_کیونگسو
بی توجه به مردی که صداش میزد همچنان به راهش ادامه داد.
_کیونگسووووو با توام بچه.
با شنیدن لفظی که ازش متنفر بود با همون اخم های گره خورده به سمت مرد برگشت.
+منو اون طوری صدا نزن. گمشو برو پی کارت. نمیخوام بببینمت.
بکهیون اخم هاش رو در هم کرد. دیگه صبرش داشت به سر میومد.
به طرف کیونگسو رفت و بی توجه به تقلاهای پسر مچ دستش رو کشید و اون رو با خودش به طرف ماشین کشوند.
+ولم کن. هی، با تو ام بیون احمق. دستمو ول کنننن.
به محض رسیدن به ماشین بکهیون با اعصابی که حالا متشنج شده بود پسرک رو به ماشین کوبید.
_با من درست حرف بزن کیونگسو. یادت نرفته که من کیم ها؟ رو اعصابم نرو و فقط بشین تو ماشین. باید باهات حرف بزنم.
+ چی باعث شده فکر کنی من حاضر با یه خائن هم کلام بشم؟ آدم عوضی و آشغالی که از پشت به بقیه خنجر......
حرفش تموم نشده بود که با سیلی که بکهیون به صورتش زد سر پسرک به چپ مایل شد.
با همون چشم های شوکه به مرد رو به روش خیره شد.
بکهیون با اخم های در هم و خشم فراوون به پسرک زل زد.
_وقتی با من حرف میزنی حرف دهنتو بفهم کیونگسو. بعد گفتم بیا باهم حرف بزنیم ولی توعه لعنتی عین کل این چهار ماه جواب تماسها و پیام هامو ندادی. خودتو گم و گور کردی.
+هاه. دادستان بیون؟ مثل اینکه نمیفهمی چی شده؟ توعه لعنتی به پدر من خیانت کردی. علت اصلی اینکه پدر من الان تو اون زندان لعنتی میپوسه فقط توعه آشغال و پدرتی. معلومه. کی حاضر بین منافع پدر خر پولش که از قضا دادستان کل و دوست پسرش، دوست پسرش رو انتخاب کنه؟ تو هم یه آدم عوضی مثل پدرتی. تو لعنتی همراه پدرم رو اون پرونده کار میکردین ولی جالبه که جناب عالی خودت و کنار کشیدی و همه چیز سر پدر بیچاره من خالی شد و در نهایت نه تنها شغلشو از دست داد بلکه افتاد پشت میله ها. تو تنها خانوادم که برام مونده بود رو ازم گرفتی بکهیونننن.
بکهیون شرمنده نگاهی به پسر انداخت.
کیونگسو حق داشت.
بکهیون و جین سونگ، پدر کیونگ، دوست های صمیمی هم بودن. و البته هم کلاسی های قدیمی . هر دو دادستان بودن و پدر بکهیون. بیون یزرگ دادستان کل سئول استادشون بود.
اما چند وقت پیش به پرونده ای برخوردن که با پیگیری به فساد های بزرگ رسیدن که پای خیلی هارو میآورد وسط. بکهیون و جین سونگ باهم روی اون پرونده به طور مخفیانه کار میکردن ولی پدر بک خیلی اتفاقی از این مسئله مطلع شد و در نهایت برای رد نشدن همه چی وضعیت جوری چرخید که همه کاسه کوزه ها تو سر دادستان دو بیچاره شکست و بیون بزرگ کاری کرد که هیچ اثری از پسرش تو قضیه نباشه و در نهایت این پدر کیونگ بود که به زندان افتاد.
بکهیون سالها پیش با دیدن پسر تخس و زبون دراز وشیطان دوست عزیزش یک دل نه صد دل شیفته اون پسرک شد. اوایل خودش رو خیلی کنترل کرد ولی وقتی یک شب مچ پسرک رو توی گی کلاب گرفته بود و مطمئن شد که پسرک هم گرایشی مشابه خودش داره دیگه صبر رو جایز ندونست.
از اولین روزی که رابطه مخفیانه بیون بکهیون ۲۶ ساله و کیونگسو ۱۶ ساله شروع شد حالا دو سال میگذشت و با این اتفاق کیونگسو از بک متنفر شده بود.
حق هم داشت.
اما تقصیر بک نبود.
خود بکهیون هم دست بسته بود. پدرش با خبر دار شدن رابطشون اون رو با کیونگ تهدید کرده بود و این چیزی نبود که برای بک ساده نبود.
نفس عمیقی کشید .
_کیونگسو لطفا بهم گوش بده. تو این اتفاق من هم بی تقصیرم. میتونی از جین بپرسی. اون از همه چی مطلعه. تمام این چهار ماه همین رو میخواستم برات توضیح بدم. درسته این اتفاق افتاد ولی من و پدرت هم نقشه های خودمونو داریم. مطمئن باش قرار نیست پدرت خیلی اون تو بمونه و بزودی آزاد میشه کیونگ. لطفا باورم کن. ها؟ سو؟ عزیزم؟
کیونگسو نگاه مشکوکی به بک انداخت.
+یعنی......پدرم آزاد میشه؟
_اره عزیزم از اولم قرار نبود اون تو بمونه خیلی.
با دیدن کیونگسویی که بغض کرده بود دستش رو روی همون گونه ای که بهش سیلی زده بود گذاشت.
_متاسفم عزیزم نباید میزدمت شرمندم. درد میکنه؟
+ن...نه.... من...من شرمندم که اون حرف هارو بهت زدم....باورت نداشتم..... هیونی؟
با شنیدن همون اسم قدیمی بعد از چهار ماه با چشمهای مهربون بهش خیره شد.
_جان هیونی؟ میدونی چقدر دلتنگت بودم وروجک؟ ها؟ دیگه حق نداری انقدر بهم بی محل باشی.
اشک های صورت پسرک رو پاک کرد و بوسه ای روی لب هاش کاشت.
_حالا نوبت ماست که طوفان به پا کنیم. فردا قراره سئول با سیل اخبار منفجر بشه.
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.