12

281 69 123
                                    

تنهایی من پیچیدست
آفتاب سوزان روز ، تنم را گرم نخواهد کرد
اما ، مهتابی که از دور شاهد زجر کشیدن چشمان من است ، گرمایی از جنس تو به من هدیه میدهد
گرمایی که بوی شیرین تو ، در شش هایم خانه کرده ...
میفهمی؟!
___________________________

_ خب امروز قراره چی بشنوم جانگ یونگی؟

_ نمیدونم باید از کجا شروع کنم

_ از هر جایی که فکر میکنی نقطه شروعه ، من اینجام که بشنوم

پسر مو مشکی تکیه ای به صندلی اش داد و دست هاشو به حالت دست به سینه دراورد
کمی به نقاشی نامفمهوم و خط خطی که قاب گرفته روی دیوار مطب نصب شده بود خیره شد ، به نظر می اومد که این بسیار به محتویات ذهن و تفکرش نزدیک بود. همه چیز به رنگ‌ مشکی و بهم ریخته بود و برای مرتب سازی اش نمیتونست نقطه شروعی پیدا کنه

نفس عمیقی کشید و چشم هاشو بست تا با تاریکی بتونه صحنه هارو بهتر تصور کنه ، زندگی که از جدا شدن پلک هاش شروع شده بود

_ صداهای نا آشنایی میشنیدم ...

______________

( فلش بک )

_ نه نه پدر نه ، این غیر ممکنه خواهش میکنم

_ هوسوک بس کن ، تا کِی میخای ادامه بدی؟

لرزش صدایی رو میشنید ، حتی لکنت موقع ادای کلمات رو متوجه میشد و هر چقدر که تلاش میکرد چشم هاشو باز کنه نمیتونست ، پس تنها خلا ذهنش رو با صداهای بالای سرش پر کرد

_ بیدار میشه ... خواهش میکنم بهشون بگو به اینجا کار نداشته باشن

کی بیدار میشه ؟ من ؟! این صدایی بود که در ذهنش اکو‌ شد. احساس میکرد که گریه هایی که حالا میشنید عصبانی اش میکردن ، پس بیشتر تلاش کرد که چشم هاشو باز کنه اما باز هم بی فایده بود

هوسوک به‌ موهاش چنگ زد و چشم های قرمز و متورمش رو کمی مالید : پدر فقط دو ماه گذشته فقط دو ماه

آقای جانگ کلافه به یونگی که مثل همیشه چشم هاش بسته بود نگاهی انداخت . بازوی هوسوک رو گرفت و با خودش به بیرون اتاق کشید

رو به روی پسری که بی توجه به کسی ، اشک هاش تمام صورتش رو در برگرفته بود گفت  : همین ... دو ماه ، این دو ماه متوجه خودت هستی؟ متوجهی که دو بار بهت اخطار دادن که از مدرسه اخراج میشی؟ متوجهی که هر روز با کسی دعوا کردی و یه جایی از بدنت زخمیه؟ تو از کِی یاد گرفته بودی که تو مدرسه دردسر بسازی و قلدری کنی؟

پیشونی اش رو ماساژ داد و برگه هارو از هیون شیک که نمیدونست از کی اونجا ایستاده کشید و ادامه داد :  متوجهی که غذا نمیخوری؟ متوجهی تنها کارت یا نشستن بالای سر این پسره یا داری با اون پسرا میگردی؟ هوسوک تو ، خودت نیستی. به خودت بیا ، باید تو زندگی یه چیزایی رو قبول کنی هوسوک

I was your loverWhere stories live. Discover now