7.چرایی زندگیمو پیدا کردم...

187 45 11
                                    

سورین و جین جلوی مطب روانشناسی که قرار بود امروز جین بره پیشش وایساده بودن...

سورین آوازه ی این روانشناس رو خیلی شنیده بود و امیدوار بود که این یکی بتونه به پسرکش کمک کنه و جین داشت فکر میکرد چجوری میتونه از دست این یکی هم خلاص بشه...

باهم وارد مطب شدن... منشی بعد از دیدنشون بلند شد و ایستاد

_کیم سوکجین؟

سورین سری تکون داد که منشی اشاره کرد سوکجین تنها بره داخل...

در حالی که با استرس دست هاش رو به هم میمالید وارد اتاق شد... خانم دکتر با دیدنش لبخند قشنگی زد

+اوه سوکجین شی خوش اومدی بیا بشین

سوکجین روی مبل نشستن و به بازی با انگشتاش مشغول شد...

دکتر کنارش نشستن و به حرکاتش نگاه کرد

_من اسم تورو میدونم ولی تو نمیدونی بزار خودمو بهت معرفی کنم...

با حرفش سوکجین به سمتش چرخید و بهش نگاه کرد...

+من مینسو هستم امیدوارم بتونیم دوست های خوبی باشیم...

ولی سوکجین حرفی نزد و فقط مثل همیشه به بازی با انگشتاش پرداخت...

مینسو با خودش فکر کرد این پسر خیلی گوشه گیره...سعی کرد سر صحبت رو باهاش باز بکنه... به سمت ظبط کنار اتاق رفت...

+سوکجین شی آهنگی هست که دوستش داشته باشی؟

با این حرفش باز سوکجین نگاهشو از دستاش گرفت و به مینسو داد... ناگهان چشماش به تاقچه گوشه اتاق افتاد...

متعجب در حالی که به عکس جیهوپ یکی از اعضای بی تی اس خیره شده بود گفت

_شما آرمی هستید؟

چشمای مینسو برق زد... به سمت سوکجین برگشت و با شادی گفت

+آره تو هم آرمی هستی؟

چشمای سوکجین درخشید و لبخند قشنگی روی لبهاش نشست که چالهای لپش رو به نمایش گذاشت...

سری تکون داد و نگاهش رو از تابلو گرفت و به مینسو داد

_بایستون کیه؟

مینسو با هیجانی که درونش حس میکرد با لحن شادی گفت

+جیهوپ تو چی؟

جین به فکر فرو رفت... چرا توی این چند ماه فراموشش کرده بود... اون دیگه چجور فنی بود

_تهیونگ...

لبخند از لب های مینسو پاک نمیشد... خیلی خوشحال بود که با وجود این موضوع میتونه با جین صمیمی تر بشه...

+جین همه آرمی ها باهم دوستن پس یعنی من و تو هم دوستیم؟

جین لبخندی زد و سر تکون داد... این حرفی بود که هیونگش همیشه میزد... آرمی ها باهم دوستن... مینسو جوابشو با لبخند پر رنگ تری داد و دستای جین رو گرفت

why?Onde histórias criam vida. Descubra agora