به خاطر دویدن های پیاپی زیادی خسته بود و به غیر اون دیگه واقعا نمیدونست به کجا باید فرار کنه.
شنیدن صدای خرناس و زوزه هاشون نشون دهنده نزدیک بودنش بود و بک واقعا دیگه توان نداشت، پس فقط تصمیم گرفت تسلیم بشه.
هیچ وقت فکر نمیکرد قرار باشه به خاطر کمک به دیگران و البته دقیقا به دست هم نوع خودش تیکه پاره بشه و بمیره.
با صدای خش خش بعدی فقط همونجا وسط جنگل ایستاد و چشم هاشو بست و منتظر مردن بود که یهو حس کرد تو هوا معلقه و دوتا دست دور بازو هاش پیچیده شده و اون و نگه داشته. این حس زیادی آشنا بود.
پس فقط چشم هاش و باز کرد و به بالا و صورت ناجیش نگاه کرد.
بله، طبق معمول، کیونگسو بود.
_بک؟ دقیقا کی میخوای دست از حماقت کوفتیت برداری؟من به جای تو از فرار های مداومت خسته شدم.
بک که اصلا کلمه حماقت به مزاجش خوش نیومده بود با اخم به صورت کیونگ نگاه کرد و گفت:
+کمک کردن به دیگران حماقت نیست. در ضمن من اصلا نا سپاس نیستم و بابت نجات جونم اونم بارها ازت ممنونم ولی اگه تو از نجات دادن من خسته شدی میتونی دیگه این کارو نکنی. الانم بزارم زمین از پرواز و معلق بودن متنفرم.
_پسره کله شق.
وقتی از دور شدنشون از اون گله وحشی مطمئن شد رفت پایین و بکهیون رو هم روی زمین گذاشت.
بکهیون یه گرگینه بود. یه گرگینه که برخلاف درنده بودن نژادش زیادی احساساتش لطیف بود. دائم به حیوون ها و هیبرید های دیگه کمک میکرد تا از دسته بقیه گرگ ها نجات پیدا کنن. و این فراری دادن دائم شکار هاشون اصلا برای گله بکهیون خوشایند نبود پس هر دفعه به قصد یه تنبیه حسابی میوفتادن دنبالش ولی هر بار کیونگسو سر به زنگاه به داد بکهیون میرسید و اون رو فراری میداد.
کیونگ یک شیطان بود. اولین بار دقیقا بکهیون رو زمانی دید که سعی داشت یه خرگوش و از تله گرگینه ها نجات بده.
اون جنگل برای کیونگ یجور مکان آرامش بود. هر وقت که از شکایت های خانوادش خسته میشد به اونجا میومد و روی درخت ها مینشست و اون گرگینه ها و هیبرید ها و حیوون های احمق رو تماشا میکرد ولی اون روز کار بکهیون از نظرش هم شجاعانه بود هم احمقانه هم دلسوزانه.
تو این روزگار هیچ کس تمام هم نژاد ها و قبیله خودش رو به خاطر نجات جون چندتا حیوون ضعیف که البته شکار و غذای خودش هم حساب میشه با خودش دشمن نمی کرد.
ولی گویا بک متفاوت بود.
از همون روز کیونگ دائم از حمله بقیه گرگ ها نجاتش میداد.
بک شده بود رنگ زندگی روتین و خاکستری و کسالت بار کیونگ.
کیونگسو تو سن ۹ سالگی پدرش رو از دست داد. پدرش یکی از بزرگان قبیله شیاطین بود. ولی به محض مردنش کل زندگی قشنگ و دنیای کیونگسو نابود شد. کیونگسو به خاطر سن کمش نمیتونست جانشین پدرش باشه. پس قبیله یکی دیگه رو به عنوان جایگزین انتخاب کرد.
و دقیقا همون روز شد نقطه عطف بدبختی های خانوادش چون دقیقا کسی به اون جایگاه نشست که دشمن پدرش بود و تا الان هم پدرش به زور تونسته بود اون و عقب نگه داره که قبیله رو به جنگ با قبایل دیگه نکشونه و زندگی رو به کام همشون تلخ کنه ولی حالا دیگه پدرش نبود.
از همون روز کیونگسو شد محافظ خانوادش. خواهر دو سالش، برادرهای شش و هشت سالش و مادرش.
محافظت از یه خانواده پنج نفره اونم تو سن ده سالگی و به تنهایی سخت بود. ولی نه برای پسر لرد دو بزرگ. کیونگسو هیچ وقت پدرشو سرشکسته نمیکرد و زیر قولی که بهش بابت محافظت از خانوادش داده بود نمیزد.
به بکهیون که سعی داشت مثلا خودش رو قهر نشون بده و پشت بهش دست به سینه ایستاده بود و دم خاکستری رنگش و دائم از کلافگی و عصبانیت تکون میداد نگاه کرد.
تک خندی زد و بعد جمع کردن بال های مشکی رنگش به طرف بکهیون رفت.
_بک؟ الان مثلا با من قهری؟ من کی گفتم که از نجات دادن جونت خسته شدم؟ فقط نگرانتم. اگه یروز من نباشم یا به موقع نرسم چی؟ میدونی چه بلایی سرت میاد؟
انگار حالا وقتش بود.
وقتش بود که این حس دو ساله که تو قلب کیونگ جوونه زد و بود و رشد کرده بود و اعتراف کنه.
نزدیک بک شد رو به روش ایستاد دستش رو زیر چونه بک زد و بعد بالا آوردن سرش زمزمه کرد.
_متاسفم. اگه با این کارم فک کنی به دوستیمون خیانت کردم یا ازم متنفر شی مهم نیست ولی من عاشقتم.
و لباش رو لبهای بک کوبید.
بک فقط با چشمهایی که از اون درشت تر نمیشد به کیونگ زل زده بود. حس های زیادی داشت. تعجب شوک، شیفتگی، گنگی، گیجی و حتی، عشق.
ولی هیچ حس خیانت یا حتی تنفری نداشت. به هیچ وجه. پس فقط چشمهاش رو بست و بوسه رو دو طرفه کرد.
حالا نوبت کیونگ بود که تعجب کنه.
از لب های هم فاصله گرفتن ولی بک اجازه نداد این فاصله زیاد شه و پیشونیش رو به پیشونی کیونگ چسبوند.
+ چیه تعجب کردی؟ کی گفته فقط تو عاشق منی؟
_ی..یعنی...تو؟
+آره منم عاشقتم. از همون اول عاشقت بودم. ناجی ابدی من.
DU LIEST GERADE
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Kurzgeschichtenاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.