سرمه ای رنگی که کلاهش رو روی سرش کشیدن بود وارد مغازه شد و بعد احترام به صاحب کتاب فروشی به سمت کارتون های روی زمین رفت تا سر و سامونشون بده و تو قفسه ها بچیندشون.
چانیول به محض دیدنش از خیابون رد شد و مقابل درب کتاب فروشی ایستاد. نفس عمیقی کشید و با دست در مغازه رو حول داد و وارد شد. ورودش با به صدا در اومدن زنگوله بالای در مغازه همزمان شد.
بعد احترام به صاحب مغازه ای که خوب چانيول رو میشناخت و لبخندی که از طرفش تحویل گرفت. صاحب مغازه بی صدا با انگشتهاش بهش محل احتمالی که کیونگ اونجا قرار داشت رو نشون داد.
چان لبخند تشکر آمیزی زد و بی صدا به سمت قفسه های پشتی کتابخونه اون مغازه بزرگ رفت. با رسیدن به مکان مورد نظرش هیکل کیونگسویی رو دید که سعی داشت بدون آوردن چهار پایه کتابارو تو طبقه های بالایی بچینه ولی همچین موفقم نبود.
چانیول این بار لبخندی از بامزگی اون صحنه زد.
بی صدا از پشت نزدیک کیونگ سو شد و کتاب رو از دستش کشید و تو قفسه قرارش داد.
کیونگ با حس این حرکت تو جاش چرخید و با هیکل چانیولی مواجه شد که کتاب رو از دستش کشید و به راحتی برخلاف تلاش های بی ثمر کیونگ اون رو تو طبقات بالایی گذاشت. اخمی کرد و سرش رو به طرف مخالف چانیولی که حالا دقیقا چسبیده به کیونگ و رو به روش قرار داشت چرخوند.
چانیول سرش رو نزدیک گوش کیونگ کرد و قبل از زدن حرفش نفس عمیقی کشید تا دلتنگی این یک هفته دوری رو با حس کردن عطر کیونگ کمتر کنه.
+نمیگی یک هفته تمام بی خبر ول کنی بری من دیوونه میشم؟
+نمیگی نگرانت میشم؟
+نمیگی دلتنگت میشم؟
کیونگ بی توجه به حرفهاش دستش رو روی سینه چان گذاشت تا به عقب حولش بده.
_برو عقب.
چانیول بر خلاف حرفش بیشتر بدن خودش رو به کیونگ چسبوند.
کیونگ که با این حرکات چان حس کرد کم کم گاردش داشت پایین میومد اخمش رو غلیظ تر کرد.
_گفتم برو عقب. اینجا محل کارمه. در ضمن نمیخوام ببینمت.
+فک کردی برام مهمه اینجا کجاست؟ و در ضمن حرفی رو نزن که خودتم قبولش نداری فسقلی.
دستش رو روی قلب کیونگ گذاشت.
+ببین. با تاپ تاپش داره فریاد میزنه چانیول دلم برات تنگ شده بود.
+حق با تو بود. باشه؟ من شرمندم. شرمندم که باعث شدم سر یه چیز احمقانه همچین دعوایی بکنیم و سرت داد زدم سو. لطفا قهر نباش.
_مگه بچم که قهر باشم غول گنده؟ فقط نمیخواستم ببینمت همین. با موندنم تو اون خونه و دلخوری شدیدم ازت مطمئن بودم باعث میشم دعوای بینمون بد تر و بد تر بشه.
با چهره ای که حالا خالی از اخم بود اول نگاهی به چان انداخت و بعد با لب های آویزون سرش رو پایین انداخت که با حس بوسه ریزی کنار لبش شوک زده سرش رو بالا آورد.
+من و ببخش باشه؟ متاسفم عزیزم.
دستهاش رو دو طرف صورت کیونگسو قرار داد.
+و ضمنا دیگه حتی تو بد ترین دعوا ها هم حق نداری خونه رو ترک کنی فهمیدی؟ با اینکار فقط حس مرگ و بهم میدی سو.
با دیدن لبخند کیونگ بی طاقت لب هاش رو اینبار مستقیم روی لب های کیونگ فرود آورد.
غافل از مشتری بیچاره اون کتاب فروشی که برای برداشتن کتاب به اون قسمت اومده بود و حالا با مواجه با این صحنه با چشمهایی گرد شده و دهنی باز شاهد صحنه بوسه اون دوتا بود.
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.