یک هفته دیگه هم گذشت و جینی امروز قرار بود با جیمینی هیونگش برن سئول... جین خیلی خوشحال بود... دلیل اول چون میتونست هیونگیای دوست داشتنیش رو بعد از دوهفته ببینه... دلیل دوم اتفاق چند روز پیش بود... جیمین از انتقامی که هفته پیش از مین کیو و اکیپش گرفته بودن فیلم گرفته بود و توی فضای مجازی پخش کرده بود... و خب این ها دلایلی شده بودن تا جین به شدت خوشحال باشه...
با صدای جیمینی هیونگش چشماش رو باز کرد... بازم مثل همیشه کل مسیر توی ماشین رو خوابیده بود... از ماشین پیاده شد و کششی به بدنش داد که یهو توی آغوش شخصی فرو رفت... با دیدن موهای بلند و مشکی کسی که تو بغلش بود و پیچیدن عطر رزماری زیر بینیش خنده ای کرد...
_وای هسو دلم برات تنگ شده بود...
و متقابلن دختر رو بغل کرد... هسو که همچنان به جین چسبیده بود به حرف اومد
-جینی این دوهفته بدون تو کابوس بود... دیگه حق نداری یه روز هم منو نبینی فهمیدی واییی جینی دلم تنگت بودددد
بعد محکم جین رو توی بغلش فشار داد جوری که صدای اخش بلند شد...
با کشیده شدن یقش از پشت توسط یونگی که تا دقایقی پیش درحال له کردن جیمین تو بغلش بود از جین جدا شد...
÷بیا عقب ببینم دختر ، بزار ماهم با دونسنگمون رفع دلتنگی کنیم...
و قبل از اینکه بخواد جینو بغل کنه هوسوک زودتر دست بکار شد و جینو تو بغلش کشید...
^آیگوووو موش کوچولو کیوتمون دلمون برات شده بود قد نخود...
بعد که حسابی لپای جین رو با بوس هاش تف مالی کرد پاسش داد تو بغل یونگی...
یونگی دوتا محکم به پشت جین زد
÷به خونه خوش اومدی پسر
و بعد جین رو به سمت نامجون پاس داد... جین حس توپ بسکتبال رو داشت... چون هی دست به دست درحال پاس داده شدن بود...
×بیا اینجا ببینم مونلایت... این دوهفته حسابی خسته شدی نه... چقدر لاغر شدی... باید حسابی غذا بخوری...
نامجون هم بعد رفع دلتنگی زیاد از جین اونو به کناری هل داد و به سمت دونسنگ محبوبش جیمین رفت...
جین که از این پاسکاری ها سرگیجه گرفته بود قبل از اینکه بتونه دست به دیوار بگیره تا نیفته باز توی آغوش یه نفر فرو رفت... کلافه میخواست داد بزنه انقدر منو نچلونین آب شدم که با حس بوی شیرموز و بلوبری سکوت کرد...
(چرا شبیه امگاورس شد... اغا منظور از بو بوی عطرشونه😂جونگکوک که همیشه شیرموز میخوره پس طبیعیه بوی شیرموز بده... تهیونگ هم بوی ادکلنشه دیگه)
با بغض سرش رو بالا اورد و به هیونگیای محبوبش خیره شد... نگاهش بین صورت دونفر که با نگاهی پر از دلتنگی بهش خیره شده بودن در گردش بود... قطره اشکی که سعی در کنترلش داشت با لجبازی از چشمش سر خورد که انگشت جونگکوک راهش رو صد کرد... جونگکوک با انگشتاش گونه های نرم و سرخ جین رو نوازش میکرد...
STAI LEGGENDO
why?
Fanfictionیه ریل لایف از زندگی خودم در قالب داستان من معتقدم درون گراها هم یه جایی کم میارن و دلشون میخواد از خودشون و زندگیشون برای دیگران حرف بزنن من الان دقیقن توی همون نقطم؟ ___________________________________ +تو...تو چطور با وجود این همه سختی بازم طاقت...