هر دو دوست باشادی هم رو بغل کرده بودن و داد میکشیدن... دلیل شادیشون چیزی جز قبولی توی بهترین دانشگاه سئول نبود... باید بگم فاک اینکه با بهترین دوستت، توی بهترین دانشگاه سئول درس بخونی، حتی اگه رشته هاتون متفاوت باشه خیلی عالیه...
اونا توی بوسان زندگی میکردن... و بنظرشون درس خوندن توی سئول ، اون هم دوتایی و بدون حضور خانواده خیلی هیجان انگیز بود...
سوکجین و هسو هردو به خونه هاشون رفتن تا این خبر رو به خانوادشون بدن و قرار شد بعدش جین به دنبال هسو بره و باهم قبولیشون رو جشن بگیرن...
جین با سر و صدا وارد خونه شد... اولین کسی که دید مادرش بود... با شادی جلو رفت و مامانشو بغل کرد و با ذوق گفت
_مامان قبول شدمممم... دانشگاه سئول قبول شدمممم
سورین با لبخند چند ضربه آروم به کتف سوکجین زد
+آفرین پسرم من بهت افتخار میکنم
و بوسه ای روی گونه ی سوکجین کاشت که باعث شد لبخند دلربایی روی لباش بشینه...
خانواده جین با اینکه خیلی بهش سخت میگرفتن... ولی سوکجین باز هم عاشقشون بود... اونا نوزده سال جین رو بزرگ کردن و ازش حمایت کردن... با اینکه حتی پسر واقعیشونم نبود ولی هیچ محبتی رو ازش دریغ نکردن... خب حداقلش تا این اواخر که اینجوری بود... هجده سال کم چیزی نیست...
جین با شادی با پدرش تماس گرفت این خبر رو به اون هم داد... بعد از مادرش اجازه گرفتن تا با هسو برن بیرون...
سوکجین سوار ماشین شد و به سمت خونه هسو راه افتاد... ده ماهی میشد که گواهینامه گرفته بود... با پارک کردن جلوی خونه ی هسو تک زنگی به گوشیش زد... بعد از چند دقیقه هسو با تیپی زیبا و موهای مشکیش که به تازگی کوتاه کرده بود سوار ماشین شد... جین پا روی گاز گذشت و بی هدف رانندگی میکرد
_خب کجا بریم؟
+اممم خب اول بریم رودخانه هان یکم جیغ وداد کنیم ،بعد بریم پیست، بعدم رستوران ، بعدشم میریم کلاپ عشق وحال...
جین خندید و به سمت پاتوقشون روند...
با توقف ماشین هردوشون پیاده شدن... اینجا همونجایی بود که جین گذشتش رو برای هسو تعریف کرد... و بعدش انقدر داد کشیده بود و زجه زده بود که از حال رفت و هسو اون رو برده بود بیمارستان... اینجا مکان امنشون بود ، به جایی که بهشون آرامش میداد... میشه گفت همون مخفیگاه... چون کسی تاحالا اینجا نیومده بود... اگه هم اومده بود اونا ندیده بودن...
هردوشون به سمت پرتگاه سنگی کنار رودخونه رفتن و لبه پرتگاه ایستادن... جین لبخندی زد و دستاشو باز کرد
_اینجا بهم آرامش میده
+اینجا دومین مکان مورد علاقه
جین نیشخندی زد
_میتونم حدس بزنم اولیش کجاست
BẠN ĐANG ĐỌC
why?
Fanfictionیه ریل لایف از زندگی خودم در قالب داستان من معتقدم درون گراها هم یه جایی کم میارن و دلشون میخواد از خودشون و زندگیشون برای دیگران حرف بزنن من الان دقیقن توی همون نقطم؟ ___________________________________ +تو...تو چطور با وجود این همه سختی بازم طاقت...
