31

237 56 33
                                    

برای بار پنجم از خواب پریده بود.دست هاش از سرما میلرزید اما قطرات عرق روی پیشونی اش خودنمایی میکردن. باز هم لب هاش خشک بود ، نمیدونست این چندمین لیوان آبی بود که به خوردش میداد اما باز هم لبهاش خشک بود

″ لعنت ، لعنت ″

دو هفته از ملاقات هیون شیک با هوسوک گذشته بود. تقریبا همه چیز مثل همیشه به خوبی پیش میرفت اما با پیامی که موکاراملی امروز دریافت کرده بود ، ترس بر تمام ذهنش تسلط کرده بود
( ناشناس : وقتشه که امانتی چشم آبی رو به خانواده اش برگردونید
9:51 AM )

″ مینی؟ ″

″ مینی خوابیده‌ زندگیِ من ″

پشت دستش رو روی پیشونی داغ هوسوک گذاشت. هنوز هم تب کرده بود و انگار خیال نداشت که کمی به خودش رحم کنه
لحاف رو از روی بدنش کنار زد و از سرجاش بلند شد. سرش گیج رفت ، نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه.

لب نزدن به غذا در کل روز علائم خودش رو نشون میداد اما همان لحظه که سیاهی چشم هاش از بین رفت ، خودش رو به گهواره پسرشون رسوند

همانطور که یونگی گفته بود اون پسر به ارومترین شکل ممکن چشم هاشو بسته بود و در رنگ های آبی غرق خواب شده . قرار بود با گرفتن کسی که با اومدنش به زندگیش عاشق رنگ آبی شده بود ، شکنجه اش بدن؟

حلقه شدن دست های یونگی از پشت دور شکمش باعث شد با همون چهره نگران و گونه هایی که از حرارت تب قرمز شده بودن به سمت یونگی برگرده

دست هاشو روی سینه یونگی گذاشت و با صدای اروم و گرفته ای پرسید ″ اگه بهشون پول بدیم چی؟ هر چقدر که پول بخوان نه نمیگم ″

یونگی بی هیچ حرفی ، قبل از اینکه هوسوک دوباره پخش زمین بشه ، اروم اون رو پشت سر خودش کشید و روی تخت نشوند
وادارش کرد که به تاج تخت تکیه بده تا بتونه حوله مرطوب رو روی پیشونی اش بزاره
″ نیمه وجودم ، کسی اجازه نداره مینی رو از ما دور کنه″
یونگی اینو گفت و دست های پسر رو بوسید‌.

اما هوسوک همچنان نگران بود″یونگی اون پسرِ من و توعه مگه نه؟″

یونگی با حوصله حوله مرطوب رو از روی پیشونی اش برداشت و این بار روی گردنش کشید و جواب داد″هیچکس نمیتونه پسرمون رو ازمون بگیره کاراملِ من″

دستش رو پشت شونه های هوسوک‌گذاشت و سر پسر رو روی سینه اش قرار داد. پیشونی اش رو طولانی بوسید و داغی بدنش باعث شد اخم هاش در هم گره بخورن

″اگر چند ماه پیش بود شاید قانعت میکردم که مینی رو به خانواده اش بدیم اما الان دیگه نه. حالا منم بهش وابسته ام‌ و نمیتونم زندگیمون رو بدون سر و‌صداهاش تصور کنم ″

سپس صورت هوسوک رو به خودش نزدیک کرد و ادامه داد″ هنوز هم از هیچ چیز مطمعن نیستیم هوسوک ، معلوم نیست این پیام از کیه و قصدش چیه ″

I was your loverWhere stories live. Discover now