34.یعنی میشه...

113 35 19
                                    

با آروم ترین صدای ممکن بدون جلب توجه به سمت ونی که هوسوک هیونگش توش مینشست حرکت کرد... ولی از شانس گندش همین که اولین پاش رو داخل ماشین گذاشت با نگاه عصبی جونگکوک که ازش "پاتو بزاری اونجا قلم میکنم" میریخت مواجه شد... ولی خب یک درصد فکر کنید این موضوع به تخم جین نباشه پس فقط با یه لبخند ژکوند برای جونگکوک عصبی دست تکون داد و سوار ماشین شد و رو به روی هیونگ دوست داشتنیش نشست...
با صدای هوسوک که اون رو مخاطب قرار داده بود سرش رو بلند کرد...

^جینا چرا اومدی اینجا... فکر کردم میخوای با جونگکوک و تهیونگ بری...

جین خنده ای کرد...

_نه هیونگ راستش این چند روزه که اومدیم پاریس اونا خیلی رو اعصاب شدن... جونگکوک که همیشه خدا عصبیه... تهیونگم که زیاد از حد نگرانمه حتی میخوام یه میوه پوست کنم نمیذاره دیگه دارن میرن رو اعصابم تصمیم گرفتم تا وقتی از پاریس نرفتیم دیگه باهاشون یه جا تنها نباشم...

هوسوک لبخندی زد...

^این رفتارشون طبیعیه چون میترسن اتفاق دفعه قبل تکرار بشه... ولی طبق گفته های تو انگار دارن زیاده روی میکنن... با نامجون حرف میزنم که باهاشون صحبت کنه...

جین با ذوق خندید...

_ممنونم هیونگی...

دیگه تا رسیدن به محل برگزاری کنسرت حرفی بینشون رد و بدل نشد... با ایستادن ماشین جین سریع پیاده شد و به سمت نامجون هیونگش پا تند کرد... چون تنها کسی که میتونست در برابر اون دوتا عجوزه بهش کمک کنه نامجون و یونگی بودن که متاسفانه یونگی سرش شلوغ بود پس تنها گزینه میشد نامجون...
کنار نامجون هیونگش ایستاد...

_هیونگ فقط منو از دست اون دوتا عجوزه در امان نگه دار...

نامجون نگاهی به جونگکوک و تهیونگ که با نگاهای عصبی شون داشتن جین رو میخوردن انداخت و خندید...

×نگران نباش مونلایت هواسم بهت هست...

و بعد دستش رو دور گردن جین انداخت و بی توجه به جونگکوک و تهیونگ و خبرنگارا وارد ساختمون شدن...
بعد از تعویض لباس و میکاپ کردن بلاخره زمان رفتن روی استیج‌ رسیده بود...
جین نفس عمیقی کشید و بعد از دست دادن گروهیشون روی استیج رفتن... فقط کمی از کنسرت گذشته بود و جونگکوک درحال خوندن پارتش توی اهنگ for youth بود که فکر بسی خبیثانه ای به سر جین زد... با لبخندی خبیثانه تر از فکرش قوطی آبی برداشت و اروم اروم از پشت به جونگکوک نزدیک شد و تموم اب قوطی رو روی سرش خالی کرد و حتی یک ثانیه هم صبر نکرد و شروع کرد به فرار کردن... جونگکوک شوکه از ابی که از سر و روش میچکید به عقب برگشت که با نگاه شیطنت آمیز جین مواجه شد و این بود شروع دنبال بازیشون...

بعد از سه دور دویدن دور استیج هر دو به نفس نفس افتاده بودن... جین که حالا پشت تهیونگ پناه گرفته بود آروم سرش رو از پشتش بیرون آورد و به جونگکوک نگاه کرد که با لبخند قشنگش در حالی که خیره نگاش میکنه مواجه شد... خب هرکسی بود الان چهارتا پنجتا سکته رو رد میکرد ولی جین مقاوم تر از این حرفا بود و فقط به یه زلزله توی قلبش اکتفا کرد...
ذوق زده خنده ای کرد و کمی از تهیونگ فاصله گرفت و شروع کرد به خوندن پارتش... درحال خوندن پارتش وقتی سمت جونگکوک و تهیونگ برگشت دید که هندزفری های توی گوششون رو درآوردن و با لبخند روی لب و چشمای بسته دارن به صداش گوش میدن...
لبخند قشنگی روی لب های گیلاسی جین نشست... حالا نوبت پارت تهیونگ بود... میدونید کجا رو میگم دیگه اونجایی که میگه
"그 손 내밀어 주겠니?
دستت رو به سمت من دراز میکنی؟

why?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora