1

1.7K 133 90
                                    

«تقصیر کدام یکی از ما بود؟
کاش میتوانستم جواب این سوال را در تمام شب هایی که نخوابیدم و به دوباره بوسیدن تو فکر میکردم ، پیدا کنم
خودت به من جواب بده ، طمع کار بودن تو یا هیجان من؟
میگویند اگر اشتباه کنی خودت ضربه میبینی پس چرا هر دو نمیتوانیم آسیب هارو درمان کنیم؟
من نمیتوانم خونریزی قلبم را متوقف کنم و تو نمیتوانی دوباره خاطرات رو لمس کنی ...
هیونگ ، اما من معشوقه ات بودم !»

سکوت تمام خانه رو احاطه کرده بود و تنها صدای کشیدن بینی قرمزش هرازگاهی به گوش خودش میرسید.
خودکار مشکی اش رو از بین انگشت های ، وسط دفترش گذاشت و سرش رو روی میز چوبی سرد روی  دفتری که تقریبا نصف برگه هایش از نوشتن پر شده بودن گذاشت. به مجسمه نیمه ماه روبه روییش که با گل خای زیادی احاطه شده خیره شد و سوختگی چشم های متورمش رو فراموش کرد

به یاد اوردن خاطره های شیرین قلبش رو مچاله میکردن و هر بار باعث میشدن اشک های ردی روی برگه ها بزاره
برگه هایی که تمام حس قلب پسر رو در بین خودش قایم کرده که شاید روزی این دفتر بین دست های قلب مورد نظرش میرسید

تظاهر کردن برای او سخت بود ، مغزش دیگر کمکی نمیکرد و قلبش دست روی دست به بیچارگی اش نگاه میکرد
_ هیونگ

صدای گرفته اش لرزشی در ادای کلماتش ایجاد کرد اما با قطره اشک بعدی که از چشمش تا گوشه لبش چکید دوباره ادامه داد : برادرت عاشق تو شده

لبخندی زد : حالا که تو میای مثل همیشه بهت میگم اوه من گریه نکردم فقط حساسیت لعنتی منو اذیت میکنه

سرش رو بالا اورد و دفتر رو ورق زد : میبینی که چقدر ترسوام؟

وقتی به صفحه اول رسید ، چشم های لب تا لب اشکش رو به اولین کلمات که در 2 سال پیش شروع به نوشتنش کرده ، دوخت

( فلش بک دو سال قبل
2018
کره جنوبی _ سئول
مدرسه دولتی کیونگ سونگ

کتونی سفیدش قدم های محکمش رو روی کف سالن  تزیین میکرد و با همون چشم های گیرا به جلو‌ خیره شده. کت زرشکی رنگش روی ساعدش انداخته و‌ هر از گاهی انگشت هاشو راهی موهای کاراملی اش میکرد

ساعت گرون قیمتش تمام چشم هارو به اون میکشید و عطرش باعث میشد دخترها روی پاهای خودشون نایستن
حسادت رو میشد از چشم های دانش آموزهای پسر دید در واقع این نگاه رو از دیروز که اولین روزش در مدرسه دولتی پایین شهر بود رو احساس میکرد

بی توجه  به همه ، مقابل کلاس ایستاد و در زنگ‌ زده اش رو با پاش باز کرد
کیفش رو اروم و مرتب کنارش روی نیمکت گذاشت و‌ کتاب شیمی اش رو جلوی خودش باز کرد
همهمه ی دانش آموزهارو میشنید ، بهشون حق میداد که ایده ای درباره وجودش در این مدرسه نداشته باشن

I was your loverWhere stories live. Discover now