با صدای گریه سوفی سریع از خواب بیدار شد و اهی کشید
جونگکوک سرکار بود و اوما هم رفته بود خونه دخترش برای کمک بهش چون پاش شکسته بود و دست تنها بود. خسته به سمت تخت سوفی رفت و بغلش کرد
-چیشده عزیزم گریه نکن
و عروسکشو برای اروم کردنش تکون میداد
سوفی با بغل گرم و نرم تهیونگ کم کم اروم شد و با لپای سفید و بزرگش به ته خیره شد
تهیونگ خنده ای کرد
-ای شیطون فقط خواستی منو از خواب بیدار کنی. اونقدر خسته بودم خوابم برد دختر خوشگلم، دلت واسم تنگ شده بود
سوفی با شنیدن حرفای ته خندید و تهیونگ محکم لپشو بوسید
-چشمات دقیقا شبیه باباته انگار یه کهکشان توی چشماته
لبخندی زد و توی اتاق سوفی راه رفت و با سوفی حرف میزد
سوفی سه ماهش شده بود و زیاد دختر غرغرویی نبود فقط بعضی وقتا غرغرو میشد که ماما(پاپا) و باباش میخواستن یکم استراحت کنن
پدر تهیونگ، بعد از تهدیدای جونگکوک به برملا کردن کاراش کمی دست نگه داشت ولی دو ماه پیش بالاخره به دادگاه شکایت کرد و رزی به اجبار پیش خانوادش برگشت البته که دادگاه از پدر تهیونگ تعهد گرفت که حق نداره دختر رو مجبور به ازدواج کنه و هرگونه نارضایتی رزی باعث میشد جونگکوک و تهیونگ همینجوری یه جا نشینن.
تهیونگ هر روز به رزی زنگ میزد و احوالشو جویا میشد و رزی انگار راضی بنظر میومد البته که هفته ای یه بار همو میدیدن
تهیونگ حالا کاملا تنها شده بود، جونگکوک از صبح تا شب سرکار بود مخصوصا الان که یه پروژه ی سنگین رو شرکتش بر عهده گرفته بود تا دیر وقت سرکار بود
تهیونگ وقتی دید سوفی کوچولو خوابش برده لبخندی زد و اروم دخترکش رو روی تختش گذاشت و پتوی سبک رو روش کشید و از اتاق خارج شد و به سمت اشپزخونه رفت تا چیزی بخوره هنوز ساعت ۷ غروب(شب) بود و تهیونگ گشنش بود و میدونست که جونگکوک به این زودیا نمیاد پس از یخچال چیزی برداشت و مشغول خوردن شد و در همون حین گوشیش رو برداشت و به جیمین زنگ زد
با صدای شنیدن جیمین اونور خط با صدای نسبتا بلندی گفت
-یه وقت خبری ازم نگیریا. انگار که نه انگار
جیمین خندید
-یاااا تهیونگ چند روز رفتم برمیگردم اومدم یکم تفریح کنم بعدش پر قدرت برمیگردم و سوفی رو همش خودم نگه میدارم
تهیونگ پوزخندی زد
-منم دلم سفر میخواد ولی نمیتونم تو هم دوست منی و باید همدرد من باشی اونوقت پا شدی با یونگی رفتی سفررر
جیمین صداشو ترسیده کرد
-ببخشیدد سرورم اومدم یکم ارامش بگیرم بعدش میام سوفی رو خودم نگه میدارم تو برو سفر
تهیونگ اهی کشید
-باشه تو راست میگی
جیمین دوباره خندید
-یونگی داره صدام میکنه من باید برم زودی میبینمت بای بای
تهیونگ عصبانی شد و بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد
با خودش زمزمه کرد
-هر کی به فکر خودشه من موندم و سوفی دو تایی تنهایی
و لباشو با ناراحتی جمع کرد
همون موقع صدای باز شدن در رو شنید
تهیونگ متعجب به طرف در رفت و با دیدن جونگکوک که چند تا کیسه ی خرید دستش بود به طرفش رفت
-سلامم
و بغل جونگکوک پرید، جونگکوک کیسه ها از دستش ول شد و پسر رو تو بغلش گرفت
-سلام عزیزم حالت خوبه؟ معلومه خیلی دلتنگم شدی اینجوری اومدی استقبالم
تهیونگ از جونگکوک جدا شد و به شونش زد
-تعجب کردم امروز زود اومدی
جونگکوک کیسه های خرید رو برداشت و به سمت پذیرایی رفت
-مگه میشد امروز دیر بیام حتی میخواستم زودتر بیام ولی نشد دیگه نتونستم تحمل کنم اومدم
تهیونگ با تعجب نگاهیش کرد
-امروز روز خاصیه؟
جونگکوک لبخندی زد و کیسه ها رو روی زمین گذاشت و خودشو روی مبل انداخت
-حالا میبینی
تهیونگ سوالی به جونگکوک نگاه کرد که همون موقع صدای زنگ در اومد تهیونگ به طرف در رفت و در رو باز کرد و با دیدن جیمین، یونگی، رزی و اوما که با کیک و یه دسته گل بزرگ وارد شدن متعجب شد
-اینجا چخبره؟
جونگکوک به سمت تهیونگ رفت و دسته گل بزرگ رو از دست یونگی گرفت و رو به تهیونگ وایستاد و دسته گل رو به دستش داد
-امروز سالگرد اولین دیدارمونه عزیزم. خودم وقت نبود برم گل و کیک بگیرم به یونگی اینا گفتم بگیرن سر راه کیک و گل رو از قبل سفارش داده بودم میخواستم سورپرایزت کنم ولی لعنت به این کار فاکی
تهیونگ با دهن باز نگاهش کرد
-جدی؟؟ امروز چندمه؟ من حتی روزا از دستم در رفته و راستشو بگم حتی روز اولین اشناییمو رو یادم نیست چندم بود واقعا ممنونم
و رو به بقیه کرد بفرمایین داخل
با وارد شدن بقیه چشماش رو سمت جونگکوک برگشت و روی گونه اش رو بوسید
-واقعا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم
جونگکوک لبخندی زد
-میخواستم اون روز کذایی برات یه جور دیگه باشه و اینجوری یادت بمونه
تهیونگ لبخندی زد و دست تو دست جونگکوک وارد پذیرایی شدن
جونگکوک به سمت کیسه های خرید رفت
-اینا رو دیروز سفارش دادم و صبح رفتم گرفتم چون میدونستم غروب نمیرسم و کیسه ی بزرگ رو باز کرد
تهیونگ با دیدن گیتار توی دست جونگکوک ناباور بهش خیره شد
-تو... تو از کجا میدونستی من عاشق گیتار بودم این یه سال اینقدر درگیر شدم که حتی یادم رفته بود...
جونگکوک سرشو با ناراحتی تکون دادم
-باعث این درگیریا من بودم و متاسفم از رزی پرسیدم و اون راهنماییم کرد
تهیونگ لبخندی به هر دوشون زد و خواست حرفی بزنه که صدای گریه سوفی بلند شد
تهیونگ خندید
-صدای باباشو شنید بیدار شد
جونگکوک کتش رو در اورد و روی مبل انداخت
-باباییشم بی نهایت دلتنگشه
و به سمت اتاق سوفی رفت
تهیونگ هم شروع به خوش و بش با بقیه کرد
*****
![](https://img.wattpad.com/cover/318280256-288-k578894.jpg)
YOU ARE READING
Sinful love |kookv|
Romanceتهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای کثافت کاریش بمونه Name: Sinful love Chanel: Kookvmoment Couples: Kookv, Yoonmin Writer: Maedeh وضع...