19

260 65 37
                                    

_ هی ، یونگیا

صدایی که از تلویزیون پیچید ، برای یونگی آشنا بود. صدای هوسوک بود اما خونه ، اون خونه کوچک براش کمی ناآشنا به نظر می اومد. بعد از لحظه هایی دوربین گوشی ، خودش رو نشون داد اما انگار زیادی با خودش فرق داشت. طوری که چند بار روی صفحه بیشتر تمرکز کرد تا مطمعن بشه

موهای نعنایی ، همیشه این رنگ اون رو به وجد می اورد و حتی دلیلش رو نمیدونست اما حالا باید میپرسید : اینا ، اینا برای چه زمانی بود؟ 

دوباره به صفحه خیره شد :

_ چیکار میکنی؟

یونگی بود که اینو پرسید و دست از برش دادن خیارها کشید ، دست هاشو دور کمر پسر حلقه کرد و سرش رو روی شونه اش گذاشت

هوسوک دوربین رو کمی بهتر گرفت و بعد از مکث کوتاهی گفت : داشتم فکر میکردم اگه پیر بشیم و فراموشی بگیریم ، کی یادمون میندازه که ما عاشق همدیگه ایم؟

پسر مو نعنایی با این حرف هوسوک ، ناباورانه خندید و بعد از گذاشتن بوسه ای روی گردن پسر جواب داد : اینقدر میبوسمت که یادت بیاد ، جانگ هوسوک پسرِ لوسِ مین یونگیه

_ مین یونگی ، نه خیر من قراره کلی مدرک از خودمون به جا بزارم . قرار نیست صحنه ی جرم هیچوقت پاک بشه ، بعدشم ...

از یونگی جدا شد و به غذاهایی که یونگی روی میز چیده و در حال آماده سازی بود ، نگاهی انداخت و گفت : یونگیا باید یه رستوران بخریم که سرآشپزشون تو باشی

چشم های هوسوک در فیلم چقدر زیبا میخندیدن و از غم نهفته ای که در زیر مژه هاش دفن شده ، خبری نبود. هوسوک واقعا میخندید و حتی رفتار سردی نداشت . این کلمات آخر بود و دوباره مقابل چشم های یونگی فیلم بعدی پخش شد :

دوباره دوربین دست هوسوک بود ، اما این بار خونه نبودن ، جایی همانند پارک با فرم مدرسه ، دقیقا همان جایی که در یکی از رویاهاش دیده بود با همون لباس ها

_ اینجا رو نگا کن یونگی

همانطور که با خنده میگفت ، دوربین رو به سمت یونگی گرفت و آخرین گل در دستش رو روی موهای نعنایی پسر گذاشت و بعد از اون خنده ای با صدای بلند کرد : تو گلدون زیبایی شدی یونگی

پسر مو نعنایی سرش رو کمی تکون داد و گل های روی سرش رو از بین برد که با جیغ های هوسوک مواجه شد : من سر این شاهکار زحمت کشیدم میییین

_ هوبا منو شبیه باغچه ی مادربزرگ ها درست کردی

_ خب دوستِت دارم

یونگی ابروهاشو بالا داد و همانند هوسوک که در حال خندیدن بود گفت : که خیلی یهویی میگی آره؟

پسر مو کاراملی خندید و دوربین رو کمی تکون داد و همان لحظه یونگی بوسه ی کوچک اما به نرمی گلبرگ ها روی لب های پسر کوچکتر گذاشت : گفتم شاید بخای اینو هم ثبت کنی موقع پیری یادمون بیاد

I was your loverحيث تعيش القصص. اكتشف الآن