تهیونگ دستاشو روی دسته های ویلچر مشت کرد
-لطفا منو به بازی نگیر نمیبینی حالمو
جونگکوک جلوش رفت و روبروش نشست
-من هیچوقت در این مورد دروغ نمیگم. من با تمام وجود میخوامت تو برام خاصی تابحال این حس رو تجربه نکرده بودم من عاشقی رو کنار تو یاد گرفتم تهیونگ
تهیونگ بدنش میلرزید و یه حس عجیبی سراسر وجودشو فرا گرفته بود
-سردمه بریم داخل
جونگکوک ناراحت از این بی اعتناییش ویلچر رو به سمت داخل بیمارستان هدایت کرد
توی راهی که به سمت اتاق تهیونگ میرفت زمزمه کرد
-میشه راجبم فکر کنی
تهیونگ سکوت کرد
به اتاق رسیدن و جونگکوک ویلچر رو به داخل اتاق نزدیک تخت برد
و تهیونگ رو تو بغلش گرفت تا رو تخت بذاره
رو تخت گذاشتش و نیم خیز روش خیمه زده بود
نفسای پر استرس تهیونگ به صورتش میخورد جونگکوک نمیتونست مانع حس خوبی که از تهیونگ بگیره بشه پس اروم اروم لباشو به لبای گوشتی تهیونگ نزدیک کرد
تهیونگ شوکه شده سعی کرد عقب بکشه ولی انگار یه چیزی نمیذاشت
جونگکوک بدون اینکه وزنشو روی تهیونگ بندازه روی لبای تهیونگ لب زد
-تو با من چیکار کردی
و لباشو کامل روی لبای تهیونگ گذاشت
مشغول بوسیدن لبای تهیونگ بود و تهیونگ بی حرکت با چشای گشاد نگاهش میکرد
ناگهان در توسط یونگی و جیمین باز شد و اونا شوکه شده نگاهشون کردن
تهیونگ سعی کرد صورتشو از جونگکوک فاصله بده جونگکوک فوشی زیر لب داد و از روی تهیونگ کامل بلند شد و از جاش پا شد و سوالی نگاهشون کرد
یونگی دستپاچه گفت
-میریم بعدا میایم
تهیونگ با خجالت سرشو تا گردنش خم کرد و جونگکوک تکخندی زد
جیمین چشم غره ای به یونگی رفت
-خنگ
و بی توجه به حضور جونگکوک به سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست و مشغول حرف زدن باهاش شد
یونگی هم به سمت تهیونگ رفت و سعی کرده به خنده های زیر زیری جونگکوک بی اهمیت باشه اون مرد رسما داشت مسخرش میکرد
بعد نیم ساعت یه پرستار اومد
-وقت ملاقات تموم شده فقط همراه بیمار میتونه بمونه
جیمین غر و لندی کرد
-پس من نمیمونم
جونگکوک خواست چیزی بگه که تهیونگ دست جیمین رو گرفت
-جیمین، جونگکوک مراقبمه نگران هیچی نباش
جیمین خواست حرفی بزنه ولی با لبخند اطمینان بخش تهیونگ سکوت کرد
بعد از خداحافظی یونگی و جیمین از اتاق خارج شدن و اون دو تا دوباره تنها شدن
جونگکوک به سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست که یکدفعه در زده شد
دکتر برای معاینه ی تهیونگ اومده بود
جونگکوک هوفی کشید و از کنار تهیونگ بلند شد و ایستاد
دکتر وضعیت تهیونگ رو بررسی کرد
همون موقع گوشی جونگکوک زنگ خورد
جونگکوک اخمی کرد
-باید جواب بدم برمیگردم
تهیونگ سری تکون داد
جونگکوک رفت
دکتر بعد از بسته شدن در به تهیونگ نزدیک شد
-نمیخوای درباره ی این موضوع به همسرت چیزی بگی؟ اون حق داره که بدونه
تهیونگ اخمی کرد
-گفتم به زمان نیاز دارم باید تصمیم بگیرم
دکتر سری تکون داد
-من هشدارمو دادم بهتره اون بدونه بازم هر جور خودت میدونی
و به سمت در رفت و از اتاق خارج شد
جونگکوک بعد از پنچ دقیقه وارد اتاق شد
-جنی بود میخواست بگه که اون طرفدار حرفای مامانبزرگ نیست و باهاش موافق نیست و از کاراش ناراحته. من بهش گفتم چه اتفاقی افتاده گفت میاد دیدنت
تهیونگ با تعجب باشه ای گفت و روی تخت دراز کشید...
فردای اون روز
جونگکوک وارد اتاق شد و به تهیونگ که به کمک جیمین اماده شده بود نگاه کرد
-کارای ترخیصتو انجام دادم. دکتر گفت میتونی مرخص بشی چون فضای بیمارستان برای تو و بچه خوب نیست تو خونه میتونی استراحت کنی
تهیونگ سری تکون داد و جونگکوک ویلچر رو از کنار دیوار حرکت داد و به سمت تهیونگ رفت
-راستی جنی عذرخواهی کرد گفت نتونست بیاد عیادتت بیمارستان به جاش میاد خونمون ملاقاتت
تهیونگ که حس خوبی به اون دختر نداشت باشه ای گفت و روشو سمت جیمین کرد
-واقعا ممنونم از کمکات هیونگی. میتونی بری خونتون استراحت کنی
جیمین اخم مصنوعی کرد
-هرگز. باید تا خونه همراهیت کنم اونوقت خیالم راحت میشه
جونگکوک به حرف جیمین اخمی کرد ولی حرفی نزد و تهیونگ رو از روی تخت بلند کرد و روی ویلچر نشوند
بعد از خروج از بیمارستان و خرید داروها جونگکوک تهیونگ رو عقب ماشین سوار کرد تا. راحت بتونه پاهاشو دراز کنه و ویلچر رو توی صندوق عقب گذاشت
جیمین هم اجبارا جلو نشست
جونگکوک از حضور جیمین هوفی کشید و ماشین رو به حرکت در اورد
به خونه رسیدن و وارد خونه شدن
جیمین بعد از اینکه خیالش از بابت تهیونگ کمی راحت شد به سمت در رفت
-من دیگه میرم
و رو به جونگکوک کرد
-وای به حالت اگه بلایی سر دوستم بیاد
جونگکوک پوزخندی زد
تهیونگ که روی کاناپه دراز کشیده بود با صدای خش داری گفت
-خب میموندی اینجا یه چیزی میخوردی
جیمین لبخندی زد
-تعارف که ندارم. یونگی منتظرمه من رفتم
و رفت
جونگکوک بعد از رفتن جیمین نفس عمیقی کشید و چیزی زیر لب گفت و بعد به سمت دستگاه رفت
-جیمین گفته بود از موزیکای بیکلام کلاسیک خوشت میاد درسته؟
تهیونگ به سختی سری تکون داد
جونگکوک موزیکی پلی کرد و به سمت تهیونگ رفت و دو تا بالش زیر سرش گذاشت تا راحت تر باشه
-دکتر گفت باید غذای خونگی بخوری و خب از اونجایی که کسی نیست غذای خونگی درست کنه به اوما گفتم برای غذا پختن میتونه هر روز بیاد و اونم قبول کرد ولی گفت امروز یه مشکلی داره که نمیتونه بیاد و از فردا میاد. خب راستش من تابحال اشپزی نکردم و هیچی بلد نیستم ولی شاید بد نباشه امتحانش کنم
تهیونگ پوقی زد زیر خنده
جونگکوک ابروهاشو بالا انداخت و بهش نگاهی سوالی کرد
-به من میخندی بیبی؟
تهیونگ سعی کرد خندشو جمع کنه
-تصورت در حال اشپزی خنده دار بود
جونگکوک مصنوعی اخم کرد
-فعلا بتازون. بعدا به حسابت میرسم
تهیونگ با این حرف جونگکوک صورتش سرخ شد
همون موقع زنگ خونه به صدا در اومد
جونگکوک به سمت در رفت و در رو باز کرد و با دیدن جنی تعجب کرد
جنی ادای ادمای دستپاچه رو در اورد
-ببخشید یهویی اومدم قرار بود غروب بیام ولی نگران بودم گفتم یه سر بزنم
جونگکوک از جلو در کنار رفت
-بیا تو
جنی وارد خونه شد و خونه رو از نظرش گذروند
-تابحال خونتو ندیده بودم حتی ادرسشم نمیدونستم ولی الان از اینجا بودنم خوشحالم
جونگکوک اون رو به سمت مبلا هدایت کرد و صدای موزیک رو کم کرد
جنی با دیدن تهیونگ با ناراحتی ساختگی به سمتش رفت
-آه عزیزم خیلی بابت این اتفاق متاسفم امیدوارم زودتر خوب بشی
تهیونگ سعی کرد کمی صاف بشینه
-ممنونم از لطفت خوش اومدی. لطفا بشین
جنی لبخندی مصنوعی زد و نشست
جونگکوک به سمت اشپزخونه رفت و با صدای نسبتا بلندی گفت
جنی با عشوه ی خاصی گفت
-قهوه
تهیونگ گفت
-من چیزی نمیخورم
جونگکوک کامل وارد اشپزخونه شد
-پس یه قهوه برای جنی و یه اب پرتقال برای خرس عسلی
تهیونگ از لجبازی و این حرف تهیونگ خجالت زده سرشو پایین انداخت
و جنی از لقبی که جونگکوک به تهیونگ گفت عصبی شد ولی سعی کرد خودشو کنترل کنه و به تهیونگ نزدیک شد و دم گوشش زمزمه کرد
-میدونی من ادم جنگجوییم واسه اهدافم میجنگم ولی به نیروی نفرینم اعتقاد دارم. شاید بخاطر نفرین من بود که این بلا سرت اومد و شاید اتفاقای بدتری هم سر خودت و بچت بیاد. ولی در عین حال من فقط به نفرین کردن بسنده نمیکنم بلکه برای بدست اوردن چیزی که میخوام تلاش میکنم و تو دقیقا اومدی وسط زندگی من و صاحب رویاهام شدی پس من از این نمیگذرم اومدم یه معامله ی دوستانه باهات بکنم یا خودت کنار بکش و از زندگی جونگکوک برو بیرون یا مجبور میشم اعلام جنگ کنم و تنها کسی که این وسط اسیب میبینه تویی چون من در هر صورت پیروز میشم و جونگکوک رو بدست میارم
تهیونگ از حرفای جنی حیرت زده انگار که خشک شده بود فقط تونست بهش نگاه کنه...
جنی کمی به تهیونگ نزدیکتر شد
-و اینکه اگه اینا رو به جونگکوک بگی عواقب خوبی در انتظار تو بچت نیستی. تو یه هوس چند ماهه برای جونگکوکی اون اگه بخواد یکی رو انتخاب کنه کسی هستش که با اصالت باشه شاید این چند ماه رو برای بدنیا اومدن بچه صبر کنه ولی بعدش ولت میکنه فقط میتونم یه لطفی بهت کنم اینکه وقتی با جونگکوک ازدواج کردم بچتو قبول میکنم و بزرگش میکنیم
تهیونگ عصبی دندون قروچه ای کرد
-از اول حس خوبی بهت نداشتم. تو یه ادم پست فطرتی
جنی پوزخندی زد و از تهیونگ فاصله گرفت
همون موقع جونگکوک با سینی تو دستش از اشپزخونه خارج شد و به سمتشون رفت و سینی رو روی میز گذاشت و روی مبل تک نفره ی کنار تهیونگ نشست
-خب جنی چخبر واقعا اینکه اینطوری گفتی تعجب کردم واقعا با بقیه خانواده فرق داری
جنی لبخند پر عشوه ای زد
-خب تر و خشک که نباید به پای هم بسوزن. من مثل اونا نیستم
جونگکوک خم شد و اب پرتقال تهیونگ رو از روی سینی روی میز برداشت و به لباش نزدیک کرد
تهیونگ لباش رو از لیوان دور کرد و ابمیوه رو از دست جونگکوک گرفت
-خودم میتونم بچه که نیستم
جونگکوک کمی لبش از خنده کش اومد و رو به جنی کرد
-بفرمایید
جنی دستشو از حرص مشت کرد و با لبخند مصنوعی قهوه رو از روی میز برداشت و کمی از قهوه نوشید و فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و بلند شد
-ببخشید من باید برم با دوستم قرار دارم الانشم دیر شده فقط اومدم به تهیونگ جان سر بزنم
تهیونگ با اخم نگاهش کرد
و جونگکوک سری تکون داد و بلند شد تا بدرقش کنه
-راحت باش
جنی با حرص تشکری کرد و بعد از خداحافظی از خونه خارج شد
بعد از رفتن جنی، جونگکوک به سمت تهیونگ رفت
-چی بهت گفت تهیونگ که اینجوری ناراحتی و اخمات تو همه
تهیونگ کمی جا به جا شد
-هیچی
جونگکوک به سمت گوشیش که رو میز بود رفت
-الان مشخص میشه
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد
جونگکوک با پلی کردن فایل ضبط شده بهشون گوش داد و هر لحظه اخماش بیشتر شد
تهیونگ شوک شده نگاهش میکرد
جونگکوک بعد از تموم شدن و شنیدن صدا با عصبانیت گوشی رو روی میز پرت کرد
-از اول هم بهش شک داشتم و میدونستم یه نقشه ای داره برای همین گوشیمو روی حالت ضبط گذاشتم تا بفهمم چه قصدی داره و حدس میزدم که طعمه ی اولش تویی
تهیونگ فقط به جونگکوک خیره شده بود و حرفی نمیزد
جونگکوک رفت روی زمین مقابل تهیونگ نشست
-هیچکس و هیچ چیز نمیتونه ما رو از هم جدا کنه چون من نمیذارم تهیونگ. من این دختر رو از بچگی میشناسم ولی فکر کرده خیلی زرنگه و میتونه گولم بزنه. تهیونگ تو مال منی و تا ابد عاشقت میمونم
تهیونگ با چشمای اشکی به جونگکوک خیره شد
-قول میدی هیچوقت ترکم نکنی؟
جونگکوک با سر انگشتاش اشکای تهیونگ رو پاک کرد
-قول میدم با تمام وجود و شرافتم قول میدم
تهیونگ دست جونگکوک رو که روی صورتش بود رو تو دستاش گرفت و محکم فشار داد
-مرسی که کنارمی
جونگکوک لبخندی زد
-حالا که جنی میخواد باهامون بازی کنه منم مثل خودش باهاش بازی میکنم
تهیونگ با نگرانی زمزمه کرد
-ولی بلایی سرت نیاد اخه اون خیلی خطرناک بنظر میاد
جونگکوک بوسه ای روی دست تهیونگ نشوند
-نگران من شدی بیبی درسته؟ من از پس بزرگتر از اینا بر اومدم اینکه چیزی نیست. هیچکی نمیتونه مقابل من بایسته چون نابودش میکنم
تهیونگ با جمله ی اول جونگکوک با صورت سرخ شده روشو برگردوند
-اصلا هم اینطور نیست
جونگکوک قهقهه ای زد
-باشه بیبی هر چی تو بگی
تهیونگ با خجالت و استرسی که به جونش افتاده بود شروع به جویدن لباش کرد...
YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...