36

198 49 23
                                    

″یونگی،مین یونگی هستم″

مرد منشی دوباره نگاهی به دو مرد و پسر کوچولویی که هیچ شباهتی به اون‌ها نداشت انداخت و همانطور که اسم یونگی رو در صفحه کامپیوترش جستجو میکرد به ادامه صحبت‌هاش گوش میداد
″روز قبل با شما برای ملاقات مدیر این شرکت تماس گرفته بودم″

مرد عینکش رو روی چشم‌هاش بالا و پایین کرد. اسم یونگی رو میتونست در صفحه کامپیوترش ببینه اما نمیتونست هیچ کمکی به اون برسونه.اجازه نداشت کسی رو وارد اتاق مدیر شرکت کنه پس دوباره با زبان انگلیسی جواب داد ″معذرت میخوام آقا.من نمیتونم به شما اجازه بدم وارد بشید″

یونگی واقعا از سر و کله زدن با بقیه خسته شده بود و اون منشی خستگیشو بیشتر میکرد.پسرش رو در آغوشش کمی تکون داد و دوباره درخواست کرد ″این یک مسئله اظطراریه باید حتما ملاقاتشون کنیم″

منشی همراه تکون دادن سرش،شونه‌ای بالا انداخت که نشون میداد نمیتونه دستورات رو نقض کنه و اون‌هارو وارد اتاق مدیر کنه.در واقع اون دو حتی برای یک مسئله کاری نیومده بودن و مطمعنن اجازه نداشتن که مستقیما مدیر رو ملاقات کنن
چهره کلافه یونگی خبرهای خوبی رو به تهیونگ نمیرسوند‌.خودش هم خسته شده بود.تقریبا نیم ساعتی اونجا ایستاده بودن و یونگی تلاش میکرد که کار رو جلو ببره  پس با صدای ارامی از اون پرسید ″هیونگ چی شد پس؟″

یونگی پیشونی‌اش رو ماساژ داد و دست مینی که میخواست  وسایل روی دفتر منشی رو چنگ بزنه نگه داشت و جواب تهیونگ‌رو داد ″میگه نمیتونه بهمون اجازه بده مدیر شرکت رو ببینیم″

تهیونگ سرشو کج‌ کرد و گفت″این دیگه چه کوفتیه″
دست‌به‌سینه رو به منشی ایستاد اما مخاطبش همچنان یونگی بود ″هیونگ بهش بگو که خودش برای این ساعت به ما وقت ملاقات رو داد″

یونگی‌ زیرلب غر زد ″برای همینه که دارم صبرمو از دست میدم″
سپس دوباره و با اخمی که بی‌حوصلگیشو نشون میداد،دستشو روی میز گذاشت و با زبان انگلیسی که پل ارتباطی برای اون و مرد منشی بود گفت ″لطفا خبر بدین که ما از طرف آقای جانگ اومدیم″

نگاه منشی معترضانه بود و یونگی قبل از اینکه مرد صحبتی کنه،میدونست لب‌هاشو برای دوباره نه گفتن تکون میداد اما صدایی باعث شد لحظه‌‌ای از گفتن چیزی مکث کنن
″آقای جانگ؟″

این صدای منشی نبود،بلکه صدایی بود که از پشت سرشون میشنیدن و هر دو به سرعت به سمت عقب برگشتن.انگار که کسی میتونست کمکشون کنه با مدیر شرکت ملاقات کنن پس یونگی قدمی به جلو برداشت و پسر بازیگوشش که لحظه ای در آغوشش آروم نمیگرفت رو روی زمین گذاشت اما اجازه نداد از خودش دور بشه و با گرفتن دستش نگاهی به مردی که معلوم بود بزرگتر از خودشون بود انداخت

کشیدگی چشم‌هاش برای یونگی آشنا بود‌ اما هنوز مطمعن نبود که میتونست با زبان خودشون صحبت کنه پس سرشو کج کرد و این بار اسم رو کامل نام برد ″آقای جانگ،جانگ هوسوک″

I was your loverWhere stories live. Discover now