در حال رقصیدن بودن که تهیونگ جلوی دهنش رو گرفت
جونگکوک نگران دو طرف بدنشو گرفت
-چیشده تهیونگ؟
گارسون به سمتشون اومد
-مشکلی پیش اومده؟
تهیونگ بهش نگاهی کرد
-دستشویی کجاست
گارسون تهیونگ رو به سمت دستشویی راهنمایی کرد
جونگکوک هم پشت سرش افتاد
-تهیونگ؟ غذاها اذیتت کرد
تهیونگ عوقی زد
-نه. من باردارم این چیزا طبیعیه قبلا هم اتفاق افتاده بیخودی دنبال مقصری
جونگکوک تکخندی زد
-خب نگرانتم خرس عسلی
تهیونگ کنارش زد
-هی نگو خرس عسلی میخوای بزنمت؟
جونگکوک قهقهه ای زد
-بیا بزن ببینم
تهیونگ به سمت میز رفت
جونگکوک دنبالش راه افتاد
-پس ادامه رقص چی
تهیونگ چشاشو گرد کرد
-بس کن نمیبینی حالم بد شد؟
جونگکوک به سمتش رفت
-بیا بیبی بیا برقصیم
و دستشو گرفت
تهیونگ سری تکون داد و ناچارا باهاش شروع به رقصیدن کرد
جونگکوک در حین رقصیدن دستی روی لپ تهیونگ کشید
-دارم بهت حس پیدا میکنم
تهیونگ متعجب چشماش رو تا اخر باز کرد
همون موقع موزیک تموم شد و جونگکوک جلوی پای تهیونگ و جعبه حلقه رو از جیبش در اورد
-میذاری خوشبختت کنم؟
تهیونگ با دهنی باز بهش خیره شد
-چی...چی میگی؟
جونگکوک لبخندی زد
-قبول میکنی؟
تهیونگ نمیدونست چی بگه
-با... باید فکر کنم
جونگکوک لبخند اطمینان بخشی زد
-تا اخر عمر برات صبر میکنم
تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت تا از روی زمین بلند بشه
-میشه بریم دیگه من خیلی خسته شدم
جونگکوک سری تکون داد و چون از قبل پول رو پرداخت کرده بود انجا رو ترک کردن و سوار ماشین شدن
به خونه رسیدن و تهیونگ به سمت اتاق رفت
جونگکوک جز شب اولی که تهیونگ اومده بود پیشش خوابیده بود و دیگه پیشش نخوابیده بودن
جونگکوک به سمت اتاق رفت و در زد
-بله
-میتونم بیام تو؟
تهیونگ لباسش رو تنش کرد
-اره
جونگکوک در رو باز کرد و داخل اتاق شد
خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت
-خوب شد اومدی. راستش... راستش امروز من موقعی که جیمین اینجا بود وقتی تو و یونگی خوابیدین با هم فیلم ترسناک دیدیم. میشه اینجا بخوابی
جونگکوک چشماش برق زد
-البته
تهیونگ روی تخت دراز کشید و اباژور رو روشن کرد
-فقط با فاصله!
جونگکوک تکخندی زد و به سمت کمد رفت تا لباساش رو عوض کنه
تهیونگ سعی کرد بهش نگاهی نندازه
بعد از تموم شدن کارش برق رو خاموش کرد و به سمت تخت رفت و روش دراز کشید
-شب بخیر خرس عسلی
ولی با شنیدن نفسای منظم پسر فهمید که تهیونگ خوابیده-جونگکوک بلند شو
جونگکوک چشماشو نیمه باز کرد
-هوممم
تهیونگ دوباره تکونش داد
-پاشو من بستنی میخوام تو یخچال هیچی بستنی نبود
جونگکوک تو خواب و بیداری تهیونک رو بغل کرد
-بخواب بیبی
تهیونگ جیغی کشید و جونگکوک به سرعت برق از جاش بلند شد
-چیشده؟
تهیونگی با چشماش پاپی وارانه به جونگکوک نگاه کرد
-بستنی میخوام
جونگکوک به ساعت رو میزی کنارش نگاه کرد
-محض رضای خدا ول کن الان ساعت ۳ صبحه
تهیونگ لب برچید و خواست شروع به گریه کنه که جونگکوک از جاش بلند شد
-باشه باشه الان میرم ببینم میتونم جایی رو پیدا کنم برات میگیرم
تهیونگ لبخند پیروزمندانه ای زد و روی تخت دراز کشید
***
فردای اون شب
جونگکوک از خونه خارج شد و حین اینکه سوار ماشینش شد گوشیش رو جواب داد
-چیشده یونگی دارم میام چقدر زنگ میزنی
مکثی کرد
-چی اون عوضی اومده دم شرکت داد و بیداد کرده
-باشه تو ببرش تو همون انباری من الان میام
سوار ماشین شد و ضربه ای به فرمون زد
-لعنتی کثافت
و با سرعت به سمت شرکتش روند
به انباری رسید و ماشینش رو پارک کرد و وارد انباری شد
به سمت مرد هجوم برد
-توی کثافت چرا دست از سر ما برنمیداری
پدر تهیونگ با دهن بسته سعی گرد چیزی بگه
که جونگکوک با ضربه پاش محکم به پای مرد زد و باعث شد صندلی بیوفته و لگدی به شکم مرد زد
-این برای اینکه مراسم ازدواجمون رو اومدی خراب کنی
و پاش رو روی گلوی مرد گذاشت، مرد در حال دست و پا زدن بود
-اینم برای اینکه به همسر من توهین کردی و عذابش میدادی البته این چیزی نیست باید صد بار با زجر بکشمت شاید یکم جبران بشه
به یونگی اشاره کرد که صندلی رو راست کنه
جونگکوک مشتی به صورت مرد کوبید
مرد چشماش گشاد شد
جونگکوک پوزخندی زد و ادامه داد
-سه تا راه پیش رومه یکی اینکه تو رو بکشم ولی نمیخوام دستم به خون حیوونی مثل تو الوده بشه و بیبیم ناراحت بشه. یکی اینکه کثافت کاریاتو با مدرک به پلیس لو بدم و عوممم میتونم یه فرصت بهت بدم تا کنار زن و دخترت زندگی کنی به شرط اینکه دیگه دور و برمون نبینمت وگرنه میندازمت زندان نظرت چیه؟
و پارچه رو از دهن مرد بیرون کشید
-باشه... باشه هر چی تو بگی
جونگکوک به صورت خونیش نگاه کرد
-حالا هم ولت میکنم رفتی خونه میگی یه تصادف کوچیک کردی وای به حالت اگه بخوای شیطونی ای کنی اونوقت خودتو خانوادت بیچاره میشن
مردی تند تند سرشو تکون داد
جونگکوک به یونگی اشاره کرد که دنبالش بیاد
-بعد از یه ساعت ولش کن
یونگی بهش نگاه کرد
-چرا با پول دهنشو نبستی راحتتر بود
جونگکوک نیشخندی زد
-امثال این عوضی بوی پول که به مشامشون بخوره همش در حال باج گرفتن میشن. من به هیچکس باج نمیدم اینو یادت باشه یونگی
یونگی سری تکون داد و جونگکوک از انباری خارج شد و سوار ماشینش شد و تصمیم گرفت بره خونه و به تهیونگ سر بزنه
به خونه رسید و بعد از سلام با نگهبان وارد شد
در خونه رو باز کرد و وارد شد
-من اومدم
ولی با دیدن مادرش خشکش زد
-خوش اومدی پسرم
زن لبخندی زد و به سمت جونگکوک رفت...
جونگکوک از زن فاصله گرفت
-تو اینجا چیکار میکنی؟
زن اخمی کرد
-اینجوری از مادرت استقبال میکنی؟
جونگکوک پوزخندی زد
-چه مادری...
که با دیدن تهیونگ که سینی شربت دستشه و از اشپزخونه بیرون اومد حرفشو ادامه نداد
تهیونگ دستپاچه رو بهشون کرد
-ببخشید مزاحم شدم؟
جونگکوک به سمت تهیونگ رفت و بغلش کرد
-به هیچ وجه
مادرش دندون قروچه ای کرد و به سمت مبل رفت
-بیایین بببینم یکم با هم حرف بزنیم
جونگکوک اخم غلیظی کرد ولی سعی کرد جلوی تهیونگ حرفی نزنه
YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...