⚘𝑺𝒆𝒓𝒆𝒏𝒊𝒕𝒚༄❆
دلش میخواست از قدمهاش بپرسه:
"دارید منو کجا میبرید؟"
اما میدونست هیچ جواب قطعی از اونا نخواهد گرفت وقتی حتی با خودشم فکر نمیکرد، چه میرسید کلماتش رو به زبان بیاره؟! شاید میشد گفت، اون تسلیمِ راه شده بود و همسو با اون گام بر میداشت. شایدم میشد گفت، فقط بیهدف به دنبال روشناییِ روز، جادههایِ شب رو میگشت. اما همهی اینها فقط "شایدهایی" بود که هیچ ممکن نبود گفتن کلماتشم به میزان واقعی بودنشون، واقعی باشه._«آه، چه دنیای ناممکنی!»
با خودش زمزمه کرد و به انتهای حرفش لبخند محوی چسبوند. طولی نکشید که با تلو تلو خوردنش، اون محویِ لبخندشم هست و نیست شد. به کتونیهای سیاهش نگاه کرد و متوجه تاریِ دیدش شد. پلکهاشو با سماجت روی هم فشرد و ناخودآگاه به صورت هیستریک خندید.
_«اما توی این دنیای ناممکن، تو حق نداری بمیری!»
قدم دیگهای برداشت و جهت حفظ تعادل، انگشتهایِ رنگ گرفتهاش رو به طرف دیوار کشید؛ اما یادش رفت، مسیر حرکتش هیچ تکیهگاهی نداشت چه برسه به یه دیوارِ خشک و خالی! وقتی متوجه اشتباهش شد، پوزخندی زد و دوباره خندید.
_«آه...تو...همین الانشم مُردی!"
༄❆.༄❆.༄❆.༄❆.༄❆.
نفس نفس زنان از جا پرید و دو دستی قفسهی سینهاش رو چسبید. میتونست به وضوح دردِ قلبش رو احساس کنه و حتی صدای زجههای وحشتناکِ قلبش رو بشنوه که از روحش طلب بخشش میکرد تا فقط راضی بشه و برای آروم کردنش جسمشو ترک کنه! این همه التماس برای رها کردن زندگی وحشتناک بود، مخصوصا وقتی متوجه شد نمیتونه حتی برای یه لحظهی کوتاه نشستن روی کاناپههای نرم رو تحمل کنه!
_«ژانگا بیدار شدی؟»
لی دانگهای با لبخند معصومانه و گونههای کک مکیش روی زمین سرد زانو زد و با گرفتن یکی از زانوهای ژان به عنوان تکیهگاه، دست دیگش رو برای کشیدن روی پیشونی پسر بزرگتر دراز کرد اما ژان با خوندن حرکت لی، خیلی سریع پسر رو پس زد و با بلند شدن از سرجاش به طرف گوشهای از اتاق که دور از نور صورتی رنگ آباژور بود به راه افتاد.
_«میخواستم تبت رو بگیرم...»
_«نیازی نیست دان.. خوبم.»
_«ولی تو...»
پسر برای کامل کردن جملش صبر نکرد چون میدید که ژان قصد ترک مکان رو گرفته. بنابراین از روی زمین خودشو بلند کرد و با سد کردنِ راه پسر بزرگتر با چهرهی نگران گفت:
_«رنگت پریده! مطمئنی خوبی؟»
_«فقط خواب بد دیدم. جای نگرانی نیست.»
YOU ARE READING
➤𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒖𝒓𝒔𝒆 𝒐𝒇 𝒅𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔
Fanfiction❊نِیم : The curse of dandelions ✘کاپل : ʸᶤᶻʰᴬᶰ 【ژانر : [𝓐𝓷𝓰𝓮𝓼𝓽] - [𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮] -[𝓢𝓵𝓲𝓬𝓮 𝓸𝓯 𝓵𝓲𝓯𝓮] -[𝒟𝓇𝒶𝓂𝒶]-[𝓜𝔂𝓼𝓽𝓮𝓻𝔂 ] 】 ◀هپی اند. ⏱پایان یافته . . ★ [تریلر] . . دیدی آدما روزاشونو با امید فردایی بهتر پشت سر میذارن...