ویلا سراسر در سکوت و تاریکی فرو رفته بود. تنها صدایی که به گوش میرسید صدای ترق توروق هیزم های داخل شومینه بود و تنها منبع نور سالن نشیمن هم همون آتش داخل شومینه بود.
روی مبل کنار شومینه نشسته بود و در سکوت مشغول خوندن کتاب درون دستش بود. عینک ظریفی که همیشه برای مطالعه به چشم هاش میزد صورت برنزه و جذابش رو از همیشه جذاب تر نشون میداد.
با شنیدن صدای دینگ دونگی که تو فضا پیچید نگاهش رو از صفحات کتاب بالا آورد و به ساعت پاندول دار بزرگی که در سالن نشیمن قرار داشت داد.
عقربه ها ساعت ۱۰ شب رو نشون میدادن. تقریبا ۲ ساعتی گذشته بود.
انگاری وقتش بود.
فلش بک
سه روز از زمانی که بهوش اومده بود و خودش رو تو اتاق نا آشنا پیدا کرد گذشته بود.سه روز پیش وقتی بهوش اومد متوجه شد رو یه تخت نا آشنا و یه اتاق نا آشنا تره. وقتی اتفاقات یادش افتاد مثل برق گرفته ها از اتاق بیرون زده بود و به محض خروج از اتاق با کیم جونگینی رو به رو شد که دست در جیب در حال بالا اومدن پله های ویلا بود.
+ کیم جونگین. به نفعته بذاری من برم. جرمتو از اینی که هست بیشتر نکن.
جونگین با همون پوزخند همیشگی آخرین پله رو بالا اومد و رو به روی کیونگسو قرار گرفت.
_بهتره یادآوری کنم اینجا ایستگاه پلیس نیست و منم جزو زیر دستات نیستم عزیزم. اینجا قلمروعه منه. تنها کسی که دستور میده منم، تنها حکمی که اجرا میشه حکم منه و تنها قوانینی درش حاکمه که من وضعش کرده باشم.
+ جونگیننن. بفهم، هرچی بین ما بوده تموم شده. از اولم حماقت کردم که تحقیق نکرده باهات وارد رابطه شدم.
جونگین خشمگین از تکرار حرفهای همیشگی کیونگسو نزدیک تر اومد. با هر قدمی که جلو میومد کیونگ یک قدم عقب میرفت. انقدر عقب رفت که پشتش با دیوار کنار در اتاق برخورد کرد. حالا جونگین کاملا بهش چسبیده بود. کف دست راستش رو کنار سر پسرک به دیوار تکیه داد و انگشتان دست چپش دور گلوی کیونگ حلقه شد، فشار خفیفی به گلوش وارد کرد.
_ بار ها بهت گفتم اون پیر مرد خرفت هر گوهی هست به من مربوط نیست. کارای اون دخلی به من نداره. تنها چیزی که من و اون سگ پیر و بهم وصل میکنه یه فامیلی مشترک و یه نسبت خونی پدر پسری مزخرفه که ارزشش از تفم برا من کمتره. گفتم من از کثافت کاریاش خبر نداشتم. بهت گفتم مواد، قاچاق یا هر کوفتی که مربوط با اون آشغاله فقط مربوط به خودشه ولی توعه لعنتی هیچ جوره زیر بار نرفتی. نخواستی باورم کنی. بین من و اون شغل کوفتی و حس وظیفه کوفتی ترت من کسی بودم که خط خوردم.
فشار انگشتهاش با هر کلمه دور گلو کیونگسو محکمتر و صداش بیشتر و بیشتر اوج میگرفت.
_ تو با کمال خودخواهی رابطه دوساله مارو ندید گرفتی و من و به جرم نکرده، به خاطر گند کاریای پدرم دور انداختی.
ESTÁS LEYENDO
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Historia Cortaاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.