part 9

4.7K 380 9
                                    

از اتاق خارج شد و بعد از کمی فکر کردن دوباره وارد اتاق شد 
-حاضر شو باید یه جایی بریم
تهیونگ پتو رو از روی سرش کنار زد
-گفتم که نمیام
جونگکوک به سمتش رفت و دستشو گرفت تا بلند بشه 
-میخوام یه سری چیزا رو مشخص کنم اماده شو 
تهیونگ متعجب بهش نگاه کرد 
-برو بیرون
جونگکوک تقریبا فریاد زد
-گفتم اماده شو
تهیونگ هم متقابلا فریاد زد
-میخوام همین کارو کنم جلوی تو که نمیخوام حاضر بشم
جونگکوک که از قبل لباساش تنش بود به سرعت از اتاق بیرون رفت 
بعد از ده دقیقه تهیونگ بیرون اومد
-اماده ام
جونگکوک دستشو گرفت و از خونه خارج شدن
سوار ماشین شدن و مرد با عصبانیت ماشین رو به حرکت در اورد 
بعد از یه ربع به خونه ای که برای تهیونگ اشنا نبود رسیدن جونگکوک پیاده شد و به تهیونگ هم کمک کرد پیاده بشه و دستشو گرفت
نگهبان با دیدن جونگکوک تعظیمی کرد 
-خوش اومدین قربان 
و با دست در دست بودن جونگکوک با تهیونگ ابروش رو بالا انداخت
-پدر و مادرم خونه ان؟ 
-بله. مهمون دارن عموتون و خانوادش اومدن
جونگکوک پوزخندی زد و از حیاط ان عمارت بزرگ رد شدن 
تهیونگ با دهنی باز به اون عمارت بزرگ نگاه مینداخت
وارد شدن و جونگکوک بی توجه به خدمتکار وارد پذیرایی شد
با دیدن پدر و مادرش و عمو و خانوادش نیشخندی زد
مادرش با دیدن جونگکوک در کنار تهیونگ با استرس، و عصبانیت از جاش بلند شد و بهشون خیره شد 
پدرش هم از جاش بلند شد و متعجب گفت
-خوش اومدی پسرم
جونگکوک پوزخندی زد
-برای مهمونی نیومدم. اومدم یه چیزیو براتون مشخص کنم و چه خوبه که عمو جان هم اینجاست که قضیه کاملا روشن میشه
دست تهیونگ رو که تو دستش بود بالا اورد و بوسید
-ایشون جئون تهیونگه. همسرِ من ما قانونا ازدواج کردیم و اون بچه ی منو بارداره. خواستم همتون باهاش اشنا بشین 
مادرش سرش رو گرفت و روی مبل نشست 
پدرش عرقشو پاک کرد
-بشینین پسرم
عمو و زنعموش هم لبخندی مصنوعی زدن 
ولی این وسط جنی دخترعموی جونگکوک با خشم و عصبانیت نگاهشون کرد و با نفرت به تهیونگ زل زد... 
همون موقع صدای عصای کسی به گوش رسید همه سرشون رو به سمت صدا چرخوندن و با دیدن مامانبزرگ جونگکوک متعجب شدن و فقط تهیونگ در این بین بود که با کنجکاوی نگاهش میکرد
-من از اول گفتم جونگکوک و جنی با هم ازدواج میکنن. خانواده هاشونم قبول کردن الان دارین زیرش میزنین؟ میخواین از ارث محروم بشین؟ 
جنی با لبخند بزرگی به زن چشم دوخت و جلوش تعظیم کرد
جونگکوک با صورت قرمز و دستای مشت شدش دندون قروچه ای کرد
-شرط بین خانواده ها به من ربطی نداره. من عاشق این پسرم و میخوام کل عمرم رو باهاش زندگی کنم و هیچکی نمیتونی مانع بشه 
تهیونگ با شنیدن حرف جونگکوک که گفته بود عاشقشه با تعجب بهش خیره شد. حتما مرد برای کم کردن روی زن روبرو که هیچ شناختی نسبت بهش نداشت این حرف رو زده بود 
جونگکوک هیچوقت به تهیونگ ابراز علاقه نکرده بود
زن عصاش رو محکم به زمین کوبید
-از حرفای من سرپیچی میکنی؟ تو تنها نوه ی پسر من هستی برام مهمی ولی اگه بخوای این ننگ رو به بار بیاری اسمتو از شناسنامه ی خاندان جئون پاک میکنم و تو بی هویت میشی. حتی هر چیزی که مال منه رو ازتون میگیرم
جونگکوک عصبی مشتشو فشار داد
-برام مهم نیست من چند سال پیش زندگیمو از خانواده ی جئون جدا کردم و روی پای خودم وایستادم و شرکت، خونه و ماشین و اموال خودمو دارم و هیچ نیازی به ارث و اموال جئون ها ندارم 
زن پوزخندی زد
-بی پروا شدی پسر. از اول بچه ی سرکشی بودی ولی فکر نمیکردم یه روز روبروی مادربزرگ بایستی و اینجوری باهاش حرف بزنی
جونگکوک نیشخندی زد
-این همه وقت فقط به خاطر احترام بهتون هیچی نگفتم ولی الان پای همسر و بچم وسطه من ازشون نمیگذرم
مادر جونگکوک خواست حرفی بزنه و پا در میانی بکنه که مادربزرگ مرد ادامه داد
-پس بین پدر و مادرت و همسرت یکیشونو انتخاب کردی و حاضری خانوادت اواره بشن هم از این عمارت بندازمشون بیرون هم شرکت رو از بابات بگیرم
جونگکوک سرشو به سمت پدرش چرخوند
-من هزاران بار به پدرم گفتم زندگیشو مستقل کنه و فکر کنم بعد این همه سال کار یه پولی جمع کرده باشه که بتونه یه خونه ث یه کار برای خودش راه بندازه
جنی حرصی به جونگکوک نگاه کرد 
جونگکوک بی توجه به بقیه دست تهیونگ رو گرفت و از کنار مادربزرگش رد شد و کنار گوشش زمزمه کرد
-هیچوقت به هدفت نمیرسی مامانبزرگ 
و زن رو در خشم و حرص خودش رها کرد... 
از عمارت پدری جونگکوک خارج شدن
تهیونگ دستشو از دست جونگکوک کشید
-اون حرفا رو که گفتی میدونم الکی گفتی ولی دیگه نگو من الان باردارم روم تاثیر میذاره دست خودمم نیست
جونگکوک ابروش رو از صراحت حرفای تهیونگ بالا انداخت و برای اینکه اذیتش کنه
-کدوم حرفا من که اصلا یادم نمیاد
تهیونگ با مشت کوچیکش با بازوی سنگی جونگکوک زد
-دیوونه ی روانی
جونگکوک بلند بلند خندید
-بیبی من حافظم مثل ماهیه یادم نمیاد حرفایی که میزنم رو. تو بگو حرفمو تا یادم بیاد
تهیونگ با پاش به پای جونگکوک زد
-بی جنبه 
و به سمت ماشین رفت همون موقع بارون شروع به باریدن گرفت
با دیدن بارون دستشو به سمت بارون گرفت
-تهیونگ سوار شو خیس میشی سرما میخوری 
تهیونگ به سمت جونگکوک رفت و دستشو گرفت
-بیا یکم قدم بزنیم. من عاشق بارونم
جونگکوک با این کار تهیونگ با تعجب نگاهی به دستاشون کرد
-ولی... 
-لطفااا سرما نمیخورم هم پالتو دارم هم کلاه هم شالگردن
جونگکوک ناچارا درخواستشو قبول کرد ولی نگران تهیونگ بود
با هم توی بارون شروع به قدم زدن کردن
جونگکوک گوشیش رو در اورد و موزیکی پلی کرد و دست در دست و شونه به شونه ی هم راه میرفتن
جونگکوک از گوشه ی چشم نگاهی به تهیونگ انداخت
-از وقتی که تو رو دیدم زندگی برام تغییر کرد 
تهیونگ کنجکاوانه به نیمرخ جونگکوک خیره شد
-یعنی چی؟ 
جونگکوک لبخندی زد 
-یه چیزایی رو دارم با تو تجربه میکنم
و حرفشو خورد
تهیونک سرشو کامل به سمت جونگکوک چرخوند
-چیو تجربه میکنی
جونگکوک دست و پاش رو گم کرد
-منظورم پدر شدنه
تهیونگ اهانی گفت و با دیدن دختری که اون ور خیابون گریه میکرد به جونگکوک گفت
-جونگکوک اون دختربچه رو نگاه کن 
و به سرعت به سمتش رفت همون موقع ماشینی با سرعت رد میشد و جونگکوک فریاد زد
-تهیووونگ
ولی خیلی دیر شده بود و تهیونگ غرق در خون روی زمین افتاده بود 
جونگکوک پیشش رفت و شوکه شده سرشو رو پاش گذاشت
-تهیونگ عزیزم بیدار شو بگو هیچیت نشده توروخدا بلند شو
مردم کم کم دورشون جمع شدن و راننده هم از ماشین خارج شد و با ترس نگاهشون کرد
جونگکوک داد میزد و گریه میکرد
-تهیونگ توروخدا پاشو بهت میگم چیو تجربه کردم من عشق رو باهات تجربه کردم. من عاشقتم تهیونگ توروخدا بلند شو 
یکی به امبولانس زنگ زد و همه در تکاپو و هیاهو بودن... 

معنی موزیک
Hold me close And hold me fast مرا نزدیک نگه دار و محکم بگیر This magic Spell you cast این طلسم جادویی که میزنی This is La Vie En Roseاین زندگی به رنگ صورتی است When you Kiss me Heaven sighs وقتی مرا می‌بوسی بهشت آه میکشد And though I Close my eyesو گرچه چشمانم را میبندم I see La Vie En Rose من زندگی به رنگ صورتی را میبینم When you Press me to Your heart
وقتی مرا به قلبت فشار میدهی
I'm in a world apart من در دنیایی دیگر هستم
دنیایی که گل های رز در آن شکوفا می شوند And when you speak Angels sing from above و وقتی صحبت می‌کنی فرشته ها از بالا آواز می خوانند Everyday words seem To turn into Love song به نظر می رسد کلمات روزمره تبدیل به آهنگ های عاشقانه می شوند Give your Heart and Soul to me قلب و روحت را به من بدهAnd life will Always be و زندگی همیشه خواهد بود La Vie En Rose زندگی به رنگ صورتی And when you speak Angels sing from above و وقتی صحبت می‌کنی فرشته ها از بالا آواز می خوانندEveryday words seem To turn into Love song به نظر می رسد کلمات روزمره تبدیل به آهنگ های عاشقانه می شوند
Give your Heart and Soul to me قلب و روحت را به من بده And life will Always be و زندگی همیشه خواهد بود La Vie En Roseزندگی به رنگ صورتی

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now