یک هفته دیگه هم مثل برق و باد گذشت... توی این یک هفته جین اکثر روزهاش رو کنار خانوادش میگذروند... یک بار هم با هسو تنها و دوبار هم به همراه جونگکوک و جیمین هیونگش بیرون رفتن... مثل تموم این دوماه این یک هفته هم کل فکرش دور و بر تهیونگ و جونگکوک میگذشت ولی سعی میکرد خودش رو خوشحال نشون بده... حال بدش بهتر بود توی دلش میموند تا روی اطرافیانش تاثیر نذاره...خب بگذریم... الان استراحتشون تموم شده بود و همه به سئول برگشته و توی خوابگاه کمپانی بودن... البته به جز تهیونگ که هنوز توی راه بود...
جین با نگرانی روی مبل نشسته بود و به تلوزیون خاموش نگاه میکرد... جونگکوک که متوجه حال بدش بود کنارش نشست و دستاش رو توی دست های بزرگ و گرمش فشرد...
+خوبی نعنا؟
جین سرش رو بالا آورد و با چشمای درشتش به صورت جذاب جونگکوک خیره شد و لبخند محوی به روش پاشید...
_خوبم هیونگی فقط دلم کمی شور میزنه...
حرفش مساوی شد با صدای داد نامجون ... جین بخاطر ترس و استرسی که به جونش افتاده بود و مثل موریانه گوشت تنش رو آب میکرد دستی به گلوش کشید... احساس تنگی نفس میکرد... میدونست که اتفاق خوبی نیفتاده... و لعنت به حس ششم قوی...
________________________
غرق در فکر پاش رو محکم تر روی پدال گاز فشار داد و به صدای اعتراض آمیز لیام مبنی بر آروم تر روندن اهمیتی نداد... توی این یک هفته چهار روزش پیش خانواده خودش بود و سه روزش رو پیش خانواده لیام... برخلاف خود لیام خانوادش آدمای خوبی بودن و تهیونگ ازشون خوشش اومده بود... حتی پدر لیام از رفتاراش متوجه شده بود که تهیونگ به پسرش علاقه ای نداره و بهش گفت اگه دوستش نداره ازش جدا بشه ولی تهیونگ مجبور بود انکارش کنه و پدر لیام این رو به خوبی متوجه میشد...
اهی کشید و ضبط رو روشن کرد که از شانس خوب یا بدش نمیدونم صدای جین توی ماشین پیچید و باعث شد لبخند قشنگی روی لبای تهیونگ بشینه و ناراحتیاش به کلی از ذهنش پاک بشه... جین عزیزش... همیشه انقدر صداش قشنگ بود یا حالا بنظرش انقدر زیبا و آرامشبخش میومد؟ با قطع شدن صدای آهنگ اخماش توی هم رفت و به لیامی که ضبط رو خاموش کرده بود چشم غره بدی رفت و باز ضبط رو روشن کرد... دوباره چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که باز ضبط توسط لیام خاموش شد... تهیونگ عصبی به سمت لیام برگشت...
~مشکلت چیه؟
لیام با حسادت آشکاری داد زد
×خوشم نمیاد به صدای این پسره گوش بدی...
با این حرفش تهیونگ خنده عصبی کرد...
~الان که من کنارتم دیگه دردت چیه... خودت از این اوضاعی که داری خسته نشدی... از اینکه میدونی من بزور کنارتم و مثل کنه چسبیدی بهم و زندگیم رو جهنم کردی خسته نشدی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/315013699-288-k976965.jpg)
ESTÁS LEYENDO
why?
Fanficیه ریل لایف از زندگی خودم در قالب داستان من معتقدم درون گراها هم یه جایی کم میارن و دلشون میخواد از خودشون و زندگیشون برای دیگران حرف بزنن من الان دقیقن توی همون نقطم؟ ___________________________________ +تو...تو چطور با وجود این همه سختی بازم طاقت...