10

280 67 43
                                    

بارهاست که تو را رو به روی خود کشاندم
موهایت را کشیدم
یقه ات را چنگ زدم
در چهره ات فریاد زدم که : دیگر عاشقت نیستم
اما هر بار که چاقوی تیزم را به سمتت پرت میکردم
قلبم سپر تو‌ میشد و باز هم من زخم میخوردم
___________________________

_ هیونگ ؟

_ تهیونگ؟

_ حالت خوبه هیونگ؟ دیروز پیشمون نبودی

_ معذرت میخام ، فقط حال و حوصله نداشتم

_ او ، مشکلی نیست. هممون بعضی وقتا اینطوری میشیم

هوسوک لبخندی زد و به بخار لیوانش که حاصل از قهوه اش بود نگاه کرد ، سپس سری تکون داد و منتظر به بقیه حرف های پسر گوش سپرد : هیونگ فردا برای فارغ التحصیلیمون میای؟ لطفا!!

پسر بزرگتر به لحن ملتمس تهیونگ خنده ای کرد ، اون از اول هم میخاست که روز فارغ التحصیلیشون کنارشون باشه و حتی برای هر کدوم یادگاری خریده بود و برای دادن اون ها  ذوق زیادی داشت

_ بلاخره شما هم دارید فارغ التحصیل میشید؟ خدای من چقدر خوشحالم

تهیونگ که حالا همراه جیمین صدای ذوق زده اش بهتر به گوش میرسید جواب داد : این یعنی میای هیونگ؟ لطفا به یونگی هیونگ و هیون شیک هیونگ هم بگو که بیان

هوسوک به نیمرخ هیون شیک که با جدیت در حال رانندگی بود نگاه کرد و جواب داد : همین کارو میکنم ، نگران نباش

بعد از این حرف مکالمه اشون طول نکشید و با خداحافظی ، تماس رو قطع کردن

هیون شیک شالگردنش رو از روی گردن خودش باز کرد و اون رو سمت هوسوک‌گرفت و گفت : کی بود؟

سپس قبل از اینکه هوسوک جوابی بده دستش رو تکون داد و گفت : بنداز گردنت ، زود باش

هوسوک چشم هاشو برگردوند و بعد از کشیدن پوفی ، شالگردن رو گرفت : تهیونگ بود ، گفت بهت بگم که با من و یونگی برای فارغ التحصیلیشون بیای

هیون شیک لبخند بزرگی زد و پرسید : واقعا؟

سپس دو دستش رو روی فرمون گذاشت و گفت : تهیونگ ... اون پسر واقعا رفتارش با تو عوض شده
این چند کلمه کافی بود تا هوسوک دوباره به گذشته ی تلخ و شیرینش برگرده

( فلش بک )

_ کاری که خیلی میکنم ، خیره شده به آیینه است . به نظر واقعی نمیام . انگار چیزی که رو به رویم میبینم بازتابم نیست. باید سعی کنم که بفهمم چشمانم چه میگویند ؟ چه هستم ؟ و‌چرا اینجایم؟!

کلمات آخر کتاب «کلکسیونر» اون رو بست و گفت : اینم قسمتی که فراموش کرده بودیم بخونیم

شونه اش رو به صورت خودش رسوند و رد اشک هاشو پاک کرد ، دست پسر رو بیشتر نوازش کرد و موهای نعنایی که حالا بیشتر اون به رنگ مشکی در اومده رو از روی پیشونی سفیدش کنار زد : دارم میرم مدرسه ، بلاخره پدرم اجازه داد به همون مدرسه لعنتی برگردم

I was your loverWhere stories live. Discover now