جونگکوک با عصبانیت به مردی که به سمت اونا قدم برمیداشت نگاه کرد
تهیونگ متعجب با دهنی باز به پدرش خیره شده بود
مرد نزدیکشون اومد و دندون قروچه ای کرد
-لعنتیی دیر رسیدم. بالاخره هرزگیتو کردی اره؟
تهیونگ شوک شده به پدرش نگاه کرد
-م... من کاری نک... کردم
جونگکوک دست مرد رو گرفت و با خودش برد تا بیرونش کنه
مرد همونجوری که تقلا میکرد از دست جونگکوک خلاص بشه داد زد
-شوهر کثافتت رضایت ما رو با دزدیدن خواهرت به زور گرفت. البته برای تو که مهم نیست تو ابروی ما رو بردی و ننگ رو خانواده ی ما گذاشتی الانم فرقی نداره که...
جونگکوک مرد رو به بیرون هل داد که مرد روی زمین افتاد و لگدی محکم به شکم مرد زد
-حیف که الان وقت ندارم ولی بدون بعدا به حسابت میرسم بیچارت میکنم مرتیکه
و وارد کلیسا شد و با استرس به سمت تهیونگ که روی زمین نشسته بود و اشک میریخت رفت پیشش نشست و خواست دستشو بگیره که تهیونگ دستشو پس زد
-تو... تو... من داشتم بهت اعتماد میکردم. تو برای رضایت گرفتن اونا خواهرمو که هیچ ربطی به این ماجرا داره دزدیدی و منو گول زدی ها؟
جونگکوک سرش رو پایین انداخت
-مجبور بودم
تهیونگ مرد را هل داد و از جاش بلند شد
-ازدواجی که بر پایه ی دروغ بنا شده باشه از نظر من هیچ ارزشی نداره
جونگکوک صورتش سرخ شد و اون هم از جاش بلند شد
-تو همسر قانونی منی
تهیونگ زمزمه کرد
-مهم دل ادمه نه یه تیکه کاغذ. من دیگه با تو هیچ نسبتی ندارم. نگران بچه هم نباش فعلا قصد سقط کردنشو ندارم خیالت راحت
و به سمت در خروجی رفت
جونگکوک دنبالش راه افتاد که جیمین جلوش رو گرفت
-اشتباه کردی جونگکوک. ولی صبر کن من درستش میکنم
جونگکوک خواست حرفی بزنه که جیمین با سرعت به سمت در رفت و از در خارج شد
جونگکوک روی یکی از صندلیا نشست و سرش رو بین دستاش گرفت
یونگی به سمت جونگکوک رفت و دستشو پشت کمرش گذاشت
-درست میشه رفیق خودتو اذیت نکن. باید بهش فرصت بدی
جونگکوک با چشمای سرخ به یونگی نگاه کرد
-یونگی من نمیتونم ازش دور باشم فکر کنم عاشقش شدم
یونگی سرشو تکون داد
-معلوم بود ولی خودت نمیخواستی قبول کنی
***جیمین به سمت تهیونگ که به سرعت راه میرفت و بهش رسید و دستشو از پشت گرفت
تهیونگ به سمتش برگشت و با چشمای اشکی بهش زل زد
-ولم کن جیمین
جیمین نفس عمیقی کشید
-میشه با هم حرف بزنیم
تهیونگ نوچی گفت و دستش رو از دست جیمین بیرون کشید
جیمین به جلوش رفت
-قسم میخورم چیزی از این موضوع نمیدونستم. لطفا بیا بریم خونه ی من و یونگی با هم حرف بزنیم. اینجا هوا سرده سرما میخوریم
تهیونگ زمزمه کرد
-نمیام اونجا. چون یونگی دوست جونگکوکه و مطمئنم باهاش همدست بوده و اینکه جونگکوک میفهمه نمیخوام بدونه کجام
جیمین لباشو تو دهنش برد
-نمیذارم یونگی بیاد خونه. فعلا میتونه بره پیش جونگکوک بمونه. جونگکوک الان نمیخواد تو رو معذب کنه برای همین پا پیچت نشد
تهیونگ که چاره ای جز این نداشت و حس میکرد جیمین راست میگه و الانم هیچ جایی نداشت که بره پس ناچارا قبول کرد
جیمین تاکسی ای گرفت و ادرس رو داد و به سمت خونه جیمین حرکت کردن
جونگکوک از کلیسا خارج شد
-من باید ببینمش
یونگی پشت سرش راه افتاد
-نذار از گفتن اینکه تهیونگ خونه ماست پشیمون بشم. جیمین پیام داد گفت نریم اونجا الان وضعیت مناسب نیست
جونگکوک پوفی کشید و به سمت ماشینش رفت
-فقط یه روز تحمل میکنم
یونگی سری تکون داد
-همونم غنیمته. اصلا صبر نداریا
جونگکوک پوزخندی زد و سوار ماشینش شد و بیتوجه به یونگی ماشین رو به حرکت در اورد
***
جیمین سینی شربت رو روی میز گذاشت و کنار تهیونگ نشست
-تهیونگ میشه اینقدر گریه نکنی خودتو داغون کردی
تهیونگ با دستمال اشکاشو پاک کرد
-جیمین امروز از دو تا از مردای زندگیم دروغ و توهین شنیدم. کسی که شوهرم شده و فکر میکردم قراره خوشبختم کنه بهم دروغ گفته بود و پدرم هر حرف و توهینی رو بارم کرد. جیمین من دیگه به کی میتونم اعتماد کنم؟ به کی میتونم تکیه کنم؟ من خسته شدم جیمین
جیمین با حرفای تهیونگ اشک تو چشاش جمع شد تهیونگ رو تو بغلش گرفت
-تهیونگ هر چی بگی حق داری ولی جونگکوک برای اینکه به دستت بیاره به هر چیزی چنگ میزد. شاید به زبون نیاره ولی از تو نگاهش میشه خوند که عاشقته. عاشق هم که دیوونه میشه و هیچی نمیفهمه
تهیونگ فین فینی کرد
-این کارش فقط داره به من اسیب میرسونه
جیمین تهیونگ رو از بغلش جدا کرد و به چشماش زل زد
-تهیونگ اون خودش متوجه کارش شد و پشیمونه. من میفهمم که تو هم انگار ازش خوشت اومده. شما یه بچه دارین به فکر اونم باش
تهیونگ روش رو برگردوند
-همش میگین بچه بچه پس من ارزشی ندارم؟ نظر من مهم نیست؟
جیمین دستش رو پشت کمر تهیونگ گذاشت و به لحن کیوت تهیونگ لبخند غمگینی زد
-البته که با ارزشی البته که نظرت مهمه. ولی وایستا ببینم تو به نخود تو شکمت حسودیت شده اره؟
تهیونگ اخمی کرد
-نخیرم. چرت و پرت نگو جیمین
جیمین خنده ای کرد
-نظرت چیه بریم سونوگرافی از سلامت نخود مطلع بشیم
تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت
-حوصله ندارم. گشنمه غذا چی داری
جیمین که متوجه شد تهیونگ خودشم دلش میخواد ولی نمیخواد قبول کنه لبخندی زد
-الان برات میارم تو بشین
***
مرد دومین بطری مشروب هم سر کشید و با کت و شلوار به حالت زار روی مبل ولو شده بود و اصلا به گوشیش که زنگ میخورد و اسم یونگی روش نوشته بود توجهی نکرد و دکمه های بالای پیرهنشو باز کرد تا کمی هوا بخوره
انگار خونه بدون تهیونگ مثل قبرستون بود و اون با یه مرده هیچ فرقی نداشت...
در اثر خوردن مشروب زیاد روی مبل بیهوش افتاد
بعد از نیم ساعت یونگی در خونه رو با کلیدی که از قبل جونگکوک برای احتیاط بهش داده بود باز کرد و با دیدن جونگکوک که بیهوش روی مبل ولو شده بود لعنتی زمزمه کرد و به سمتش رفت
-واقعا که دیوونس یه ساعتم صبر نداره ببین خودشو به چه روزی انداخته
لیوان روی میز رو برداشت روی جونگکوک خالی کرد
جونگکوک شوک شده چشماشو باز کرد و با مستی و با لحنی کشدار گفت
-لعنت بهت روانی. دست از سرم بردار کاش الان تهیونگ به جای تو بود اونوقت قضیه فرق میکرد سفت تو بغلم میگرفتمش و نمیذاشتم جایی بره و غرق بوسش میکردم
یونگی به حال زار دوستش تاسف خورد و به سمت اشپزخونه رفت
-میرم برات قهوه بیارم
همونطور که وارد اشپزخونه شد گوشیش رو از جیبش در اورد و شماره جیمین رو گرفت
-جیمین اوضاع خیلی خرابه جونگکوک داره دیوونه میشه
داشت حرف میزد که صدای شکستن چیزی مانع شد
صدای جیمین از پشت خط میومد که میپرسید چیشده
-بعدا بهت زنگ میزنم الان باید برم
و گوشی رو قطع کرد و از اشپزخونه بیرون رفت با دیدن پارچ شکسته ی روی زمین و لیوانی که با دستاش خورد کرده بود و دست خونی مرد سریع به سمتش رفت
-داری چیکار میکنی؟ صبر کن برم جعبه کمکای اولیه رو بیارم باید دستتو پانسمان کنم
جونگکوک پوزخندی زد
-زخم دستمو پانسمان کردی با زخم قلبم میخوای چیکار کنی؟ من دلم براش پر میکشه
یونگی به سمت اشپزخونه رفت و در همون حین که دنبال جعبه کمکای اولیه میگشت به جیمین زنگ زد
-یونگی چیشده؟ چخبره؟
یونگی با پیدا کردن جعبه،اون رو برداشت
-خیلی اوضاع داغونه فقط پاشین بیاین با تهیونگ وگرنه این مرد خودشو میکشه
و تلفن رو قطع کرد و به سمت جونگکوک رفت
-باید برم دنبالش من نمیتونم بدون اون زندگی کنم
یونگی به زور اون رو روی مبل نشوند
-بشین باید زخمتو پانسمان کنم
جونگکوک مانعش شد
-ولم کن باید برم
یونگی زمزمه کرد
-جیمین و تهیونگ دارن میان
جونگکوک ناباورانه به یونگی خیره شد
-چیی واقعا؟
یونگی دستشو گرفت
-اره حالا بذار پانسمان کنم
بعد از نیم ساعت در خونه زده شد و یونگی در رو باز کرد با نمایان شدن جیمین و بعد تهیونگ با قیافه هایی نگران وارد شدن
یونگی به جونگکوک که اون ور بود اشاره کرد
-اونجاست
جونگکوک سرشو برگردوند و با دیدن تهیونگ سریع از جاش بلند شد و به سمتش رفت و تهیونگ حیرت زده رو محکم در اغوش گرفت
تهیونگ مات و مبهوت ایستاده بود و خواست حرفی بزنه که جونگکوک موهاش رو نوازش کرد
-دلم خیلی برات تنگ شده بود بیبی
تهیونگ از جونگکوک جدا شد و به دست پانسمان شدش نگاه کرد
-با خودت چیکار کردی؟
جونگکوک لبخند تلخی زد
-هیچی حواسم نبود دستم برید
تهیونگ دست مرد رو گرفت و نگاه کرد
-دروغ نگو این یه بریدگی نیست
جونگکوک دست تهیونگ رو جلوی لباش اورد و بوسید
-تا وقتی تو پیشم باشی هیچی نمیشه
YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...