کلاس هاش تموم شده بود و برای امروز دیگه کلاسی نداشت. پس وسایلاش رو جمع کرد و در حالی که کوله پشتی رو روی دوشش می انداخت به طرف خروجی دانشگاه حرکت کرد. با اینکه به راحتی میتونست از همون دم در دانشگاه یه تاکسی بگیره و مستقیم بره خونه ولی ترجیح میداد تا ایستگاه اتوبوس کمی پیاده روی کنه و با اتوبوس برگرده.
همیشه قدم زدن بعد کلاس های دانشگاهش رو دوست داشت. تماشای مردمی که هر کدوم با عجله یا با ارامش و طومانینه در حالا این ور اون رفتن هستن، برخورد نور خورشید به صورتش، بودن تو شلوغی جمعیت بین مردم بهش حس زنده بودن میداد.
همون طور از در دانشگاه خارج شد و مسیرش رو به طرف ایستگاه اتوبوسی که کمی بالاتر از دانشگاه بود کج کرد که با شنیدن یهویی پچ پچ ها و سر و صدای دختر ها و بچه های دانشگاه اطرافش سر چرخوند تا علت این همهمه یهویی رو ببینه که چشمش به قامت نسبتا آشنایی برخورد که روی موتورش نشسته بود و با اخم کمی که بین ابروهاش بود به زمین خیره شده بود. به نظر میومد منتظر کسی باشه.
اما اون استایل، اون نیم رخ، اون هیکل و از همه بیشتر اون موتور یکم زیادی براش آشنا بود. با شک و چشمهایی که برای دید بهتر باریک و ریز شده بودن بهش نزدیکتر شد. با بالا اومدن سر پسر و تشخیص کامل چهرش خنده گشادی روی صورتش نمایان شد. با چشمهایی که از ذوق و شوک و هیجان از همیشه گردتر و بزرگتر شده بود بلند فریاد زد و به طرف پسر دوید.+هیوووونگگگگ؟؟؟
پسرک با شنیدن صدای فردی که به خاطرش یکساعتی میشد ابنجا به انتظار نشسته بود به طرف منبع صدا چرخید و با دیدن کیونگسویی که با ذوق به طرفش میدوه اون هم از موتور پایین اومد و متقابلا لبخند بزرگی زد و دستهاش رو برای به آغوش کشیدن اون پسرک باز کرد.
کیونگسو به محض رسیدن محکم خودش رو بین اون دستها که مدتها دلتنگشون بود جا داد.+باورم نمیشه، باورم نمیشه،باورم نمیشه هیونگ؟ خودتییی؟ واقعا؟ خواب نیست؟
سوهو کمی پسرک رو از آغوشش خارج کرد و متقابلا با لبخند همیشگیش پاسخش رو داد.
_معلومه که خواب نمیبینی آتیش پاره. من واقعیه واقعیم.
+هیونگ خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_من بیشتر فسقلی.کیونگسو با شنیدن اون القاب قدیمی که فقط هیونگش اجازه و البته جرات صدا زدنش با اونهارو داشت لبخند شیرینی زد و با حس کردن نگاه های سنگین اطرافیان سعی کرد موقتا خودش رو کنترل کنه.
+هیونگ بهتره بریم یه جای خلوت اینجا چشم و گوش زیاده میره رو مخم.
*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°*°
یک ساعتی میشد که تو اون کافه نشسته بودن.
کیونگسو تمام مدت سوال میپرسید و سوهو با آرامش پاسخش رو میداد.+حالا هیونگ نگفتی؟ چیشد که برگشتی کره؟ برای همیشه میمونی؟ یا باز میری ؟ راستی با دایی و زن دایی اومدی؟ اونا خونه مان؟
_دلم خیلی برای اینجا تنگ شده بود و حقیقتا به یه استراحت حسابی هم نیاز داشتم. برای همون اومدم. نمیدونم کی ممکنه برگردم. و نه، تنها اومدن مامان بابا همراهم نیستن اونا کار زیاد داشتن.
_خب حالا دیگه نوبت توعه فسقلی. چیکارا میکنی؟چی میخونی؟
+خب فعلا که کار خاصی نمیکنم فقط بعضی وقتا تو کارای شرکت به مامان کمک میکنم. دانشگاه میرم رشتمم پرستاریه.
_پرستار؟ یعنی الان تو پرستار شدی؟ واوو باورم نمیشه. سو کوچولوی ما بزرگ شده.
+یااا هیونگ پس چی که بزرگ شدم. حالا هم حرف دیگه بسته بلند شو بلند شو باید ببرمت حسابی سئول نشونت بدم. تور ویژه سئول گردی همراه با مستر دو به همراه عکس و امضا رایگان.
_بچه خودشیفته. اصلا عوض نشدی هنوزم همون قدر خود بزرگ بینی.
+میفهمم هیونگ جذابیت و موقعیت من حسادت برانگیزه. نگران نباش به کسی نمیگم میتونی اعتراف کنی.
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.