جیمین بعد از اماده کردن غذایی برای تهیونگ و جونگکوک به سمت اتاق رفت
-تهیونگ از اتاق بیا بیرون اینقدر لجبازی نکن غذا پختم واست میذارم رو میز بخور نبینم گشنه بمونی ها
تهیونگ که کنار جیمین کمی اروم شده بود سرش رو تکون داد و باشه ای گفت
جیمین لبخندی زد
-میدونم هنوزم دلت باهام صاف نشده ولی همین که روتو ازم برنمیگردونی پیشرفت خوبیه. من دیگه میرم مواظب خودت و نینیت باش بازم میام پیشت و بهت سر میزنم
تهیونگ هوفی کشید
-باشه هیونگ میشه فقط بری. خستم
جیمین دستشو به نشونه تسلیم بالا اورد و از اتاق خارج شد و بعد از چک کردن اشپزخونه از خونه خارج شد مردد بود که در رو قفل کنه یا نه که همون موقع جونگکوک سر رسید
-حالش خوب شد؟
جیمین اهی کشید
-اره یکمی. غذا پختم حتما بده بخوره. من دیگه میرم
جونگکوک سری تکون داد و بعد از خداحافظی با جیمین وارد خونه شد
تهیونگ همونجور که از اتاق خارج میشد با صدای گرفته گفت
-هیونگ باز چیزی جا گذاشتی
و وقتی کامل از اتاق خارج شد با جونگکوک روبرو شد نفس عمیقی کشید
جونگکوک پالتو و کتش رو در اورد و روی مبل انداخت
-حالت خوبه؟
تهیونگ که روی شلختگی حساس بود عصبی به جونگکوک نگاه کرد
-لباساتو بذار تو کمدت اینطوری پخش و پلا نکن
جونگکوک جا خورده نگاهی به پسر انداخت باور اینکه پسر بالاخره از اون خلق و خوی قبلیش در اومده بود براش عجیب بود
-اوکیی. من میرم لباسامو عوض کنم و دست و صورتمو بشورم. تو میتونی زودتر غذاتو شروع کنی
تهیونگ چشماشو چرخوند و بی توجه به مرد به سمت اشپزخونه رفت
جونگکوک بعد از تعویض لباساش با لباس راحتی خونگی و شستن دست و صورتش به طرف اشپزخونه رفت و به پسر که هنوز خوردن رو شروع نکرده بود انداخت
لبخندی زد و روبروش نشست که تهیونگ عقی زد و به سمت دستشویی رفت
جونگکوک نگران به سمت دستشویی رفت
-تهیونگ حالت خوبه؟
تهیونگ از توالت خارج شد
-یا اینقدر نزدیکم نشین یا این عطر لعنتیت رو عوض کن حالمو بهم میزنه
جونگکوک ابرویی با تعجب بالا انداخت
-ولی این یکی از برندای معروف ادکلنه و خیلیم بوش خوبه. برای حساسیتای دوران بارداری یکم زود نیست؟
تهیونگ اخمی کرد
-برای اینم باید بهت جواب پس بدم برو دوش بگیر نمیتونم بوش رو تحمل کنم
جونگکوک اخمی کرد
-من الان حسابی خستم و گشنمه
-باشه پس من میرم
جونگکوک سریعا از جاش بلند شد
-باشه باشه من میرم دوش میگیرم تو غذاتو بخور همینجوریشم به اندازه کافی بچمو گشنگی دادی
تهیونگ روش رو از مرد برگردوند و مشغول خوردن غذا شد واقعا دستپخت جیمین خیلی خوب بود
بعد از تموم کردن غذا ظرفش رو جمع کرد و توی ماشین ظرفشویی گذاشت
همون موقع جونگکوک از حموم خارج شد
-خب حالا دوش گرفتم میتونم بیام غذامو بخورم؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و بیخیال به سمت تلویزیون رفت و بی هدف روشنش کرد
جونگکوک از توی اشپزخونه با صدای تقریبا بلندی گفت
-قضیه رو به پدر و مادرم گفتم. فقط مونده خانواده ی تو که فردا بهشون میگم
تهیونگ با استرس از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت
-نه نه هرگز این کارو نکن منو بیچاره میکنن
جونگکوک اخم غلیظی کرد
-غلط میکنن من اجازه نمیدم تو دیگه مال منی اونا جرئت ندارن کاری کنن نگران نباش من قضیه رو بهشون میگم رضایت یا ناراضی بودنشون برام مهم نیست به هر حال ما ازدواج میکنیم
تهیونگ مشغول کندن پوست لبش شد
-امکان نداره اونا منو میکشن
جونگکوک از جاش بلند شد و به سمت تهیونگ رفت و دستاشو تو دستاش گرفت
-نگران هیچی نباش بیبی من نمیذارم کاری کنن اونا حق ندارن نگاه چپ بهت بندازن تو مال منی
و بعد نگاهی به لب تهیونگ انداخت و سعی کرد جلوی وسوسه هاش رو بگیره
-مگه نگفتم حق نداری به خودت اسیب برسونی
تهیونگ که از حرفای جونگکوک کمی حس دلگرمی بهش دست داد ولی به روی خودش نیوورد
-اینقدر نگو مال منی گفتم تو صاحب من نیستی
جونگکوک دو طرف صورت تهیونگ رو گرفت
-هر چقدر میخوای انکار کن ولی این تغییری تو اصل ماجرا ایجاد نمیکنه
و صورتش رو رها کرد و به سمت اشپزخونه رفت و قبل از اینکه دوباره مشغول خوردن بشه ادامه داد
-فردا یکی میاد واسه تمیزی خونه. دوست ندارم دست به سیاه و سفید بزنی و بچم اذیت بشه
تهیونگ خنده ی حرصی ای کرد
-فکر کردی اگه نمیگفتی من کار میکرد هرگز این جزو محالاته
جونگکوک با دیدن قیافه ی خرصی تهیونگ لبخند نامحسوسی زد و مشغول خوردن شد
تهیونگ هم به طرف تلویزیون رفت تا از بیکاری در بیاد...
جونگکوک بعد از جمع کردن ظرفا به سمت پذیرایی رفت و کنار تهیونگ روی مبل نشست تهیونگ با دیدن مرد ازش فاصله گرفت
-تا کی میخوای فرار کنی؟ هوم؟
تهیونگ شبکه رو رد کرد
-تا موقعی که ولم کنی
جونگکوک پوزخند زد
-جزو محالاته
تهیونگ نفس عصبی کشید
-من خسته شدم از موقعی که اوردیم اینجا نتونستم کلاسامو برم من سال اخریم و چند ماه دیگه ازمون ورودی به کالج رو دارم
جونگکوک دستش رو به موهای پر کلاغیش کشید
-بیبی بعد زایمانت میتونی ادامه بدی من با درس خوندنت مشکلی ندارم
تهیونگ لگدی به پای مرد زد و با تعجب صداش رو بلند کرد
-یاااا یه جوری میگی انگار من ازت اجازه گرفتم میگم ولم کن نزدیک ازمونمه عقب افتادم
جونگکوک از عصبانیت کیوت پسر لبخندی زد
-البته باید اجازه بگیری. بعدشم با این وضع که نمیتونی بری سر کلاسات برات دبیر خصوصی میگیرم
تهیونگ هوفی کشید. واقعا سر و کله زدن با این مرد فایده ای نداشت همانطور که شبکه ها رو رد میکرد با دیدن یه انیمیشن چشاش برق زد و بی توجه به اطراف مشغول نگاه کردن شد
جونگکوک سری تکون داد و از جاش بلند شد و با خودش زمزمه کرد
-اون واقعا بچس
به طرف گوشیش رفت و با گرفتن شماره نامجون روی صندلی نشست نامجون دوستش بود و از اونجا که معلم بود میتونست بهترین دبیرا رو واسه تهیونگ ردیف کنه بعد از هماهنگ کردن با نامجون به سمت تهیونگ رفت
تهیونگ تو حالت خواب و بیداری داشت کارتونش رو نگاه میکرد جونگکوک کنار تهیونگ نشست که کم کم چشمای پسر گرم شد و سرش روی شونه ی جونگکوک افتاد
جونگکوک شوک شده به پسر کیوت مقابلش که لپاش روی شونش اویزون بود و خوابیده بود نگاه کرد اون پسر داشت نقطه ضعف جونگکوک میشد جونگکوک ناخودآگاه به این فکر کرد که کاش بچشون شبیه تهیونگ بشه مثل اون خوشگل و کیوت. از تصور قیافه ی بچه لبخندی رو لباش شکل گرفت
جونگکوک از موقعی که با تهیونگ اشنا شد دوباره لبخند مهمون لباش شد
همونطور که به ارومی موهای پسر رو نوازش میکرد برای فردا برنامه ریزی کرد
پدر و مادر تهیونگ ادمای تعصبی بودن که دیدشون خیلی بسته بود و طبق گفته های جیمین اصلا نتونستن با موضوع توانایی تهیونگ برای باردار شدن کنار بیان و همش اونو محدود میکردن. باید حساب شده جلو میرفت
تهیونگ بیشتر ترس از خانوادش داشت تا اینکه از جونگکوک بدش میاد اینو تو نگاه و رفتار پسر خونده بود. اگه خانوادش راضی میشدن پسر نرمتر میشد البته راضی هم نمیشدن جونگکوک با پسر ازدواج میکرد ولی خب پسر لجبازتر میشد پس باید خیلی تو این موضوع محتاط رفتار میکرد
پس گوشیش رو برداشت و به یونگی پیام داد
-کاری که گفتم رو راست و ریست کردی؟
بعد از پنج دقیقه یونگی جواب داد
-اره حل شد حالا میتونی با خیال راحت خواستتو عملی کنی.
فردای اون روزاز ماشینش پیاده شد و به سمت انبار رفت
نگهبان در رو واسه جونگکوک باز کرد
یونگی با دیدن جونگکوک به سمتش رفت
-اوردمش
جونگکوک سری تکون داد و به سمت دختری که روی صندلی نشسته بود و دست و پاش بسته بود و چیزی روی سرش کشیده بودن رفت
پارچه رو از روی سرش برداشت
دختر با ترس بهش نگاه کرد طبق گفته های یونگی که از زیر زبون جیمین کشیده بود اون دختر که خواهر کوچیکتر تهیونگ بود ۱۳ سال سن داشت و دردونه ی خانواده ی کیم بود پدر و مادرش از بچگی اون رو پیش راهبه های کلیسا فرستاده بودن و زیر نظر اونا اموزش میدید خانواده تهیونگ خیلی متعصب بودن و انگار تهیونگ وصله ی ناجور برای اون خانواده بود یه روزی انتقامشو از اون عوضیا میگرفت الان باید طبق نقشه جلو میرفت البته رزی خواهرش تقصیری نداشت ولی همیشه یکی باید قربانی خواسته های بقیه میشد
جونگکوک سرش رو به سمت یونگی چرخوند
-شماره ی باباشو بگیر
یونگی گوشیش رو از جیبش در اورد و شماره پدر دختر یا همون پدر تهیونگ رو گرفت و گوشی رو به جونگکوک داد
مرد جواب داد
-بله
جونگکوک از اول ماجرای تهیونگ و بارداریش و دزدیدن دختر رو براش گفت
مرد با صدایی که عصبانیت توش مشهود بود گفت
-ازم چی میخوای مردک دخترمو ول کن
جونگکوک پوزخندی زد
-میخوام فقط رضایت بدین با تهیونگ ازدواج کنم اون خیلی رضایت شما براش مهمه
مرد غرید
-اون هرزه اگه نظر من براش مهم بود که زیرخواب توی عوضی نمیشد
جونگکوک عصبی ضربه ای با پاش به صندلی دختر زد که رزی از ترس جیغ کشید
-به نفعته که دهنتو ببندی و هر چی میگم گوش بدی
مرد با ترس و عصبانیت از شنیدن جیغ دختر باشه ای گفت
-من الان میرم خونه پیش تهیونگ و بهش میگم که باهات صحبت کردم و بعدش بهت زنگ میزنم و تو میگی که به ازدواج ما رضایت میدی و حرفای دلگرم کننده بهش میزنی بعدش دخترتو دم خونت تحویلت میدیم فهمیدی؟
مرد تایید کرد و جونگکوک گوشیو قطع کرد و رو به یونگی کرد
-الان من میرم خونه وقتی بهت پیام دادم دختره رو ازاد میکنی و میبریش دم خونشون تحویلش میدی
یونگی باشه ای گفت
و جونگکوک اونجا رو ترک کرد و به سمت خونه روند
به خونه رسید و در رو باز کرد و به سمت تهیونگ که گوشه ای نشسته بود و داشت با انگشتاش بازی میکرد رفت
-سلام بیبی
تهیونگ به سمت مرد برگشت و اخمی کرد
جونگکوک نیشخندی زد
-یه خبر خوب برات دارم بیبی. رضایت پدر و مادرتو گرفتم
تهیونگ چشماش از تعجب گشاد شد
-چ... چی؟
جونگکوک گوشیش رو در اورد و شماره پدر تهیونگ رو گرفت
-میتونی خودت بشنوی بیبی
تهیونگ بعد از شنیدن حرفای پدرش دهنش باز مونده بود و نمیتونست نفس بکشه اون واقعا پدرش بود با شناختی که ازش داشت هیچوقت در برابر این موضوع اینجوری برخورد نمیکرد
بعد از قطع کردن گوشی توسط جونگکوک، تهیونگ با بهت زمزمه کرد
-چیکار کردی که رضایت دادن؟؟؟
جونگکوک لبخندی زد و به تهیونگ نزدیکتر شد و دستش رو روی رون پاش گذاشت
-هیچی بیبی واقعیت رو گفتم. بهت گفته بودم که هیچکی نمیتونه به من نه بگه
تهیونگ سعی کرد دست مرد رو از روی پاش برداره
-بیبی ما یه بچه داریم و قراره ازدواج کنیم چرا خودتو از من دور میکنی
تهیونگ با درد کمرش از جاش بلند شد
-میخوام استراحت کنم. مزاحمم نشو
جونگکوک کراواتش رو از دور گردنش باز کرد
-تا هر وقت دلت میخواد استراحت کن چون برای فردا کلی کار برای مراسم داریم
تهیونگ نفسی پر استرس کشید و بدون گفتن چیزی به سمت اتاق رفت...
YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...