part 10

4.2K 415 10
                                    

دنبال برانکاردی که تهیونگ رو میبرد راه افتاد
میخواست وارد اتاق عمل بشه ولی پرستار مانع شد
-همینجا بمونین
جونگکوک کنارش زد داد زد
-باید کنار همسرم باشم
پرستار اخمی کرد
-ساکت باشین اقا اینجا بیمارستانه. قانون بیمارستانه نمیتونین وارد بشین
جونگکوک عصبانی روی یکی از صندلیا نشست و عصبی سرشو بین دستاش گرفت و با استرس پاهاشو تکون داد
یونگی با استرس به سمتش رفت
-بعد از دریافت پیامت سریع خودمونو رسوندیم چیشده تهیونگ چیشده
جیمین، جونگکوک رو به عقب هل داد
-چه بلایی سر تهیونگ اوردی؟ چرا مواظبش نبودی 
و شروع به داد زدن کرد
پرستار اومد و بهشون تذکر داد
جیمین شروع به گریه کرد و یونگی سعی کرد ارومش کنه
چند ساعت پر استرس گذشت و بالاخره دکتر از اتاق عمل خارج شد
همه به طرفش هجوم بردن 
جونگکوک جلوتر از همه پرسید
-حال همسر و بچم چطوره؟ 
دکتر لبخندی زد 
-خوشبختانه خطر رفع شده و هر دوشون سالم هستن فقط همسرتون فعلا بیهوش هستن و باید به ای سی یو منتقل بشن. درباره وضعیت جسمانیش و جنین هم بعدا صحبت میکنیم
جونگکوک نفسی از سر اسودگی کشید و با صدای چرخای برانکارد که تهیونگ روش دراز کشیده بود سرشو چرخوند و با دیدن جسم بیهوش تهیونگ به طرفش رفت 
و دستشو گرفت 
پرستارا نذاشتن جونگکوک وارد ای سی یو بشه
-میخوام برم پیشش روانیم کردین
پرستاری مرد رو به سمت عقب هدایت کرد
لباسای مخصوص رو بپوشین بعد میتونین وارد بشین
جونگکوک با پرستار دیگه رفت تا لباس بپوشه بعد از دقایقی برگشت و میخواست بره داخل که جیمین مانعش شد
-من میرم میبینمش. تو جز اسیب رسوندن بهش کار دیگه بلد نیست
جونگکوک عصبی دستاشو مشت کرد و میخواست چیزی بگه که یونگی مانع شد و جیمین رو به زور به اون طرف برد 
جونگکوک بالاخره وارد اتاق شد و با دیدن تهیونگ که به دستگاه نفس میکشید ناراحت به سمتش رفت 
به جسم بیهوش پسر نگاه کرد و کنارش روی صندلی نشست و با دستاش شروع به نوازش دستاش کرد 
-بابت همه ی اتفاقایی که افتاد خیلی متاسفم تهیونگ من مسبب تمام اینا بودم. تو راست میگفتی من یه دیوونم که دیوونه که بدجور عاشقته دست خودم نیست عشقت مسحورم کرده. اختیارم دست خودم نیست انگار با نیروی عشق تو دارم زندگی میکنم
همون موقع اشکی از چشمش چکید و روی گونه ی تهیونگ افتاد 
بعد از چند ثانیه تهیونگ انگشتش تکون خورد جونگکوک با دیدن این صحنه هیجان زده شد و خواست پرستار رو صدا کنه که تهیونگ چشاشو باز کرد و به سختی لبای خشکشو از هم باز کرد و ماسک رو از روی صورتش برداشت
-اینجا کجاست؟ من چم شده
جونگکوک ماسک رو دوباره روی صورتش گذاشت 
-عزیزم به هوش اومدی. ماسک باید روی صورتت باشه. اینجا بیمارستانه و تو تصادف کردی ولی الان حالت خوبه
تهیونگ با یاداوری اون اتفاقات به سختی نفسی کشید
-بچه؟ بچم حالش خوبه؟ 
جونگکوک لبخندی زد
-خداروشکر حال هر دوتون خوبه. من برم پرستار صدا کنم 
تهیونگ به سختی سرشو تکون داد و به سقف چشم دوخت... 
بعد از دقایقی دکتر و دو پرستار همراه جونگکوک وارد شدن 
دکتر به سمت تهیونگ رفت و لبخندی زد
-حالت خوبه؟ 
تهیونگ به سختی سری تکون داد
دکتر شروع به معاینه ش کرد 
اول چشماشو معاینه کرد و بعد از اطمینان از سلامت بیناییش از سلامت دستاش اطمینان حاصل کرد
به سمت پاهاش رفت و با خودکار به پاهاش زد
-حس میکنی؟ 
تهیونگ نه ای گفت
دکتر پاهاش رو گرفت
-میتونی تکونشون بدی
تهیونگ هر چی تلاش کرد نتونست
-نه... نه نمیتونم تکون بدم 
و با استرس به دکتر خیره شد
دکتر سری تکون داد
-ایرادی نداره از عوارض این حادثس خوب میشی
جونگکوک که تا اون موقع با ترس و استرس بهشون خیره شده بود و نمیتونست هیچی بگه نفس راحتی کشید
-یعنی چی؟ یعنی من نمیتونم راه برم
-فعلا سریع خوب میشی
و بعد از حرف زدن با پرستار به سمت جونگکوک رفت
-بعد از چند دقیقه بیا اتاق من
جونگکوک با تعجب باشه ای گفت و به سمت تهیونگ رفت
تهیونگ با چشمای اشکی نگاهش کرد 
جونگکوک دستی بر موهای فر تهیونگ کشید
-حالت خوب میشه عزیزم. نگران نباش
تهیونگ هق هق کرد
-مطمئنی؟ من میترسم
جونگکوک سری با اطمینان تکون داد 
-من میرم یه کاری دارم برمیگردم
تهیونگ دستشو گرفت
-لطفا منو تنها نذار
جونگکوک دستشو گرفت
-هیچوقت تنهات نمیذارم. الان جیمین رو میگم بیاد پیشت منم چند دقیقه برم ببینم چیکار کنم از دکتر بپرسم باشه عزیزم؟ 
تهیونگ سری تکون داد و دستشو روی شکمش گذاشت
جونگکوک بوسه ای اروم بر پیشونی تهیونگ زد و بعدش از اتاق خارج شد و بعد از زنگ زدن به یونگی که برای اروم کردن جیمین به حیاط رفته بودن به سمت اتاق دکتر رفت
بعد از در زدن وارد اتاق شد
دکتر برای احترام بلند شد
-لطفا بشینین 
جونگکوک نشست
-چیزی شده
دکتر سری تکون داد و به سمت مانیتور روی دیوار رفت
-ببینین این قسمت پاهای همسر شما اسیب دیده و متاسفانه شوک بدی هم بهش وارد شده من اون موقع برای اینکه به همسرتون استرس وارد نشه مجبور شدم اون حرف رو بگم. من نمیتونم درباره ی دوباره راه رفتنش اطمینان بدم و با قاطعیت بیان کنم شاید خوب بشه که زمان میبره و شایدم هرگز خوب نشه بستگی به تلاش خودش و معجزه ی خدا داره
جونگکوک عصبی به سمت مرد رفت و یقشو گرفت 
-میفهمی چی میگی؟ 
دکتر با ترس بهش زل زد
-لطفا اروم باشین
جونگکوک کل وسایل روی میز دکتر رو با دستش روی زمین ریخت و لگدی به پایه ی صندلیش زد
-هر کاری لازم باشه میکنم اصلا میفرستمش امریکا پیش بهترین دکترا
مرد سری تکون داد 
-پیش مجرب ترین دکترا هم برین همینو میگن. من بیست جلسه فیزیوتراپی براش مینویسم تا ببینیم چی میشه
جونگکوک غرید
-تهیونگِ من خوب میشه اون با این مشکلات میجنگه
دکتر لبخندی زد
-حتما همینطوره
جونگکوک خواست از اتاق خارج بشه که دکتر به سمتش رفت
-من چند دقیقه ی دیگه برای صحبت با همسرتون برای کارایی که باید انجام بده به اتاق میام پس لطفا اتاق خالی باشه
جونگکوک ابرویی بالا انداخت
-نباید بهش بگی
دکتر با اطمینان گفت
-اگه میخواستم بگم همون اول میگفتم
جونگکوک ادامه داد
-پس منم اونجا هستم
دکتر سری به علامت منفی تکون داد
-بهم اطمینان کنین الان چهره ی مشوش شما رو ببینه ممکنه شک کنه 
جونگکوک سری تکون داد
-اوکی
و از اتاق خارج شد
بعد از چند دقیقه دکتر به سمت اتاق تهیونگ رفت و وارد اتاق شد و بعد از درخواست از جیمین برای ترک اتاق و رفتن اون به سمت تهیونگ رفت
-حالت چطوره؟ 
تهیونگ به سختی لباش رو برای ادای کلمات باز کرد
-نمیدونم. جونگکوک کجاست؟ 
دکتر لبخندی مهربون زد
-اثر مواد بیهوشیه خوب میشی. راستش من اومدم باهات تنها صحبت کنم
تهیونگ با تعجب بهش نگاه کرد
-چیشده؟ 
دکتر سرم تهیونگ رو بررسی کرد
-جنین شما تو وضعیت خوبی نیست و از اول بخاطر مکانیزم بدنتون ممکن بود در خطر باشه و این تصادف به شدت روش تاثیر گذاشته و همینطور بدن شما رو ضعیفتر کرده
تهیونگ با استرس نگاهش میکرد و دکتر ادامه داد
-نگه داشتن بچه برای شما خطرناکه و اگه نگهش دارین و به دنیاش بیارین ممکنه جونتونو از دست بدین و تنها راه سقط جنینه
تهیونگ حس کرد نفسش بالا نمیاد و چشماش سیاهی رفت
دکتر سریع بالش زیر سرشو تنظیم کرد و سعی کرد ارومش کنه
-میدونم براتون سخته
تهیونگ دستشو به زور کمی بالا اورد تا دکتر سکوت کنه
-فعلا نمیخوام کسی خصوصا همسرم راجب این موضوع چیزی بدونه
دکتر سری تکون داد
-حتما. برای همین با خودتون در میون گذاشتم
تهیونگ نفس لرزونی کشید
-میخوام تنها باشم
دکتر از اتاق خارج شد و تهیونگ ناامید به در نگاه کرد...
بعد از دقایقی جونگکوک وارد اتاق شد و به سمت تهیونگ رفت
تهیونگ بهش نگاهی انداخت و جونگکوک کنارش نشست و دستی به موهای فر عسلی رنگش کشید 
قطره ی اشکی از چشمای تهیونگ چکید
جونگکوک متوجه شد و با انگشتش پاکش کرد
-چیشده بیبی
تهیونگ نه ای گفت
جونگکوک لبش رو گاز گرفت تا جلوی اشکاشو بگیره 
-گشنته؟ 
تهیونگ به سختی جا به جا شد
-نه دلم میخواد برم خونه. نمیخوام اینجا باشم 
جونگکوک لبخند غمگینی زد
-به زودی میریم عزیزم
تهیونگ هوفی کشید 
-دلم هوای ازاد میخواد اینجا بودن خفم میکنه
جونگکوک دستپاچه شد نمیتونست راه نرفتن عزیزش رو ببینه
-صبر کن به دکتر بگم
و از اتاق خارج شد
بعد از دقایقی با یه ویلچر وارد اتاق شد
-به دکتر گفتم. گفت میتونی تو حیاط گشت بزنی
تهیونگ با ناراحتی نگاهی به ویلچر انداخت
-من... من پس کی خوب میشم
جونگکوک سعی کرد صداش نلرزه
-به زودی خوب میشی من همیشه پیشتم
تهیونگ سرشو به سختی تکون داد
جونگکوک بهش کمک کرد و بغلش کرد و روی ویلچر نشوندش
تهیونگ خجالت زده تشکری کرد و جونگکوک ویلچر رو به حرکت در اورد
بعد از رد شدن از راهروهای بیمارستان تو حیاط رفتن
تهیونگ با تنفس هوای تازه نفس عمیقی کشید 
-ببخشید برات دردسر درست کردم
جونگکوک جدی گفت
-تو برام یه موهبتی نه دردسر
تهیونگ که از حرفای جونگکوک کمی متعجب شده بود با خجالت گفت
-منظورت از موهبت بچه ی تو شکممه
جونگکوک که یادش اومد که هیچوقت احساساتشو نسبت به تهیونگ بیان نکرده لبخند تلخی زد
-تو در اولویت این موهبتی
تهیونگ با تعجب سعی کرد سرشو به سمت جونگکوک برگردونه ولی نتونست
-بیبی خودتو اذیت نکن 
تهیونگ با صدای لرزون گفت
-مگه نگفتم از این حرفای الکی بهم نزن باردارم روم تاثیر میذاره
جونگکوک با قاطعیت گفت
-الکی نیست. من... من عاشقت شدم تهیونگ
تهیونگ شوک شده انگار که یه جریان الکتریکی بهش وصل کرده بودن خشکش زد... 

Sinful love |kookv|Donde viven las historias. Descúbrelo ahora