استرس تموم وجودش رو گرفته بود... سعی میکرد خودش رو آروم نشون بده ولی درونش آشوبی برپا بود... به خودش که نمیتونست دروغ بگه... میترسید... بزرگترین آرزوش آهنگ سازی و خوندن بود و حالا فقط یک قدم باهاش فاصله داشت... توی سالن انتظار نشسته بود و منتظر بود صداش کنن...
توی این دوهفته صبح و شب فقط تمرین میکرد و قرار بود یکی از آهنگ هایی که خودش نوشته بود رو بخونه...
تمام این آهنگ رو خودش نوشته و ساخته بود... چه شب هایی که بخاطر علاقه شدیدش به آهنگسازی خواب به چشمای خوش رنگش نمیومد... امیدوار بود بتونه جواب تلاش هاش رو بگیره...با شنیدن اسمش از جاش بلند شد و به سمت سالن رفت... از هسو خواسته بود همراهش نیاد... پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید... زیر لب به درگاه کائنات دعا میکرد تا بتونه عالی اجرا کنه و تر نزنه...
تقه ای به در سالن زد و وارد شد... با قدم های آروم ولی محکم وست سالن رو به روی چهار داوری که روی صندلی نشسته بودن قرار گرفت... آب دهنش رو به سختی قورت داد و از طعم تلخش صورتش کمی توی هم رفت...
صدای یکی از داورا توی گوشش پیچید
=خب پسر جون خودت رومعرفی کن
جین تعظیمی کرد و سعی کرد به خودش مسلط باشه
_کیم سوکجین هستم... نوزده سالمه و دانشجوی سال اول هنر های تجسمی دانشگا سئولم...
ایندفعه تنها زنی که توی سالن بود به حرف اومد و سریع رفت سر اصل مطلب...
~هدفت از اینجا اومدن چیه؟
سوکجین نفسی کشید...باید حقیقت رو میگفت؟ توی ذهنش بین گفتن و نگفتن در حال جنگ بود...
زن انگار متوجه دودلیش شده بود~نگران نباش فقط صادقانه جواب بده
_راس...راستش... اینکه بگم بخاطر علاقه بوده زیادی کلیشه ایه... من از بچگی عاشق موسیقی بودم و از پونزده سالگیم شروع کردم به آهنگسازی و نوشتن اهنگ به عنوان یه سرگرمی چون خانوادم زیاد از این موضوع راضی نبودن پس مجبور بودم این موضوع رو پنهان نگهدارم...این موضوع همیشه به عنوان یه رویا درون قلبم بود و من بلاخره بخاطر اتفاقات اخیر که افتاد تونستم قدم بزرگی به سمت رویام بردارم... میدونم از شایعات اخیر خبر دارید...دلیل بودن من در اینجا اینه
بعد از پایان حرفش نفسش روتوی سینه حبس کرد... از واکنش داورا واهمه داشت...
~جوابت صادقانه وشیرین بود...
کمی مکث کرد...
~خب اهنگ انتخابیت برای اجرا چیه؟
_راستش یکی از اهنگای خودمه
بعد سمت میز رفت وفلشش رو جلوی داور ها گذاشت...
یکی از داور ها فلش رو توی دستگاه گذاشت و اهنگ روپلی کرد...
YOU ARE READING
why?
Fanfictionیه ریل لایف از زندگی خودم در قالب داستان من معتقدم درون گراها هم یه جایی کم میارن و دلشون میخواد از خودشون و زندگیشون برای دیگران حرف بزنن من الان دقیقن توی همون نقطم؟ ___________________________________ +تو...تو چطور با وجود این همه سختی بازم طاقت...