با لبخند با تمام خدمه و مهماندارا خداحافظی کرد و بعد با کشیدن دسته چمدون کوچیکش به راه افتاد.هرچی چشم چرخوند نتونست سهون رو پیدا کنه و وقتی از بکهیون سراغشون گرفته بود بهش گفت که بعد از پیاده شدن مسافرا و چک کردن هواپیما دیگه ندیدتش و احتمالا زود تر از بقیه رفته.
نمیدونست چه اتفاقی افتاده ولی سهون تو ابن چند روز همش ازش فرار میکرد.
کیونگسو خلبان بود و اولین آشناییش با سهون تو پرواز اولش به عنوان خلبان رقم خورد.
کیونگسو اون روز رو خوب به خاطر داشت. زمانهای زیادی با سیستم واقعیت مجازی تمرین کرده حتی مدت زیادی به عنوان کمک خلبان بود ولی اون روز اولین باری بود که به عنوان خلبان اصلی تو هواپیما حضور داشت و استرس زیادی بابتش داشت.
همون روز بود که با سهون آشنا شد سهون اون زمان سرمهماندار بود و چندین سال بود که تو این شغل بود و اون روز وقتی برای اولین بار خودش رو به خدمه پرواز معرفی کرد و باهم آشنا شدن سهون متوجه لرزش دستاش شده بود و وقتی همه رفتن تا کارشون رو شروع کنن سهون تنها کسی بود که موند تا آرومش کنه و اون شد شروع آشناییشون و البته استارت دوستاشون.
و حالا با گذشت سه سال از اون زمان حالا رابطه اون ها عمیق تر شده بود و سهون دوست پسرش بود. تو این سه سال سهون ترفیع گرفته بود و حالا به عنوان سرمهماندار ارشد کار میکرد.
چهار روز پیش یک پرواز به کانادا داشتن و بعد قرار بود بعد از یک استراحت نصفه روزه دوباره به سئول برگردن ولی به خاطر یهویی بهم ریختن شرایط جوی ادامه داشتنش برای دو روز کل پرواز ها دو روز تاخیر خورده بود و برای همین مدت مستقر شدنشون تو کانادا بیشتر شد.
ولی عجیب این بود که از همون چهار روز پیش قبل از پروازشون رفتار سهون عجیب شده بود.
حتی وقتی پرواز تاخیر خورد کیونگسو خوش حال بود چون فکر میکرد میتونه با دوست پسر به عنوان تفریح یکم وقت بگذرونه و باهم کانادا رو بگردن ولی متاسفانه سهون تمام مدت یا ازش فرار میکرد یا دست به سرش میکرد و همش در حال صحبت با تلفن بود و شبها هم دیر وقت به هتل بر میگشت.
حالام که به سئول برگشته بودن بر خلاف همیشه که تمام خدمه پرواز رو راهی میکرد و خودش اخرین نقر میرفت اولین نفر رفته بود و حتی منتظر کیونگسو هم نمونده بود.
با همون صورت اخمو به خاطر فکر کردن به سهون از در فرودگاه خارج شد.
خب؟ کیونگسو همیشه عادت داشت با دوست پسرش به فرودگاه میومدن برای همین فقط یکیشون ماشین میآورد.
و این بار ماشین سهون رو آورده بود و حالا؟
خب دوست پسر عزیزش زود تر با ماشین رفته بود و حتی به کیونگسویی که به خاطر پرواز طولانی خسته بود فکر نکرده بود؟
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.