13

272 65 65
                                    

بوی قلبم همانند خاک های خیس خورده جنگل می ماند
چهره اش منزجر کنندست ، اما بوی آن را تا به حال احساس کردی؟!
بوی گل های رز پرپر شده ، فندق های رسیده ، برگ های نم دار و حتی شکوفه های بنفشه به مشامت میرسد
و حالا من احساسش میکنم ، باور کن که با هر نفس کشیدن ، بوی رز های تازه را احساس میکنم
___________________

_ کارامل ، کاراملی

_ یونگی ، داری به این اسم عادتم میدی

_ یعنی دارم موفق میشم؟

_ یونگی

هوسوک با لحن حرصی اسم پسر رو گفت و یونگی با صدای خنده های بلندی ، هوسوک رو در بین بازوهاش بیشتر فشرد.

تارهای کاراملی پسر رو نوازش کرد و همانطور که سعی میکرد به ازای هر تار مویی ، بوسه ای روی موهای پسر بکاره گفت : چقدر یک آدم میتونه زیبا باشه هوسوک؟ چطور میتونی اینقدر بی نقص باشی؟ چطور میتونی تمام قلب منو برای خودت داشته باشی؟

یونگی کلمات رو به زبان می اورد ، شاید چهره هوسوک در دیدش نبود اما مطمعن بود که پسر حالا خجالت کشیده و سعی در قایم کردن خودش بود.

لبخندی زد و اینبار با صدای ارومتری گفت : میگن عشق هایی که الهه ها سر اون ها قسم خوردن هیچوقت به جدایی ختم نمیشن هوسوک

دست هاشو روی کمر پسر که مثل همیشه لباس های خودش رو پوشیده بود کشید و ادامه داد : ممکنه که مارو الهه ها ببینن؟

همیشه افسانه هایی که یونگی اون هارو باور داشت رو هوسوک دوست داشت و سعی میکرد اون هارو در ذهنش نگه داره تا در دفترش بنویسه و هر روز اون هارو بارها و بارها بخونه

کمی از پسر جدا شد و حلقه ی دست هاشو کمی شل تر و پایین تر کشید و جواب داد : من و تو ، الهه های عشق خودمون میشیم

یونگی با شنیدن این حرف ، لبخندش بزرگتر و درخشان تر شد ، انگار که از پسر رو به رویش مطمعن شده بود ،انگار که پسرش قسم خورده بود که اخر داستانشون به جدایی ختم نشه و این برای قلبش نوعی ارامش بود

همانطور که ارام ارام سعی میکرد نزدیکتر بشه تا لب هاشو مهر کنه ، احساس میکرد چیزی در حال کشیدن اون بود ، سعی میکرد سنگینی چیزی روی قفسه سینه اش رو نادیده بگیره و دست های هوسوک رو محکمتر بگیره اما هر چقدر تلاش میکرد همه چیز بی فایده بود و برعکس خواسته اش پیش میرفت

هوسوک از او دور میشد ، سعی کرد به لباس هاش چنگ بزنه اما متلاشی شدن پسر مقابلش و تبدیل شدن اون به گل های رز زیاد ، باعث ترسیدنش میشد و پشت سر هم اسمش رو فریاد بزنه

همه جا برایش تاریک شد و صحنه هایی که هر شب میدید به تندی از مقابل چشم هاش عبور میکردن اما این بار صدایی اونو وادار میکرد که خودش رو از این سردرگمی رها کنه

I was your loverWhere stories live. Discover now