تقریبا شب شده بود و کل مدت جیمین و جونگین کنار جونگکوک و تو اتاق بزرگ تهیونگ مونده بودن تا مطمعن بشن اتفاق بدی براش نمیوفته . ساعت حدودا ۸ شب بود که پسر خوابیده رو تخت بلاخره چشماشو باز کرد و باعث شد جونگین قبل از اینکه بره پیشش ، جیمینی که تو تراس بزرگ اتاق نشسته بود رو صدا کنه و بعد دو پسر دو طرف جونگکوکی که حالا نشسته بود و به تاجی تخت تکیه داده بود نشستن
=خوبی ؟
جیمین آروم پرسید و جونگکوک با لبخند بهش خیره شد و سرشو بالا پایین کرد
=متاسفم .. خیلی بد باهات حرف زدیم
×منم متاسفم جونگکوک ... نباید سرت داد میزدم
جونگکوک با لبخند دست هر دو دوستش رو که دو طرفش-ولی رو به روش- نشسته بودن گرفت و محکم فشار داد
+شما دوتا و مادرم .. تنها آدمایی هستین که من تو زندگیم دارم ... اینکه .. اینکه کنارم هستین .. و توی همچین شرایطی نگرانم میشین و سرزنشم میکنین برام .. بهترین حس دنیاس پس اصلا متاسف نباشین ... من متاسفم که سرتون داد زدم
همونطور که هنوز با یه دست دست جونگین و با دست دیگش دست جیمین رو نگه داشته بود سرشو پایین انداخت و با اخمای درهم که حاصل از سردرگمیش بود حرفشو ادامه داد
+راستش من .. خودمم ترسیدم .. با اینکه زندگیم قبل از اینم وحشتناک و سخت بوده ... اما انگار بهش عادت کردم .. به اون سبک زندگی ترسناک عادت کردم و حالا با این تغییر بزرگ .. میترسم ... شاید احمقانه باشه .. آخه حتی نمیدونم از چی ترسیدم ! ... برای همینم از کوره در رفتم .. واقعا متاسفم که همه چیو سر شما خالی کردم
هر دو پسر با لبخند بهش خیره شدن و قبل از اینکه هر کدومشون حرفی بزنن جونگکوک با انرژی و لبخند خرگوشی و دندون نماش سرشو بلند کرد و بهشون خیره شد
+ولی بیاین به جنبه مثبت نگا کنیم ! ... موقتیم که باشه .. مال خود خودمم که نباشه .. الان یه گوشی دارم که از پس لوکیشن فرستادن بر میاد ! .. یه اتاق لباس دارم که اگه هر روزم یکیشونو بپوشم باز تو کل سال تکراری نمیشن ! و مهم تر از همه میدونین چیه ؟ (هیجانش بیشتر شد و صداش بالاتر رفت) دیشب هشت ساعت خوابیدم ! صبحم با صدای گوشیم بیدار نشدم .. خودم از خواب سیر شدم و بعد چشمامو باز کردم !
ضربه محکمی به دست جونگین که تا اون لحظه تو دستش بود زد و بعد دوباره دستشو که رنگش تفاوت فاحشی با رنگ دست خودش داشت تو دستش گرفت و فشار داد
+مرتیکه تو چرا زودتر یه کاری نکردی من با کیم تهیونگ آشنا بشم ؟ اینجا بهشته !
با همون لبخند دندون نماش گفت و باعث شد جیمین و جونگین با صدای بلند شروع به خندیدن کنن
+ولی یه مشکلی دارم !
با حالتی شبیه به یه خرگوش مغموم و ناراحت گفت و لباشو آویزون کرد
YOU ARE READING
My Boyfriend Is My Bodyguard 💵
Fanfiction💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر و کله میزد و حالا اون اینجا بود ... کجا ؟ خودشم نمیدونست ! یه جایی که احتمالا پایان زندگی نکبت بارش...