19.من هیونگیامو میخوام...

170 42 73
                                    

_این دیگه چه کوفتیه...

صدای داد جین باعث شد جونگکوک و تهیونگ و هسو هر سه نفر با شتاب به سمت اتاقی که جین توش بود هجوم ببرن...

با دیدن جین که با چشمای گرد و صورت سرخ به صفحه گوشی خیره شده بود فهمیدن ماجرا از چه قراره...

هسو زودتر به خودش اومد ولی از جاش تکون نخورد و حرفی هم نزد چون با اخلاق جین آشنا بود و میدونست الان عصبانیه و مطمعنن هسو اصلن دلش نمیخواست با جین توی ترسناک ترین حالتش سر و کار داشته باشه پس فقط یک قدم عقب تر رفت تا از ترکش های احتمالیش در امان باشه...

جونگکوک و‌ تهیونگ که از عصبانیت های ترسناک جین خبر نداشتن قدمی به جلو برداشتن که با صدای داد غیر منتظره جین سر جاشون خشک شدن...

_این چه کوفتیه من دارم میبینم... این پسره کدوم خریه که داره منو میبوسه...

تهیونگ و جونگکوک که تا اون لحظه خودشون به شدت از دست جین عصبی بودن و میخواستن به خاطر کار های که دیشب موقع مستی انجام داده بود حسابی تنبیهش کنن با داد بلند جین و صورت سرخ شده از خشم و اخم بشدت ترسناکش همه چیز از خاطرشون پرید حتی کمی ترسیده به جین خیره شدن... تهیونگ با لکنتی که بخاطر ترسناکی و ابهت جین به جونش افتاده بود زمزمه کرد...

~م... مین... مین کیو...

جین با بهت گفت

_چی

~او...اونی که بوسیدیش... مین کیوعه...

چشمای جین به قدری از تعجب و بهت درشت شده بود که هر سه نفر میترسیدن یهویی از حدقش بزنه بیرون...

ناگهان در مقابل چشمای متعجب اون سه نفر بهت و خشم از چشمای جین رنگ باخت و جاش رو به غم و ناراحتی عمیقی داد... حتی برق اشک رو میشد توی چشماش دید...

_یعنی... یعنی فرست کیسم... فرست کیسمو دادم به اون...

و قطره اشکی از چشمای خوش رنگش چکید که باعث ناراحتی سه نفر دیگه شد...

جونگکوک که تا اون لحظه ساکت بود به سمت جین رفت و صورتش رو با دستاش قاب گرفت و قطره اشکش رو‌ پاک کرد...

+نه عزیزکم... لحظه اخر تو به خاطر مستیت از حال رفتی و باعث شده بجای...

دستاش رو با خشم مشت کرد و ادامه داد...

+بجای لبات ، گونتو ببوسه...

جین سعی کرد نسبت به اون عزیزکمی که از دهان جذاب جونگکوک‌ بیرون اومد بی تفاوت باشه... و‌ موفق هم بود... با چشمای براقش که دیگه ردی از غم درونش پیدا نبود گفت...

_واقعنی؟

تهیونگ هم کنارشون رو تخت نشست...

~واقعنی...

جین سر دردناکش رو با دستاش ماساژ داد...

_دیشب چی شد... من هیچی یادم نمیاد...

why?Where stories live. Discover now