_ هوسوک؟
در رو سریع پشت سرش بست و به سمت پسری که منتظر نگاهش میکرد ، قدم های بلندی برداشت. لبش رو گاز گرفت و گفت : نمیخای به من معرفیش کنی؟
هوسوک کمی سرش رو کج کرد و بعد از مکث کوتاهی که نشون میداد در حال فکر کردن درمورد حرف یونگی بود ، پرسید : کیو؟
پسر بزرگتر ابروهاشو بالا داد و گفت : همون بی ...
حرفش رو کامل نکرد و تنها فکش رو برای کنترل عصبانیتش تکون داد و ادامه داد : همونی که باعث شد حالت بد بشه
هوسوک شونه ای بالا انداخت و جواب داد : نمیخام درموردش صحبت کنم و لطفا دربارش نپرس. سوال دیگه ای هست؟
رفتارش برای یونگی عجیب بود. هوسوک مهربونترین پسری بود که در تمام زندگیش دیده و حالا طوری رفتار میکرد انگار که مجبور بود تحملش کنه. هر چند که شونه ای بالا انداخت و با خودش گفت « اون حالش بده ، انتظار نداشته باش مثل همیشه باشه»
_ هوسوک کسی جرعت نداره حالتو ب...
حرفش با داد هوسوک قطع شد : فعلا که داره. جرعتش رو داشته و این کارو با من کرده. گفتم که نمیخام درموردش صحبت کنم
_ هوسوک ...
_ میدونید چیه! من خوشحالم ، از اینکه فهمیدم تمام عشق و علاقم بهش واقعیه اما ... اما اون ، اون ...
نتونست ادامه بده و با چشم های اشکی به چشم های نگران یونگی نگاه کرد، خودش هم نمیدونست چرا میترسید و سعی نمیکرد تمام واقعیت رو برای یونگی بگه. شاید از طرد شدن توسط کسی که در مخیله اش روزی قراره تمام خاطراتش رو پس بگیره و باز هم عاشقش باشه ، وحشت داشت و ترجیح میداد تنها در خیالش زندگی کنه
به یونگی اجازه درک موقعیتشون رو نداد و به سمت اتاقش پا تند کرد. پسر بزرگتر با تعجب قدم برداشت و خودش رو روی اولین کاناپه ای که بهش رسید ، انداخت
کیسه داروهای هوسوک روی میز گذاشت و نفسش رو صدا دار بیرون داد. پیشونی اش رو از روی سردرگمی ماساژ داد و به زمین و زمان لعنت میفرستاد
_ کی تو رو نمیخاد هوسوک؟ کی تونسته در برابرت مقاومت کنه و قلبش رو بهت نبازه؟ کی داره باهات این کارو میکنه؟ لعنتی ، لعنتی ، لعنتی
همانطور که با خودش حرف میزد ، سرش رو به پشتی کاناپه تکیه داد و با همان صدای ارام ادامه داد : چطور از من انتظار داری که اروم باشم و درمورد اون حروم زاده ازت نپرسم؟ اگر من بودم هوسوک . اگر من بودم تو رو توی قلبم میزاشتم و تمام درهاشو قفل میکردم . این ظلمه ...
لبش رو گاز گرفت و سعی کرد بغضی که در گلواش جا خوش کرده رو از بین ببره: ظلمه که دوستت دارم ، ظلمه که قلبم فقط تو رو میخاد ، ظلمه که میخام عطر اون موهای کاراملیت هر شب تمام حواسمو پرت کنه ، ظلمه هوسوک ، ظلمه که ... ظلمه که عاشقت شدم و تو داری برای کسی دیگه ای جلوچشم هام از بین میری
YOU ARE READING
I was your lover
Fanfictionبلاخره قلدر و دردسرساز مدرسه غیبش زد و دوست پسرش وارد اون مدرسه شد Couple : sope _ namjin Genre: Competition _ School _ Romance _ Angst Don't have eny smut Up days: Tuesday Read with a cup of coffee^^