6

345 71 61
                                    

_ تو با گذشته ام مشکلی نداری؟

مشکل داشت؟ اما هوسوک جز پاکی و گل های رز رو در این پسر نمیتونست چیز دیگه ای ببینه ، پسری که مجبوره بزرگتر از سن خودش بفهمه ، درک کنه و تلاش کنه

یونگی پسری بود که با هیچ چیز باز هم تونسته بود خودشو سرپا نگهداره و  در تمام لحظات همانند سنگ خودش رو محکم و قوی نشون میداد

مگر تقصیر خودش بود ؟ اینکه مادرش خیانت کار باشد تقصیر خودش بود ؟ اینکه خواهر و پدرش رو از دست داده باشه تقصیر خودش بود؟

این تنها سرنوشت بود که با یونگی بازیش گرفته و هر کاری میکرد که پسر رو به زانو دربیاره ، اما حالا خودش اینجا بود ، احساس میکرد اون هم باید کلمه عاشقتم رو با زبان رفتارش بیان کنه و به پسر نشون بده که گذشته اش فقط یک گذشته بوده

سرش رو کمی خم کرد و روی سر پسری که چشم هاشو بسته گذاشت ، به باری که انگار با چراغ هاش تمام نور شهر رو تامین کرده نگاهی انداخت و اروم جواب داد : اگه قرار بود همه بخاطر گذشته ی ادما ، رابطشون رو تمام کنن پس حالا هیچ جای دنیا هیچ زوج عاشقی پیدا نمیشد یونگی

نفس عمیقی کشید و ادامه داد : میدونی؟ گل رز هم اول یک دونه بی اهمیت که ریشه هاش با گِل کثیف میشه اما بعد ، همه به خاطر عطر و شکلش پول های زیادی برای خریدنش میدن ، یک کرم وقتی روی پات میشینه سریع کنارش میزنی اما اگه همون کرم به پروانه تبدیل شد و روی دست و پات نشست خوشحال میشی ، با اینکه میدونی اون در گذشته یک کرم بدریخت و کثیف بوده ، میخام بگم که گذشته سخت ادما باعث میشن که بعد ها زیباتر و گرون تر بشن

یونگی رو از خودش جدا کرد و دست های سردش رو روی شونه هاش گذاشت ، به چشم های قرمزش نگاه کرد و گفت : فکر نمیکنم بتونم حتی یک ذره از چیزایی که تجربه کردی رو درک کنم و بفهمم اما من میتونم مثل ماه که آسمون تاریک رو زیبا کرده بقیه راهت رو روشن نگه دارم

یونگی نمیدونست باید چه جوابی برای حرف هایی که مدت هاست نیاز به شنیدنشون داشت بده‌ اما فقط این رو میدونست که حالا فقط حس بهتری نسبت به وجود خودش داره : هوسوک ، تو ، تو مجبور نیستی که رابطت رو با من ادامه بدی

هوسوک لبخندی زد و‌چشم هاشو برگردوند ، یونگی فکر میکرد که هوسوک مجبوره؟ معلومه که نه وقتی برای لمس اون‌ موهای نعنایی زیبای پسر از خود بی خود میشد : من؟ معلومه که توعه پسر دردسر ساز و یه دنده رو نمیخام

یونگی با بهت سرشو بالا اورد و چشم های متعجبش رو روی صورت جدی هوسوک دوخت که ناگهان با خندیدن هوسوک نفس راحتی از اینکه داشت شوخی میکرد کشید

هوسوک به چهره ترسیده یونگی با صدای بلندی خندید و هر آن نزدیک بود که از صندلی بیفته : ترسیدی؟

سپس با همون صورتی که هنوز نشونه های کمی از خنده داشت ، نزدیک یونگی شد و با صدای ارومی ادامه داد : حتی اگه من نخام ، قلبم همیشه داره دنبال تو میگرده

I was your loverWhere stories live. Discover now