30

231 54 62
                                    

هوسوک باورش نمیشد که یونگی و جین همچین رفتاری رو با هیون شیک داشتن و از اون خواسته بودن که به دیدنش نیان. هیچ دلیلی نمیتونست کارشون رو توجیه کنه و یا از دلخوریش از اون ها کم کنه

تلفن روی میز رو برداشت و با فشار دادن کلید یکی از شماره ها ، بعد از ثانیه های کوتاهی با شنیدن صدای سوبین گفت  ″به یونگی بگو به دفترش بیاد″

هیون شیک با شنیدن این حرف ، سریع تلفن رو از دست های هوسوک چنگ زد و گفت  ″چیکار میکنی هوسوک؟″

″ باید بفهمم به چه دلیلی این کارو کردن ″

″ من میتونم دلیلش رو بهت بگم ″

هیون شیک ، تلفن رو سرجای خودش برگردوند. وجود یونگی بین اون ها همه چیز رو خراب میکرد و باید هر چی سریعتر به هوسوک حرف هاشو بگه پس لب هاشو تر کرد و گفت″ تو نباید اینقدر به یونگی ، جین و نامجون اعتماد داشته باشی هوسوک. یکم چشم هاتو برای دیدن درست اطرافت باز کن″

هوسوک اخم هاش رو از هم باز کرد و اون هم دقیقا میخاست که یونگی نرسه  ″ منظورت چیه هیونگ؟″

هیون شیک پاش رو از روی اون یکی پاش برداشت و به سمت جلو خم شد ، با کلافگی دست هاشو تکون داد و گفت ″هوسوک ، اون ها دارن جوری رفتار میکنن که به نظر بیاد تو برای اون ها مهمی اما لطفا به دوروبرت درست نگاه کن. من فهمیدم که در این شرکت دارن یه غلطی میکنن ، اونا دنبال یه فرصتن که همه چیزت رو بگیرن و یک روز از خواب بیدار میشی و میبینی که ...″

هوسوک نزاشت هیون شیک ادامه بده و گفت  ″ بس کن هیونگ ″

اما هیون شیک دوباره تلاش کرد. از جاش بلند شد و شونه های نحیف هوسوک رو گرفت و این بار با پافشاری بیشتری گفت  ″ هوسوک لطفا بهم گوش کن. اونا دلشون برای تو نمیسوزه اونا فقط از بوی پول خوششون میاد و چه کسی بهتر از تو؟ خودت بهم گفتی اونا زندگیشون رو با شرط بندی میگذرونن

حالا ببین چطور همه چیز رو دارن با میل خودشون میگردونن. با اینکه شرکت ها و دارایی ها همه برای خودته اما خودشون تصمیم میگیرن کی تو رو ببینه و کی تو رو نبینه.  معلوم نیست چه کارهای دیگه ای کردن و تو از هیچ چیز خبر نداری

فکر میکنی یونگی برای چی از تو خواسته که تو شرکت باشی؟ که تو بهشون شک نکنی و اونا راحت کارهاشونو جلو ببرن. تو یه مشت دروغگو دوروبرت جمع کردی هوسوک و به خودت تلقین میکنی که اون ها هیچ آسیبی به تو نمیرسونن

از کجا میدونی که یونگی واقعا حافظه اش رو از دست داده بود و همه اینها نقشه نبود که از قلب تو سواستفاده کنن؟ بهش فکر کن. خیلی سادست .‌..″

کمی از هوسوک دور شد و با تکون دادن دست هاش ادامه داد  ″ اون نشون میده که حافظه اش رو از دست داده تا جانگ هوسوک از اون مراقبت کنه و حتی یه چیز شگفت انگیز ، تو حتی به دوستهاش کمک کردی و اون تهیونگی که هر ثانیه به تو توهین میکرد و ازت متنفر بود به خاطر پول رامت شد ″

I was your loverWhere stories live. Discover now