شعله های آتش زبانه میکشید و حرارت و گرما اطراف هتل به حدی بود که از چندین متر دور هم پوست رو میسوزوند.
بازتاب شعله های قرمز و نارنجی رنگ آتش توی چشم های قهوه ای رنگ مرد زیبا تر از هر چیزی بود.
پوزخندی به همهمه و شلوغی اون اطراف زد. هر کدوم از مردم یک جور عکس العمل داشتند.
ولی هیچ کدوم برای جونگین لذت بخش تر از فریاد های از سر عجز و خشم اون پیرمرد به خاطر دود شدن میلیون ها دلار از سرمایه تمام عمرش نبود.
هتل لایت یکی از بزرگترین هتل های پنج ستاره سئول داشت تو آتیش با تمام سرمایه صاحب خرفتش تو گاوصندوق دفترش میسوخت.
و بنگ.
این لذت بخش ترین لذت دنیا برای جونگین بود.
همونطور دست در جیب به صحنه زیبایی که خلق کرده بود پشت کرد و حین برگشت نگاه معناداری به تیم پلیس حاضر در محل آتش سوزی انداخت.
پوزخند دوباره روی لبهاش جا گرفت.
_احمقا.
مسافت کوتاهی رو طی کرد و وارد یکی از کوچه ها شد. با رسیدن به انتهای کوچه بن بست آئودی a8 مشکی رنگی نمایان شد.
به طرف در ماشین حرکت کرد و بازش کرد.
با شنیدن ضربه های ضعیفی بدون چرخوندن سرش پوزخند صورتش تبدیل به لبخند شد.
_بالاخره وقتش رسید.
پشت فرمون نشست و با زدن دکمه استارت و روشن کردن ماشین از کوچه بنبست خارج شد و به طرف مقصد مدنظرش حرکت کرد.
هر چی بیشتر میرفت از شهر و هیاهوهاش دور تر میشد.
کنار جاده ایستاد و از ماشین خارج شد.
نگاهی به اطراف انداخت. اونجا کاملا دور از شهر بود و هیچ اثری از ماشین یا شخص دیگه ای دیده نمیشد چون اون جاده قدیمی بود و بعد از ساخته شدن جاده های جدید تر تقریبا فراموش شد و تنها مسافر همیشگیش کیم جونگینی بود که هر بار این مسیر رو طی میکرد تا به مقصدش برسه.
به ماشین تکیه داد و پاکت سیگار رو از جیبش درآورد و یک نخ سیگار ازش خارج کرد و گوشه لبش گذاشت پاکت رو به جیبش برگردوند و فندکی که از داخل ماشین برداشته بود رو بالا آورد و با روشن شدن شعله کوچیک فندک سیگارش رو روشن کرد.
تعداد ته سیگار های زیر پای مرد نشون از افکار عمیق و درهمش بود...
نمیدونست چقدر گذشته که اینجا ایستاده و دونه دونه سیگار های پاکت رو دود میکنه.
سیگار بعدی رو روشن کرد، ولی با شنیدن سر و صدا های دوباره، نیشخندی زد، سیگاری که تازه روشن کرده بود رو روی زمین انداخت و با فشار نوک کفشش خاموشش کرد.
دست در جیب به طرف صندوق عقب ماشین حرکت کرد.
با باز شدن در صندوق سر و صداها برای لحظه ای خوابید.
نگاهی به پسرکی که دست و پا بسته سعی داشت از پشت اون چسبی که روی دهنش بود فریاد بکشه انداخت.
با دیدن نگاه ترسیده پسرک پوزخندی زد و روش خم شد، زبونشو روی کبودی های گونه پسرک فراریش کشید...
_هی کوچولو خسته نشدی از بس جیغ داد کردی....؟
+همممم!
با دیدن تلاش های بی ثمرش پوزخند روی لبش بیشتر کش اومد.
_بهتره داد فریاداتو برای شب نگه داری بیبی..
از پسر فاصله گرفت و دست برد که دوباره در صندوق رو ببنده ولی با یادآوری چیزی متوقف شد.
_اه یادم رفت . بنظرت تا الان کسی متوجه غیب شدن مشکوک سرگرد دو وسط صحنه اون آتش سوزی عمدی شده ؟
قهقهه ای زد و نگاه کوچیک دیگه ای به چشم های لرزون پسر انداخت.
_ اون طوری نگاهم نکن بیبی. میدونی که من عاشق دیدن اون نگاه لرزونتم؟ ولی به نظرم الان زیادی زوده. ترجیح میدم وقتی داریم توی اتاق مخصوصم توی ویلای شخصیم با هم بازی میکنیم این نگاهای شیشه ای خوشگلتو ببینم. از فردا قراره آجر به آجر اون عمارت شاهد این نگاهای خوشگلو شنوای اون صدای بهشتیت وقتی داری از روی درد و لذت ناله میکنی باشه. و.....
صورتش رو کنار گوش پسرک آورد.
_ از امشب، تا ابد، تو متعلق به کیم جونگینی و محکوم به بودن کنارش بدون ترک حتی یک ثانیه ی اون عمارت. این حکم دادگاه کیم جونگینه، سرگرد دو.
با دیدن وحشت زده تر شدن پسر قهقهه هاش دوباره سکوت اون جاده تاریک رو شکست.
و در صندوق دوباره بسته شد.
YOU ARE READING
Scenario Book (Kyunsoo Couple)
Short Storyاینجا قراره یه بوک باشه از سناریو هایی با کاپل های کیونگسو امیدوارم از خوندنشون لذت ببرید.