⚘𝑰 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒚𝒐𝒖༄❆
_«هیچی توی این دنیا، ساده و اتفاقی نیست...
پس نباید بذاریم چیزی ساده و اتفاقی از بین بره...»اشعهی پر نور خورشید از بین آپارتمان بزرگی که کنار آپارتمان کوچکتری احداث شده بود، برخاست و با طلوع غیر منتظرهاش نگاه پسر رو آزار داد.
_«من یکبار از دستت دادم...
تو به من باز میگردی؟»دستهاشو سپر نگاهش قرار داد و با چشمهای ریز شده چندباری برای عادت کردن به نور زنندهی روز پلک زد.
_«اگه من از دستت برم...
دوباره به تو بازخواهم گشت؟»پرندهای کوچک روی میلهی آهنی کابلهای برق نشست و برای آواز خوندن، سینهای سپر کرد.
_«هرجا بری بهیادتم...
هرجا برم، به یادم هستی؟»دستش رو آهسته از روی چشمهاش برداشت.
_«دوستت دارم...
هنوزم عاشقم هستی؟»همزمان با جاری شدن قطره اشکی از دیدگان پسر، نور محو شد و ابر سنگینی سقف آسمون رو مزین کرد.
حالا به جایِ خالیِ اون؛
ظرفی شکسته و خالی از قاصدک نشسته بود.و پایان فرا رسید.
شاید زود؟ یا کاملاً دیر...༄❆.༄❆.༄❆.༄❆.༄❆.
ییبو با فکر به مکالمهای که با شوانگ داشت، لبخندی زد. تمام مسیر رفت رو با این فکر سوگواری میکرد که چقدر دیر خاطراتش رو به یاد آورده و ژان رو شناخته اما حالا تمام مسیر برگشت از ته دل میخندید وقتی چهرهی بُهت زدهی ژان رو توی تصوراتش میدید که قراره حسابی از خوشحالی بال دربیاره وقتی ییبو رو دوباره مقابلش و از نزدیک میدید. قطعاً بیشتر از ژان، خودش قرار بود در شوک و بُهت فرو بره! اصلاً کی میدونست آخر انتظار چه حال و هوایی داره؟!
شبیه رویا شده بود زندگیش؛
اگه میدونست توی واقعیت همه چیز انقدر عالیه که معشوقهاش عاشقش شده زودتر از خواب لعنتیش بیدار میشد اما فکر کرد شاید همون مقدار خواب و جدایی لازم بوده که حالا میتونن درست توی دهه 30 سالگیشون تجربهی عشق شیرینی رو جدا از اون عشق نافرجام قبلی داشته باشن؟ مخصوصاً که از شوانگ شنیده بود ژان بدون اون روزهایی رو میگذرونه که کاملاً متفاوت با زمانی بود که باهم بودن. میتونست دوباره دنیای ژانو بسازه! میتونست خوشبختش کنه، میتونست به قاصدکش ثابت کنه حتی از گذشته هم بیشتر دوستش داره...
شاید رویای شیرین و خوبی به نظر میرسید اما به محض اینکه با این تصور و حال خوب به خونه نزدیک شد، همه چیزو محال و دور از دسترس دید...
آخر انتظار؛ میتونست ذوق کور شدهای فارغ از تمام تصورات شیرینی باشه که ذهن میتونست به واسطهی اون به دل و جون، حقه بزنه.
YOU ARE READING
➤𝑻𝒉𝒆 𝒄𝒖𝒓𝒔𝒆 𝒐𝒇 𝒅𝒂𝒏𝒅𝒆𝒍𝒊𝒐𝒏𝒔
Fanfiction❊نِیم : The curse of dandelions ✘کاپل : ʸᶤᶻʰᴬᶰ 【ژانر : [𝓐𝓷𝓰𝓮𝓼𝓽] - [𝓡𝓸𝓶𝓪𝓷𝓬𝓮] -[𝓢𝓵𝓲𝓬𝓮 𝓸𝓯 𝓵𝓲𝓯𝓮] -[𝒟𝓇𝒶𝓂𝒶]-[𝓜𝔂𝓼𝓽𝓮𝓻𝔂 ] 】 ◀هپی اند. ⏱پایان یافته . . ★ [تریلر] . . دیدی آدما روزاشونو با امید فردایی بهتر پشت سر میذارن...