part 22

3.1K 279 3
                                    

بعد از رسیدن به مطب جونگکوک ماشینش رو پارک کرد و تهیونگ رو با ویلچر به داخل برد و بعد از صحبت کوتاهی با منشی وارد مطب شد 
دکتر با دیدنشون بلند شد و سلام و احوالپرسی کرد
-خوش اومدین ولی سر وقت نمیاین
جونگکوک تهیونگ رو بغل کرد و روی تخت قرار داد
-نتونستیم. همسرم زمین خورده میخوایم از سلامت بچه مطمئن بشیم
دکتر که عجله و استرس جونگکوک رو دید به سمت دشتگاهش رفت و بعد از ریختن ژلی روی شکم تهیونگ دستگاه رو روی شکمش گذاشت و به مانیتور خیره شد
-وضعیت بچه خوبه و مثل قبله. هنوزم برای به دنیا اومدن بچه نظرتون عوض نشده
تهیونگ سری به نشونه منفی تکون داد و دکتر ادامه داد
-جناب جئون با دکتری که گفتم صحبت کردین برای زایمان؟ 
جونگکوک با کف دستش به پیشونیش زد
-اه لعنتی کاملا یادم رفته بود از بس این چند وقت مشکل پیش اومد حتما فردا باهاش حرف میزنم 
دکتر سری تکون داد و رو به تهیونگ کرد
-نوبت بعدیت رو واسه دو هفته بعد مینویسم. تا اون موقع چهار ماهت کامل میشه و به احتمال هشتاد درصد میشه جنسیتشو بفهمیم. حتما سر موقع بیا چون داری وارد ماه های حساس میشی
تهیونگ چشمی گفت و به جونگکوک نگاه کرد و لبخندی زد
جونگکوک هم که خیالش کمی راحت شده بود متقابلا لبخند زد 

بعد از گذاشتن تهیونگ روی ویلچر و خداحافظی و هماهنگی با منشی مطب رو ترک کردن
جونگکوک، تهیونگ رو روی صندلی نشوند و بعد از گذاشتن ویلچر سوار ماشین شد و ماشین رو به حرکت در اورد 
-خب بریم رستوران؟ 
تهیونگ سرشو به سمت جونگکوک برگردوند و چشماشو ریز کرد
-دو تایی؟ 
جونگکوک اره ای گفت
و تهیونگ گفت
-پس بقیه چی چقدر خسیس
جونگکوک ابروهاشو بالا پروند
-میخوام یکم تنها باشیم دو تایی
تهیونگ لبخندی زد
-وقت واسه تنها بودن زیاده الان باید با بقیه جشن بگیریم
جونگکوک روشو سمت تهیونگ برگردوند
-عه؟ پس وقت زیاده؟ 
تهیونگ با خجالت سرشو پایین انداخت
-منحرف منظورم این نبود
جونگکوک تکخندی زد
-کدوم؟ 
تهیونگ ترجیح داد ساکت باشه جون جونگکوک داشت سواستفاده میکرد 
جونگکوک گوشیش رو برداشت
-اوکی یه رستوران رزرو میکنم به یونگی زنگ میزنم با جیمین بیاد سر راهشم اوما و خواهرت رو بیاره خوبه؟ 
تهیونگ لبشو خیس کرد
-یه رستوران واسه شیش نفر زیاده
-اگه خودمون دو تا هم میرفتیم یه رستوران رزرو میکرد برای اینکه دشمنام زیاده
تهیونگ به فکر فرو رفت پس دل اشوبه ها و نگرانیاش الکی نبود جونگکوک ممکن بود خودشو به دردسر بندازه
-یعنی چی؟ تو که گفتی خودتو توی دردسر نمیندازی 
-نه کلی گفتم ناسلامتی جئون جونگکوکم یه فرد موفق خب به هر حال دشمن همه جا وجود داره. جای نگرانی نیست
و برای عوض کردن جو و فضا صدای موزیکش رو بالا برد
ولی این حرفش باعث اروم شدن تهیونگ نشد... 
جونگکوک بعد از زنگ زدن به یونگی و هماهنگ کردن با رستوران رو به تهیونگ کرد 
-صاحب رستوران گفت یه ساعت دیگه رستوران رو خالی میکنن و به یونگی هم گفتم یه ساعت دیگه بیاد از موقع بریم یه نگاهی به لباسا و وسایل برای بچه بندازیم 
تهیونگ لبشو توی دهنش برد و با چشمای پاپی طور به جونگکوک نگاه کرد
-ولی هنوز که جنسیتش معلوم نیست 
جونگکوک خندید
-چه فرقی داره رنگ و مدل که جنسیت نداره 
تهیونگ متفکرانه به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک لبخندی زد
تهیونگ یهویی یاد بچه ی سقط شدش افتاد و اهی کشید 
جونگکوک متوجه ناراحتی ناگهانی تهیونگ شد ولی دلیلشو نفهمید با خودش گفت شاید حساسیتای دوره بارداریشه پس سعی کرد بهش گیر نده 
بعد از دقایقی به فروشگاه مورد نظر رسیدن 
تهیونگ با دیدن وسایل نوزادی چشماش برق زد 
جونگکوک تهیونگ رو ویلچر نشوند و بعد از قفل کردن ماشین به سمت فروشگاه رفت وارد فروشگاه که شد زن فروشنده لبخندی زد و بلند شد 
جونگکوک سری تکون داد و تهیونگ لبخند گرمی زد تشکر کرد 
همینطوری داخل فروشگاه رو میدیدن تهیونگ با دیدن لباسای کیوت و کوچولوی نوزادی که روش عکس و مدل خرس بود ذوق کرد
-جونگکوک اینا رو ببین چه نازه
جونگکوک با لبخند لباس رو برداشت 
-پس فراره صاحب یه خرس عسلی کوچولو و کیوت مثل خودت بشیم
تهیونگ به پای جونگکوک زد و لباس رو از دست جونگکوک گرفت
-وای خدا خیلی ناز و کوچولوئه
جونگکوک به لبخند شیرین تهیونگ خیره شد و با تصور بچشون جلوی تهیونگ خم شد
-کاش بچمون شبیه تو بشه چشماش دماغش، لباش، لپاش، اصلا همه چیش خیلی کیوت و خوردنی میشه
تهیونگ لبخند خجالتی زد
-فرقی نداره شبیه کدوممون میشه تو هم جذاب و خوشگلی
جونگکوک با پشت انگشتش رو لپ ته رو نوازش کرد
-ولی من نسخه کوچیک خودتو میخوام
تهیونگ خندید و جونگکوک بلند شد و ویلچر رو به حرکت در اورد تا بقیه وسایل رو نگاه کنن
جونگکوک با دیدن یه عروسک خرس بامزه ی قهوه ای واستاد
-وای چقدر شبیهته 
تهیونگ دوباره با دستش ضربه ای به پای جونگکوک زد
-هی میگی من خرسم 
جونگکوک قهقهه زد 
-خرس کوچولوی منی
تهیونگ چرخشی به چشماش داد و با هم فروشگاه رو گشتن 
بعد خریدن یه سری چیزا و حساب کردن پول از اونجا خارج شدن و جونگکوک وسایل رو صندلی عقب گذاشت و بعد از گذاشتن ویلچر تو صندوق عقب و نشوندن ته روی صندلی، خودشم نشست و به سمت رستوران روند 
بعد از رسیدن به رستوران وارد شدن و جونگکوک باد از حرف زدن با صاحب رستوران به سمت ته رفت 
مرد اونا رو به سمت میزی مجلل راهنمایی کرد
تهیونگ با دیدن اون رستوران بینظیر دهنش باز مونده بود 
جونگکوک، ته رو روی صندلی نشوند 
-چی میخوری
تهیونگ به فضای رستوران نگاه کرد
-فعلا بذار بقیه بیان بعد سفارش میدم
جونگکوک اخمی کرد
-ول کن اونا رو، حالا میان
با شنیدن صدای یونگی جونگکوک نگاهشو از ته گرفت و به یونگی که پشت ته بود داد یونگی گفت
تهیونگ ریز خندید و بقیه هم خندیدن
جونگکوک برو بابایی نثار یونگی کرد 
تهیونگ ازشون خواست که بشینن و با همشون احوالپرسی کرد و لبخندی به جیمین که چند روزی ندیده بودش زد و مشغول صحبت شدن 
ولی با صدای شلیکی که به شیشه رستوران شد همه شوکه شدن... 

Sinful love |kookv|Where stories live. Discover now