Season 2,part 12

782 86 11
                                    

جونگکوک که تونسته بود کمی دل تهیونگ رو گرم کنه لبخندی به خانواده ی قشنگش زد
-عزیزم نظرت چیه بریم دیگه سوفی هم خمیازه میکشه انگار بازم خوابش میاد
تهیونگ نگاهی به سوفی انداخت
-هوم باشه بریم ولی فکر نکن به این زودی میبخشمت من هنوز از دستت ناراحتم و نمیتونی سریع انتظار بخشش رو داشته باشی
جونگکوک لبخند کمرنگی زد
-میدونم و واسه اینکه ببخشیم همه کار میکنم
تهیونگ سرش رو تکون داد و سوفی رو دوباره به بغل گرفت
جیمین به سمتشون اومد و نزدیک تهیونگ شد
-میبینم که خوب شدین
تهیونگ بهش با پاش لگدی اروم زد
-جیمین ازت عصبانیم چون بهم دروغ گفتی الانم میای چرت و پرت میگی من هنوز باهاش دلم صاف نشده
جیمین خم شد و یونتان رو که روی زمین بود نوازش کرد و به بغلش گرفت
-البته تا وقتی جونگکوک نازتو میکشه چرا ناز نکنی
تهیونگ ایشی گفت و به سمت ماشین رفت و جیمین هم دنبالش راه افتاد
جونگکوک بعد از صحبت با مردی که انگار رئیس اونجا بود به سمت ماشین رفت و جلو سوار شد و راننده حرکت کرد
جونگکوک سریع گوشیشو از جیب کتش در اورد و به جیمین پیام داد
-بدون اینکه لو بدی بگو تو رو برسونن خونه خودت یونگی منتظرته و از این حرفا میخوام امروز کل تایمم در اختیار خانوادم باشه
و ارسال کرد
جیمین با صدای نوتیف گوشیش که توی دستش بود نگاهی انداخت و پیام جونگکوک رو خوند و اروم خندید
-باشه ولی اگه تهیونگ رو ناراحت کنی یا دلشو بشکنی باز خودم میام میکشمت
و سند کرد
جونگکوک پیام جیمین رو دید و چیزی نگفت. این پسر هم دیوونه بود جونگکوک، همسرش رو از همه بیشتر دوست داشت و میپرستیدش چطور ممکن بود بخواد اذیتش کنه
جیمین با اهمی گلوش رو صاف کرد
-ببخشید میشه منو جلوی خونم پیاده کنین
تهیونگ که حواسش با سوفی پرت بود با شنیدن حرفش به طرفش برگشت
-چرا؟ چیزی شده
جیمین نوچی گفت
-نه فقط یونگی اومده خونه و دلش میخواد با هم وقت بگذرونیم و منم که نمیتونم در مقابل مردم نه بیارم
جونگکوک خندید و تهیونگ قیافشو جمع کرد
-چقدر یونگی ذلیلی جیمین، باشه برو
جیمین لبخندی زد
-چه کنم دیگه نه بیارم نازمو که نمیکشه میگه باشه نیا میشناسیش که دنیا به یه ورشه
جونگکوک سعی گرد خندش رو کنترل کنه
-هی جیمین خیلی داری راجب رفیقم بد حرف میزنی میرم بهش میگما
جیمین چشماشو چرخوند
-برو بگو فکر کردی که چی جلو خودشم همینا رو میگم
تهیونگ لبخندی زد و جونگکوک چیزی نگفت
راننده هم به سمت خونه جیمین و یونگی حرکت کرد
بعد از مدتی به اونجا رسیدن جیمین یونتان رو که روی پاش بود روی صندلی گذاشت و دستی روی سر سوفی کشید و قربون صدقش رفت
-خب دیگه من میرم امیدوارم دلتنگم نشین
و از ماشین پیاده شد
جونگکوک قبل اینکه در رو ببنده رو بهش کرد و گفت
-از شدت دلتنگی همین الان پس میوفتیم
تهیونگ یهو خندش گرفت و سعی کرد نخنده تا جونگکوک پررو نشه
جیمین برای جونگکوک فاکی گرفت و محکم در رو بست و به سمت خونش رفت
جونگکوک هم به راننده گفت که حرکت کنه
توی راه سکوت بینشون برقرار بود انگار که هر دو حرفاشون رو میخوردن و به زبون نمیووردن فقط گهگاهی صدای هاپ هاپ یونتان و صداهایی که سوفی از خودش در میوورد سکوت بینشون رو میشکست
بعد از اینکه به خونه رسیدن جونگکوک کمک کرد تهیونگ که سوفی توی بغلش بود از ماشین پیاده شن بعدشم خودش یونتان رو بغل کرد و به سمت خونه رفتن و رو به تهیونگ گفت
-فعلا یونتان توی نگهبانی میمونه نگهبان مواظبشه گفتم که یکی از افرادم یه خونه مناسب براش بگیره تا توی حیاط باشه
تهیونگ اخم کرد
-چی میگی جونگکوک؟ یونتان میاد تو خونه اون هیچ ضرری نداره
جونگکوک با اینکه از سلامت یونتان مطمئن شده بود ولی بازم دو دل بود و با جمله امری تهیونگ تسلیم شد چون نمیتونست ریسک کنه و باهاش بحث کنه چون تازه داشت داشو به دست میوورد نمیتونست برای یه سگ جو بینشون رو خراب کنه
پس سرشو تکون داد و یونتان به بغل در رو باز کرد و گذاشت اول تهیونگ وارد شه و بعدش جونگکوک وارد شد و یونتان رو روی زمین گذاشت و رو بهش گفت
-هی پسر همینجا بازی کن داخل خونه سرک نکش مخصوصا اتاق سوفی
جونگکوک طوری حرف میزد انگار یونتان یه ادم بود و باید ازش با چشم گفتن پیروی میکرد ولی یونتان هاپ هاپ کرد و داخل خونه چرخ زد
جونگکوک لباشو روی هم فشار داد و به تهیونگ که داشت سوفی رو تو اتاق میبرد تا بخابونه نگاهی کرد
-فقط بخاطر عشقم مجبورم تو رو تحمل کنم
و بعد از اینکه لباساشو با یه تاپ و شلوارک مشکی عوض کرد و بازوهاشو با تتوهای روش به نمایش میذاشت به سمت اشپزخونه رفت
تصمیم گرفته بود امشب خودش غذا درست کنه و تهیونگ رو سورپرایز کنه پس شروع کرد به اماده کردن مواد موردنیاز
تصمیم داشت بولگوگی یا گوشت گاو مزه‌ دار شده درست کنه چون میدونست تهیونگ عاشقشه
پس شروع بعد از در اوردن گوشت از فریزر شروع به کار کرد گوشت مزه‌ دار شده معمولا با سیر و پیاز خردشده گریل میشه
همونجور که گوشت رو داخل مواد میخوابوند
تهیونگ بعد از اینکه سوفی رو خوابوند از اتاق خارج شد و با دیدن جونگکوک توی اشپزخونه که پیشبندی زده و در تکاپو هستش ابرویی بالا انداخت و به سمتش رفت
جونگکوک که سخت مشغول اشپزی بود متوجه ورود تهیونگ به اشپزخونه نشد و تهیونگ لبخندی اروم زد همون موقع جونگکوک برگشت و با دیدن تهیونگ که داشت لبخند میزد خوشحال شد ولی تهیونگ با نگاه جونگکوک سریع لبخندشو پنهان کرد و روی صندلی نشست
-داری چیکار میکنی؟
جونگکوک با بازوش سعی کرد موهاش رو از روی صورتش کنار بزنه ولی نتونست
-دارم غذای موردعلاقتو درست میکنم
تهیونگ هومی گفت جونگکوک داشت تمام تلاششو میکرد که تهیونگ اون رو ببخشه درسته جونگکوک زیاد مقصر نبود و اشتباه از طرف تهیونگ هم بود که بخاطر بارداریش عصبانی شده بود ولی این هیچی از خطای جونگکوک کم نمیکرد ولی خب میدونست که مردش برای اون هر کاری میکنه
پس بلند شد و به سمت جونگکوک گام برداشت جونگکوک نگاهش کرد و هیچ ایده ای تداشت که چخبره. تهیونگ نزدیکش شد و اون چند تار مو که باعث اذیتش میشد رو از روی پیشونیش کنار زد
جونگکوک شگفت زده شد و با چشمای که از خوشحالی برق میزد بهش خیره شد
تهیونگ به خودش اومد که چند ثانیه بود محوش شده بود پس سریع عقب رفت و سر جاش نشست
جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ که داشت خودش رو توجیه میکرد به خودش اومد
-فقط میخواستم حواست از پختن غذا پرت نشه و اون مو باعث نشه غذا دیرتر پخته شه چون خیلی گشنمه
جونگکوک خندید و مشغول اماده کردن غذا شد میدونست که تهیونگ داره سعی میکنه که ببخشتش. تهیونگ هم تمام مدت جونگکوک رو زیر نظر داشت و جونگکوک سعی میکرد رو درست کردن غذا تمرکز کنه چون تهیونگش گشنه بود
بعد از گذشت زمان غذا اماده شد و جونگکوک اون رو سر میز اورد و داخل بشقاب برای تهیونگ کلی گوشت گذاشت و برای خودش فقط کمی موند
تهیونگ نگاهش کرد
-چخبره؟ فکر کردی من همه اینو مبتونم بخورم
جونگکوک به صورت زیبای همسرش نگاهی کرد
-هر چقدر تونستی بخور چون گشنته برات زیاد کشیدم
تهیونگ با تعجب به جونگکوک خیره شد مرد اروم شده بود و با خلق خوب باهاش برخورد میکرد قبلا اگه اینو میگفت جونگکوک عصبانی میشد و با داد و بیداد میگفت همشو باید بخوره و تموم کنه ولی الان داشت خودشو عوض میکرد
پس تهیونگ سرشو پایین انداخت و مشغول شد
گوشت رو در کاهو پیچیده شده رو که با سامجانگ (رب تند قرمز غلیظ) پوشیده شده بود رو کمی توی دهانش گذاشت و جونگکوک محو خوردن اون پسر که شبیه فرشته ها بود شد...

ادامه دارد...

سلام دوستای خوبم ما برگشتیم و منتظر حمایت شما هستم

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now