4.تو مال منی هیونگ...

286 56 23
                                        


(قبل از شروع این پارت بگم که قراره به طور کلی فقط خاطرات مهم و جالب زندگی مو مینویسم چون میخوام سریع به بخش اصلی داستان برسیم:»»» امیدوارم لذت ببرید:)

جین شش ساله با شادی کل مسیر اتاقش تا خونه هیونگشو طی کرد تا خبری که شنیده بود و براش ذوق داشت رو به هیونگش برسونه...

با عجله وارد خونه جونگهیون شد و بعد از سلام سر سری به خاله جنی مامان جونگهیون پرید تو اتاق هیونگش

_هیونگگگگگ یه خبر خوبببببب

جونگهیون با شنیدن صدای دونسنگ عزیزش سرشو از توی کیفش بلند کرد و با لبخند بهش خیره شد

جین با هیجان روی تخت پرید و دستای هیونگشو گرفت

_هیونگ هیونگ مامانم گفت قراره باهم بریم مدرسه و توی یه کلاس باشیممم وایی هیونگ خیلی هیجان زدم

خب راستش جین از مدرسه متنفر بود و این رو به طور واضح هزاران بار برای پدر و مادرش دیکته کرده بود ولی کو گوش شنوا...

و خب وقتی که فهمید جونی هیونگش هم قراره بره مدرسه با کمال میل و خوشحالی پذیرفت که به اون مکان نفرت انگیز قدم بزاره

جونگهیون با دیدن ذوق دونسنگش کیوتی بهش گفت و دستشو روی موهاش کشید... این پسر کوچولوی چشم فیروزه ای توی این دوسال حسابی به دلش نشسته بود و نمیتونست به یک روز ندیدنش حتی فکر بکنه... هیچ ایده ای نداشت قبل از آشنایی با جین زندگیش چطوری بود...

با لبخند به جین خیره شد

+منم خیلی خوشحالم که قراره با تو برم مدرسه جینی باید حسابی درس بخونی و از منم جلو بزنی

بعد خم شد و گونه جین رو بوسید که باعث لبخند عمیقش و نمایان شدن دوچال کوچولوی لپش شد

جین حس میکرد توی آسمونا پرواز میکنه... این که قرار بود پشت یک میز با هیونگش بشینه براش رویایی بود و به خودش قول داد به خواست جونی هیونگش خوب درس بخونه... خیلی خوب

**********************

روز اول مدرسه بود و سوکجین و جونگهیون باهم به مدرسه رفته بودن... دوتایی وارد کلاس شدن و پشت نیمکت خالی ته کلاس کنار هم نشستن...

جین با اخم به اطراف نگاه میکرد... داشت سعی میکرد با بودن توی این چهار دیواری زجر آور کنار بیاد

با صدایی به طرف هیونگش برگشت که دید با لبخند درحال حرف زدن با یکی از پسرای کلاسه... اخم ظریفی کرد ولی با دیدن لبخند جونی هیونگش به اون پسره اخمش غلیظ تر شد... لبخند جونگهیون فقط برای اون بود
با اخم صورت جونگهیون رو گرفت و به سمت خودش برگردوند...

جونگهیون با تعجب به صورت اخموی پسر کوچولوی چشم‌ رنگی خیره شد

+جینا چیزی شده؟

why?Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ